🇮🇷🌹🕊🥀🕊🌹🇮🇷
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عبدالحسین_برونسی
وی بارها دستگیر و توسط #ساواک شکنجه شد. پیرامون یکی از موارد دستگیری میگوید :
در زندان به قدری جای ما #تنگ بود که به نوبت چند نفر میخوابیدیم و چند نفر دیگر میایستادیم ….
ما را شکنجه میکردند …..
همان اول که ما را گرفتند فکر میکردند چه کسی را گرفتهاند. دور ما را گرفتند یک #مسلسل را به پشتم گذاشتند دیگری را روی سینهام و یکی هم سیلی میزد و میگفت: پدر سوخته بگو دوستان شما چه کسانی هستند. گفتم: من هیچ دوستی ندارم تک و تنها هستم ...
یکی از آنها گفت : نگاه کن پدر سوخته را هرچه کتک میزنیم رنگش تغییر نمیکند. میگفتند: ترا میکشیم، میگفتم : #بکشید ……
به دهانم میزدند هر #دندانی که #میافتاد میگفتند: پدر سوخته دندانهایش دارد میریزد و کسی را لو نمیدهد ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#همسر_سردار_شهید
#حاج_ابراهیم_همت
وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پا به پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم و گرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي کردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#مرتضی_ابرهیمی
فرمانده گردان بود، وقتی با سربازانش داشتند در منطقه گشت میزدند، سربازان گفتند ، شما جلو نروید و در منطقه بمانید ، اما او می گوید من جلوتر میروم تا اگر خطری باشد من با آن مواجه شوم .
جانش را در دستش گرفت و رفت تا سربازانش به خطر نیفتند ، شجاع بود و راضی نبود به پای کسی سنگ بخورد ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_شهید
#مهدی_طالب
فرماندۀ گردان پیاده لشکر8 نجفاشرف
وسط عملیات بودیم و زیر رگبار دشمن، دیدم دارد کفشهایش را درمیآورد .
گفتم : چی کار میکنی؟
جواب داد : ظهر شده، باید نماز خواند .
گفتم : تو این وضعیت در آوردن کفش ضرورت نداره .
لبخندی زد و گفت : هرگز با کفش نماز نخواندم، این بار هم نمیخوانم .
وضویش را گرفت و با هم به نماز ایستادیم، ناگهان خمپارهای کنارمان خورد . از هوش رفتم.
به هوش که آمدم، دیدم آن طرفتر از من، با همان لبخند همیشگی روی لبش، پابرهنه به دیدار معشوق شتافته .
راوی :
#سردار_شهید
#غلامرضا_صالحی
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_ایستان
دفترچهی کوچکی همیشه همراهش بود.
بعضی وقت ها با عجله از جیبش در میآورد و علامتی در یکی از صفحات میگذاشت.
میگفت ، اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت میزنم .
برایم عجیب بود که محمدرضا ، اسوه ی تقوا و اخلاق بچهها ، آنقدر گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد !!
چند روز قبل از #شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش را نگاه کردم ، خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر ، مثل قلبِ محمدرضا ، سفیدِ سفید است.....
📚 مبارزه با نفس ، صفحه ۳۶
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#مسیـح_ڪردستـان
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محمد_بروجردی
در یکے از روزهای سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد به عرصه هستی پا نهاد. محبت پدر را بیش از پنج سال درڪ نکرد و درد یتیمی بر قلبش نشست.
درسال ۱۳۵۰ در مدرسه ی مجتهدی در تهران شروع به تحصیل کرده و یک سال بعد به خدمت سربازی رفت. پس از گذراندن دوران سربازی درسال ۱۳۵۴ با حجت الاسلام شاه آبادی ارتباط نزدیکی برقرار نمود و پس از همکاریهای فرهنگی تبلیغی در سازمان فجراسلام آنان به این نتیجه رسیدند که به مبارزات مسلحانه بپردازند و سپس راهی سوریه شدند. در سال ۱۳۵۵ محمد در سوریه با آیت الله صدر و دکتر چمران ملاقات ڪرده و دوره های آموزش نظامی را گذراند.
با بازگشت امام (ره) به ایران ، محمد مسئولیت حفاظت از امام (ره) را برعهده داشت. او در جریان تصرف رادیو تلویزیون از ناحیه پا مجروح شد. پس از انقلاب ابتدا مسئولیت زندانهای اوین را عهدهدار گشت و سپس به همراه پنج نفر از دوستان دیگر سپاه را پایه گذاری نمود .
پس از صدور فرمان امام (ره) در مرداد ۱۳۵۸ عازم پاوه شد. با آغاز غائله كردستان ، خدمت به مردم محروم اين استان را بر عافيتنشينی ترجيح داد. او به سرعت راهی كوههای سرد و سر به فلك كشيده كردستان گرديد و در جادههای پر پيچ و خم آن به قدری تلاش و مبارزه كرد و از جان مايه گذاشت كه به بالاتـرين مقـام دست يافت. اين مقام نه فرماندهی سپاه غرب و نه جانشينی قرارگاه حمزه سيدالشهدا و نه پايه گذاری تيپ شهدا بود ؛ بلكه والاترين مقام را مردم مظلوم و زجركشيده ديار ڪردستان به او دادند و آن، لقب « مسيـح ڪردستان » برای وی بود.
مسیح کردستان پس از عمری مبارزه در اول خردادماه سال ۱۳۶۲ زمانیکہ برای پاکسازی مهاباد راهے آنجا شده بود در ساعت۱۲ظهر براثر انفجار مین آیه های مقدس عشق را تلاوت نمود.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐
#ازدواج_شهدایی
#سردار_شهید
#علی_تجلایی
قبل از شروع مراسم عقد ، #علی_آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای #علی طلب #شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به #علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیت_الله_مدنی و تعدادی از برادران #پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و #علی_آقا و #آیت_الله_مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند ...
راوی:
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#ماه_محرم
#شهید_والامقام
#محمد_کشاورز_بودانی
محمد از بنیان گذاران بسیج مسجد حضرت امیرالمومنین جی بود ، از نیروهای خبره وفعال بسیج ،اولین کسی بود که بیرق مراسم عزاداری ایام ماه محرم را اوایل انقلاب درمنطقه ای که زندگی می کردیم ، افراشت. دسته جات سینه زنی وزنجیر زنی راه انداخت، و غذا نذری می داد .
قبل از اعزام به جبهه به عنوان جهاد گر مقداری ازمایحتاج رزمندگان راجمع آوری کرد و به جبهه رفت و عاقبت در سیزدهم خرداد ماه 1361 در عملیات بیت المقدس به دلیل اصابت ترکش به سر ، به فیض شهادت نائل آمد ...
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمدرضا_دهقان
یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف میکرد که با #محمد پینت بال میرفتیم .
به شوخی به #شهید_دهقان گفتم :
آقا همه تیرها عین این بازیهای کامپیوتری به سر و کله من خورد .
او گفت : اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر #شهید شوی .
خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمیشود #محمد ! همه تیرهایی که نثارت کردم به #سینه و #پهلوهایت خورد .
وقتی که #پیکرش را آوردند و نحوه #شهادتش را فهمیدم نابود شدم.
با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان میکردم چیزی به تو نمیرسد.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#امام_حسین_ع
#شهید_والامقام
#سیداحمد_پلارک
سید احمد شب عاشورا همه بچه ها را جمع کرد و گفت: حُرّ وقتی توبه کرد، امام حسین (ع) بخشیدَش و در جمع اصحابش راهش داد. بیائد ما هم امشب حُرّ امام حسین (ع) شویم .
به پیشنهادش پوتین ها را از پا در آورده به هم گره زدیم. داخل آنها خاک ریخته، به گردن مان آویختیم.
چند ساعتی در بیابان های کوزران(از توابع کرمانشاه) راه می رفتیم و عزاداری می کردیم.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#امام_حسین_ع
#شهید_والامقام
#محمودرضا_بیضایی
اربعین میخواست برود کربلا اما نگران مهرهای پاسپورتش بود.
میگفت: پاسپورتم آنقدر مهر سوریه خورده که هر کسی در مرز پاسپورتم را چک کند، میفهمد که من پاسدارم.
بچههای عراق گفته بودند، بیا شلمچه، قاچاقی میبریمت ولی قبول نکرد.
آخر سر هم قسمت نشد تا اینکه 27 روز بعد از اربعین شهید شد.
راوی :
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#امام_حسین_ع
#شهید_والامقام
#علی_اصغر_خنکدار
علی اصغر خنکدار در هنگام وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد.
در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی تر بود.
دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود.
وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت :
بچه ها! سوگند به خدا من کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید.
از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش.
آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود.
بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام