💐🌴🌼❤️🌼🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#همسر
#سردار_شهید
#علی_تجلایی
قبل از شروع مراسم عقد ، #علی_آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای #علی طلب #شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به #علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیت_الله_مدنی و تعدادی از برادران #پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و #علی_آقا و #آیت_الله_مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#همسرانه
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مجید_شهریاری
دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است. خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.
راوی :
#همسر_شهيد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌹🕊
🌴🥀🌼🌺🌼🥀🌴
#همسرانه
#همسرداری_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_عباس_کریمی
تواضع و فروتنی #عباس باور نکردنی بود.
همیشه عادت داشت، وقتی #من وارد #اتاق می شدم، بلند می شد و به #قامت می ایستاد .
یک روز وقتی وارد شدم روی #زانوانش ایستاد .
ترسیدم، گفتم : #عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟
#خندید و گفت : نه شما بد #عادت شده اید؟
من همیشه #جلوی تو بلند می شوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم .
می دانستم اگر #سالم بود ، بلند می شد و می ایستاد.
#اصرار کردم که بگوید چه #ناراحتی دارد.
بعد از #اصرار زیاد من ، گفت: چند روزی بود که پاهایم را از #پوتین در نیاورده بودم. انگشتان #پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی #پاهایم بایستم.
#عباس با همان حال، #صبح روز بعد به #منطقه جنگی رفت.
این #اتفاق به من نشان داد که #حاج_عباس_کریمی از بندگان #خاص خداوند است .
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💐 @dashtejonoon1🥀🕊
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
گذری کوتاه بر زندگی
#دانشمند_هسته_ای
#شهید_والامقام
#مصطفی_احمدی_روشن
#شهید_احمدی_روشن در ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۸ در روستای سنگستان استان همدان متولد شد.
وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند .
پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.
وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت.
#شهید_احمدی_روشن هشتاد و پنجمین #شهید دبیرستان ابن سینای همدان است.
پس از آن نیز در آزمون سراسری سال ۷۷ شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال ۸۱ از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود.
#شهید_احمدی_روشن با سن پایین حدود ۳۲ سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود.
وی در سال ۱۳۸۰ و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت. او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت.
به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در ۲۱ دی ۱۳۹۰ پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی #ترور شد.
از #شهید_احمدی_روشن یک فرزند به نام #علی به یادگار مانده است.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌷🌴
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#سیدمجتبی_نواب_صفوی
لحظاتی قبل از #شهادت و پس از اتمام نماز، نواب بار دیگر امت جدش را چنین هدایت نمود : شما بندگانی ضعیف در برابر خدای جهان هستید .
چند روزِ دنیا به زودی می گذرد ، کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید . شما به دستور شاه ستمگر، ما را #شهید می کنید ، ولی طولی نمی کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می شوید ، آن روز پشیمانی دیگر سودی ندارد ، شما باید سرباز اسلام باشید و در راه دین بجنگید ، نه اینکه سِلاحتان را برای حفظ حکومت شاه رو به سینه عاشقان اسلام نشانه بگیرید ...
ای افسران و مقامات عالی مرتبه ارتش ! شما هم به جای اینکه خود را به حکومت پوسیده و فاسد شاهنشاهی بفروشید ، به اسلام رو بیاورید تا در دو جهان به عزت برسید . فریب این درجه ها و مقامات ظاهری را نخورید و بدانید که قیامت بسیار نزدیک است .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
🌹 #شهیدانه
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_پاسدار
#شهيد_والامقام
#عبدالمجید_بقایی
قبل از «عملیات والفجر» مقدماتی قرار شد که عدهای از مسئولان و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی (ره) داشته باشند، اما #شهید_بقایی گفته بود که باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عدهای دیگر از جمله #شهید_حسن_باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.
بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره «والفجر» بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ میخواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیدهبانی حرکت کردند. بقایی در بین راه به یکی از همراهانش میگوید: آیا میشود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که: «یا ایتهاالنَّفس المُطمَئنَّه. ارِجِعی الی ربِّکِ. راضیهً مرضیهً. فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی». و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان میدهد که به آن مرحله عالی نیل گردد؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت کرد و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#عباس_جوشقانی
انقلابی بودن مهم نیست بلکه انقلابی ماندن همراه با سختیها و رنج ها مهم است. از ولایت و روحانیت مبارز و متعهد به اسلام دست بر ندارید تا مجلس شما تضعیف نشود.
#شهدا
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#انتخاب_اصلح
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#سیدمهدی_مشایخی
در انتخابات شرکت کنید که تکلیف الهی است رای شما دفاع ازاسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساخته اند رای ندهید.
#شهدا
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#انتخاب_اصلح
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#علی_طباطبایی
ای مردم، در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون #شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.
#شهدا
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#انتخاب_اصلح
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#کلاس_درس_شهدا
#به_یاد_همسنگران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محمد_ابراهیم_همت
#ابراهیم برای مرخصی به شهرضا آمد. مادرش برای ناهار نان و کباب برایش فراهم کرد. چند لقمه ای بیشتر نخورد و کشید کنار. به او تعارف و اصرار کردم که غذایش را بخورد. ولی در حالی که اشک در چشمانش داشت، در پاسخم گفت: «پدر! من چگونه می توانم در این سفره ی پر محبت و گرم، نان تازه و کباب صرف کنم، در حالی که نمی دانم یارانم، همسنگرانم بسیجیان عزیز چه غذایی می خورند!»
راوی :
#پدر_شهید
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عبدالحسین_برونسی
ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده می دیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس می زند ... ؟
بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر می دارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس می زند .
مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبد الحسین برونسی بوده است .
#مردان_بی_ادعا
#اخلاص_شهدا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
#شهیدانه
#قتلگاه
#شهید_والامقام
#سید_مرتضی_آوینی
از نگهباني و دژباني گذشتيم. اكنون به جايي كه مقصد بود، يعني «قتلگاه» نزديك ميشديم. جايي كه 40 الي 50 نفر از بچههاي بسيج كنار هم شهيد شده بودند و از قرائن پيدا بود كه برخي از آنها در زمان شهادت دست در گردن يكديگر كرده بودند و تو امروز قصد داشتي روايت مظلوميت آنان را براي مردم بخواني و به تصوير بكشي.
به طرف قتلگاه پيش ميرفتيم و تو، سيد! اصرار داشتي كه حتما مصاحبه با بچهها حتما بايد در قتلگاه انجام بپذيرد و - شايد - ميدانستي كه آنجا حقيقتا قتلگاه است.
من مثل هميشه با كمي چاشني شوخي و خنده گفتم: سيد! قتلگاه هم شبيه به همين تپهها و گودالهاست ديگه! همين جاها مصاحبه را بگير!»
و تو با صبوري و طنازي مخصوص خودت گفتي: «نه اصغر جان، ميگرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.»
چند لحظه بعد از اين حرف بود كه قتلگاه را يافتي و پركشيدي و رفتي ... و چه زيبا يافتني و رفتني.
راوی :
#اصغر_بختیاری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 @dashtejonoon1🥀🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شهدا
#حجاب
#سردار_شهید
#محمد_منتظر_القائم
می دانست از ساواکی ها هستند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد #حجاب چیه؟
گفته بود: من که نظری ندارم باید از روحانیت پرسید!
من فقط یه حدیث بلدم که هرکس همسرش را #بی_حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد #بی_غیرت است و #خداوند او را #لعنت می کند.
ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟
خنده ای کرد و گفت من فقط #حدیث خواندم.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_والامقام
#حجت_الاسلام
#مهدی_شاه_آبادی
#شهید_شاهآبادی در طول شبانهروز بیش از دو سه ساعت نمیخوابید و در طول این چند ساعت هم باز من اطلاع داشتم که اگر کسی تلفن میزد، حتی بعد از نیمه شب، خود ایشان گوشی را بر میداشتند و در همین مورد من یک بار به ایشان عرض کردم که شما آخر چرا استراحت نمیکنید؟ شما که دیر وقت به منزل میروید و میخواهید یکی دو ساعت استراحت کنید، لااقل تلفن را بگذارید دیگران جواب بدهند، ولی ایشان میگفتند که اگر بتوانم حتی مشکل یک مسلمان را حل کنم، خوشحال میشوم و این برای من از استراحت بهتر است.
راوی :
آیت الله انواری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_موحد_دانش
معاون فرمانده گردان سلمان فارسی تیپ 27 محمد رسول الله (ص)
سلام بر امام زمان و درود بر شهیدپروران راه خدا و مرگ بر کفار . اکنون شما که این نامه را میخوانید خدا میداند که در کجا بسر میبرم اما از شما میخواهم که بدون اینکه کوچکترین ناراحتی را به خود راه دهید این نامه را بخوانید، من حسرت یک آخ را بر دل دشمن گذاشتم شما هم با صلابت خودتان داغ دیگری بر دل دشمن بگذارید ، من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمد (ص) و علی (ع) میکنم و افتخار میکنم که ایدئولوژی من اسلام است اسلامی که به من فهماند چگونه بیندیشم و چگونه راهم را انتخاب کنم، خمینی کبیر با انقلابی که همراه خود آورد باعث شد من از این بعد بیرون بیایم و بتوانم با اسلام از بعد مذهبی بیشتر برخورد کنم، اکنون در این زمان از انقلاب امام ما هل من ناصر ینصرنی صدا میزند بر ملت مسلمان ایران واجب است که بر این پیام امام لبیک بگویند و این درخت را با خون خود سیراب کند.
🌹#سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
گذری کوتاه بر زندگی
مالکِ اشترِ لشگرِ
#حاج_احمد_متوسلیان
#سردار_شهید
#احمد_بابایی
#احمد_بابایی به تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۳۴ شمسی، در رامند (از توابع بوئین زهرا) متولد شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ابتدا به «کمیته انقلاب اسلامی» و سپس به «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» ملحق شد.
به عنوان پاسداران در جبهه های غرب کشور، «بازی دراز» و «سوسنگرد» حضور داشت و پس از تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)، #شهید_احمد_بابایی توسط زنده یاد #حاج_احمد_متوسلیان به فرماندهی یکی از گردان های تیپ مزبور، به نام گردان مالک اشتر نخعی منصوب گردید .
#احمد_بابایی در عملیات فتح المبین خوش درخشید و در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ شمسی، تقدیر چنین بود که در عملیات الی بیت المقدس با خون خویش وضو بگیرد .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#دڪتر_عبدالحمـید_دیالمه
نماینده مردم مشهد در مجلس
چند خانــم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسنـد ،در تمام مدت سرش بالا نیامد، نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود...
خانـم ها ڪہ رفتند، رفتم جلو گفتم: تـو انقدر سرت پایینہ نگاهم نمےندازی بہ طرف ڪہ داره حرف میزنه باهات، اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبے و اثر حرفات ڪم شه...
گفت : من نگاه نمےکنم
تا خــــدا مرا نگاه کند ...
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#حسن_محمود_نژاد
در خاطرهای درباره فعالیتهای #شهید در زمان انتخابات میگوید:
« بچه حزباللهیها توی خیابان چهارمردان ستاد زده بودند، رفته بود بهشان سر بزند، دیده بود شور و حال ندارند، گفته بود چرا بیکار نشستید؟
گفته بودند نه پول داریم نه بودجه.
حقوقش را همان روز گرفته بود «۱۲۰۰ تومان»
۳۰۰ تومانش را همانجا درآورده بود و گفته بود :
« در انتخابات آبروی انقلاب اسلامی در میونه، همه باید کمک کنیم تا پرشور برگزار بشه.
اینم سهم من
راوی :
#برادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهدا
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#انتخاب_اصلح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمد_کامران
ما با انتخابات سرنوشت کشورمان را به دست خودمان رقم می زنیم و نباید کاری کنیم که شرمنده #شهدا بشیم، شرمنده مولایمان آقا #سید_الشهدا بشیم، انتخابات خیلی مهمه.
پرسیدم: داداش، خب از کجا متوجه بشیم کدوم بهتره؟
بیشتر برای مردم کار می کنه ؟
جواب داد :
به صحبت های حضرت آقا گوش کنید و ببینید درباره ویژگی های نماینده اصلح چی می گن؟ به همون شخص رأی بدید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهدا
#انتخابات
#حضور_حداکثری
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#یازدهم_مردادماه
#سالروز_شهادت
#مرجع_شهید جهان تشیع
حضرت آیت الله العظمی
#شیخ_فضل_الله_نوری
#رهبر نهضت اسلام خواهی مشروطه (مشروعه) گرامی باد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
نگاهی گذرا بر زندگی
#شهید_والامقام
حضرت آیت الله العظمی
#شیخ_فضل_الله_نوری
#شیخ_فضلل_الله_نوری از مجتهدان طراز اول تهران و از پیشروان جنبش #مشروطه ایران بود.
وی با پشتیبانی آخوند خراسانی اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه مبنی بر تشکیل هیات نظارت را به تصویب مجلس #شورای_ملی رساند ولی به دلیل اختلاف با دیگر نمایندگان درباره برخی از اصول متمم قانون اساسی #مشروطه ، از مجلس کنارهگیری کرد و با راهاندازی جریانی که #مشروعه خواهان نام گرفت، اعتراضات شدیدی بر #مشروطه خواهان و #مشروطیت وارد کرد .
#شیخ_فضلالله با همراهی کردن مخالفین #مشروطه در ماجرای به توپ بستن مجلس، جمعآوری امضا از #علما برای عدم بازگشایی #مجلس بعد از بمباران توسط محمدعلی شاه و نوشتن رسالههایی از جمله رساله حرمت #مشروطه ، مخالفت شدید #مشروطه خواهان را به خود جلب کرد .
وی پس از دوره استبداد صغیر و فتح تهران بهدست #مشروطه خواهان در دادگاهی محاکمه و سرانجام #اعدام شد .
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#امام_حسین_ع
#شهید_والامقام
#مهدی_نوروزی
انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد.
سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند.
وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین».
نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان».
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#ماه_خون_و_قیام
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
گذری کوتاه بر زندگی
#شهید_والامقام
#محمدعلی_رجائی
#شهید_رجائی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی، در #قزوین متولد شد.
در سن ۴ سالگی از نعمت داشتن #پدر_محروم شد و تحت تکفل #مادری_مهربان قرار گرفت.
درسال ۱۳۲۷ به #تهران مهاجرت کرد و سال بعد وارد #نیروی_هوائی شد.
در مدت ۵ سال خدمت در #نیروی_هوائی، دوره #متوسطه را با #تحصیل_شبانه گذراند.
در سال ۱۳۳۵ به #دانشسرای عالی وارد شد و دوره #لیسانس خود را در #رشته_ریاضی به پایان برد و به سمت دبیر #ریاضی در #وزارت_فرهنگ استخدام گردید.
در #اردیبهشت ۱۳۴۲ به علت فعالیتهای #سیاسی علیه رژیم طاغوت #دستگیر و ۵۰ روز #زندانی شد.
پس از آزادی با #شهید_باهنر به سازماندهی مجدد #هیئت_موتلفه پرداخت و #داوطلبانی را به #جبهه_فلسطین اعزام کرد.
پس از بازگشت در سال ۱۳۵۳ #دستگیر و دو سال در #زندانهای_انفرادی رژیم پهلوی انواع #شکنجه ها را تحمل نمود.
#شهید_رجائی در سال ۱۳۵۸ ، #مسئولیت_وزارت_آموزش_و_پرورش را به عهده گرفت و به دنبال #تمایل_مجلس در تاریخ ۱۳۵۹/۰۵/۱۸ به عنوان اولین #نخست_وزیر جمهوری اسلامی ایران به مجلس معرفی و با رأی قاطع به #نخست_وزیری انتخاب شد و با عزل #بنی_صدر از جانب #امام_خمینی_ره به عنوان #رئیس_جمهوری اسلامی ایران معرفی گردید و سرانجام در #هشتم_شهریور1360 به همرا #شهید_باهنر توسط ایادی دشمنان انقلاب به فیض رفیع #شهادت نائل آمد.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
گذری کوتاه بر زندگی
#شهید_والامقام
#دکتر_محمد_جواد_باهنر
#شهید حجت الاسلام دکتر #محمد_جواد_باهنر ، در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی در خانواده ای پیشه ور در شهر کرمان به دنیا آمد.
پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۲ به قم رفت و سطوح عالی علوم اسلامی را در حوزه علمیه قم سپری نمود؛ فقه را در محضر مرحوم #آیت_الله_بروجردی، اصول را در محضر #امام_خمینی_ره و تفسیر و فلسفه را نزد مرحوم #علامه_طباطبائی فرا گرفت و سپس به تحصیلات دانشگاهی رو آورد و در دو رشته علوم تربیتی و دکترای الهیات از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد.
#شهید_باهنر در اسفند ماه ۱۳۴۲ پس از ایراد سخنرانی هائی در مسجد «هدایت» ، «الجواد» و«حسینیه ارشاد»، به مناسبت سالگرد حادثه فیضیه #دستگیر و به #زندان_های کوتاه مدت محکوم شد و از سال ۱۳۵۰ ممنوع المنبر گردید.
وی در سال ۱۳۵۷ به فرمان #امام_خمینی_ره به عضویت شورای انقلاب اسلامی درآمد .
#شهید_باهنر به دنبال برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری و انتخاب #شهید_محمدعلی_رجایی به عنوان #ریاست_جمهوری بنا به پیشنهاد ایشان در سال ۱۳۶۰ به عنوان #نخست_وزیر به مجلس معرفی شد و مجلس نیز به او و وزرایش رای اعتماد داد.
#شهید_باهنر به همراه #شهید_محمدعلی_رجایی در انفجار #هشتم_شهریور1360 توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق ترور و #شهید شد .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
یک روز بدون مقدمه پرسید:
صدقی ! ، می خواهی عاقبت بخیر بشی !؟
فوری جواب دادم: معلومه حاجی ! چرا نخوام !؟
انگار که بخواد یه گنجی را دو دستی بزاره توی بغلم با اشتیاق گفت:
زیارت عاشورا بخون ، من از زیارت عاشورا خیلی چیزا گرفتم !
اگر می توانی هر روز بخوان ، نتونستی هفته ای یک بار رو بخون.....
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷
#خاطرات_شهدا
#نمایندگی_مجلس
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#حاجے خیلی به بسیجےها علاقه داشت.
وقتی یکی از #نمایندگان مجلس پیش او آمد و گفت شنیدیم می خواهی نماینده بشوی،گفت :
نه من هرگز همچین فکری نکرده ام.
بنده یک #بسیجی هستم و اگر #مسئولین اجازه می دادند و #فرماندهی را از دوش من بر می داشتند، من به عنوان یک #بسیجی می رفتم توی #سنگرها.
نماینده گفت : خب اینجا هم در #مجلس به تو احتیاج داریم.
اما #حاجی جواب داد: من دراین #بیابانها_و_جبهه ها انسی پیدا کرده ام که به هیچ وجه حاضر نخواهم شد آنجا را ترک کنم، بیایم نماینده شوم.
سه ماه بعد هم #شهید شد.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#مثل_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_محمود_کاوه
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه .
کم مانده بود سکته کنم
سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد .
با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند .
چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم .
او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود .
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن
همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟
گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت :
این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست .
چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🕊🌹🍀🌹🕊🌴
#همسرانه
#همسر_شهید
#مدافع_حرم
#علیرضا_نوری
#حضرت_زهرا_س
بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهــــربان و بخشنده اند.
و #علیرضای من از با ارزشمندترین #مردان زمان خود بود چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به #همســــرش دست و دلباز بود.
تا جایی که وقتی برای خرید به بازار و یا به گردش و مسافرت می رفتیم اجازه نمی داد هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم ...
سبکترین چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم خودش می آورد ..
می گفت : برای من خیلی زشت است که در کنار #خانمم باشم و #همســــرم حتی یک پاکت را همراه بیاورد ..
برای جایگاه #زن اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشــــق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار یا اصرار من انجام می داد ..
می گفت: #خانمم شما فقط مواظب #چادر و #حجابت باش ..
حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد..
جزئیات محبت های علیرضا به حدی به من و فرزندش زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود ..
اما همین رفتارهای زیبای #علیرضا باعث می شد #عشــــق در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن #عشــــق و علاقه ذره ای کم نشود.
#محبتی که هنــــوز با #یادش روزگار را سپری می کنم .
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#همسرانه
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مجید_شهریاری
دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است. خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.
راوی :
#همسر_شهيد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
كلاس دوم راهنمايى كه بود، #مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند
و #احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد.
صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت #احمد را براى ما مى آورد.
پدر #احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت #پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم.
چون با كارى كه #احمد انجام مى داد، موافق بودم.
يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه #احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد.
پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا #مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد.
توى #باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟
مى گفت: اين عكس ها ذهن #جوانان را خراب مى كند.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو