🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#مادرانه
#شهیده_فاطمه_نیک
بهش می گفتن امّ الشهدا
آخه سه تا از بچه هاش و
یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود
هیچ وقت عصبانے ندیدیمش
جز یه بار اونم یه روز عصر بود
که همگی توی حیاط نشسته بودیم
مامان از خستگی خوابش برد
ما هم بے سر و صدا آماده شدیم
که برای نماز مغرب بریم مسجد
وقتے داشتیم از دَر می رفتیم بیرون ،
پا شد و خیلی بلند
« استغرالله » و « لا اله الا الله»
گفت و
با عصبانیت پرسید:
پس چرا بیدارم نکردین؟
گفتیم:آخه خسته بودی
ما هم دلمون نیومد
بیدارت کنیم !
همونطور که داشت
وضو می گرفت گفت :
من همه زندگیم به نماز اول وقته
نمی خوام #کاهل_نماز باشم
تا حالا به هیچ دلیلی نماز اول وقت رو ترک نکردم .
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
#پنجشنبه_های_دلتنگی
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#همسر
#سردار_شهید
#علی_تجلایی
قبل از شروع مراسم عقد ، #علی_آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای #علی طلب #شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به #علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیت_الله_مدنی و تعدادی از برادران #پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و #علی_آقا و #آیت_الله_مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌴🌷🌴🕊🌹
#پنجشنبه
دلم "بهشتـی" را مےخواهد
کہ ساکنانش "شهـدا" هستند
گوشه ای کنارشان بنشینم و
برای خود " فاتحه ای " بخوانم
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله رب العالمین...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌴🕊🌹🍀🌹🕊🌴
#همسرانه
#همسر_شهید
#مدافع_حرم
#علیرضا_نوری
#حضرت_زهرا_س
بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهــــربان و بخشنده اند.
و #علیرضای من از با ارزشمندترین #مردان زمان خود بود چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به #همســــرش دست و دلباز بود.
تا جایی که وقتی برای خرید به بازار و یا به گردش و مسافرت می رفتیم اجازه نمی داد هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم ...
سبکترین چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم خودش می آورد ..
می گفت : برای من خیلی زشت است که در کنار #خانمم باشم و #همســــرم حتی یک پاکت را همراه بیاورد ..
برای جایگاه #زن اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشــــق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار یا اصرار من انجام می داد ..
می گفت: #خانمم شما فقط مواظب #چادر و #حجابت باش ..
حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد..
جزئیات محبت های علیرضا به حدی به من و فرزندش زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود ..
اما همین رفتارهای زیبای #علیرضا باعث می شد #عشــــق در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن #عشــــق و علاقه ذره ای کم نشود.
#محبتی که هنــــوز با #یادش روزگار را سپری می کنم .
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی