eitaa logo
بصیرت امام زمانی
208 دنبال‌کننده
2هزار عکس
382 ویدیو
17 فایل
السلام علیک یا صاحب زمان کانال وقف امام زمان (عج) هرچه برای ظهور بزاریم بازم کم است.. ارتباط با مدیر👇 @Mahdy_Ghaem_313
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️شهیــدی ڪہ نه پدرش را دید و نه پسـرش را ...💔 🔰پدرش در والفجر۹ درسلیمانیه عـراق به شهـادت رسید و پیڪر مطهرش حدود ۱۰ سال بعـد برگشت... دو ماه بعـد از شهـادت پـدرش به دنیا آمد و پـدر شهیدش را هرگز ندید...❌ 🔰پسر خـودش نیز دو مـاه بعد از به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید ... سجـاد در آذرمـاه سال ۹۱ براثر انفجــار درحین سازی گلـوله های عمل نکرده به فیـض شهادت نائل آمـد . 🔰وقتی بالای سرش رسیدند درحالیکه یک دستش 🖐قطع شده بود و غـرق به خـون💔 بود فقط ذڪر یا حسین(ع‌) بر لب داشت...😞 🌾مهربان بود، با صفا بود، خاکی و بی ادعا بود و ... 📝 فرازی از دستنوشته شهید: «قافله سالار شهــدا حسین(ع) است پروردگارا مرا به این قافله برسـان» 🌷 (ع) (ع) ➖➖➖➖➖➖➖ ‎‌‌‌‌‌‎‌ کانال بصیرت امام زمانی⬇ ┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
‍ 🥀✨بسم رب العالمین 🔶و چه بسیارند که کسب و تجارت و داد و ستد آنها را از یاد خدا غافل نمی کند" *، و بلکه دنیا برایشان ، با همه پستی ها و بلندی هایش ، میشود مشعلی💥 برای لمس .🕋 🔷پاک مردانی همچو . سجاد نامی که به قول خودش ، در تب و تاب ناله های بیتاب بود . سجادی که دوازده سال تمام ، از صابرین بود و عشق❣ ، در میان امواج قلبش قدم میزد . 🔶میدانی ، زمان ، مامن و منزلگاهیست برای آرزوهایی ، که اکنون خوانده میشوند . خاطره هایی که نبضشان ، هنوز در میان پیچ و خم 🌷حس میشود . زمان ، هنوز بیاد دارد استخاره ات را ، و خوب بخاطر سپرده است که آیه را خواندی * 🔷شاید ، همین آیه بود که تو را کرد . شاید طعم شیرین ، لحظه ای زیر پوستت دوید و دلگرم شدی ، وقتی که خداوند در نشانه اش ، تورا از مسیر خودش خواند ‌. 🔶براستی ، چه کسی میداند ، طوفان عشق ، چگونه سجاد را فشرد که ساعتی ⏰قبل از تولد ، دل به دریا زد و راهی شد . پ.ن: استخاره همسر شهید 💠 آیه۳۷/سوره نور 💠 آیه۱۲۳/سوره توبه 🌷 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 3⃣ 🏴پرتودوم🏴 💢 بایست بر سر زینب! که این هنوز اول 💘 است. سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتى اى! بیش از هر کس ، از آمدنت شد.... دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید: 🖤پدرجان! پدرجان! خدا یک به من داده است!زهراى مرضیه گفت: على جان! دخترمان را چه بگذاریم ⁉️حضرت مرتضى پاسخ داد: نامگذارى فرزندانمان پدر شماست. من سبقت نمى گیرم از پیامبر در نامگذارى این دختر. 💢 پیامبر در بود... وقتى که بازگشت، یکراست به خانه🏡 وارد شد، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.پدر و گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم. 🖤پیامبر تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد، بر گوشه خندان☺️ بوسه زد و گفت:نامگذارى این عزیز، کار خود . من اسم آسمانى او مى مانم. 💢 بلافاصله آمد و در حالیکه 😢 در چشمهایش حلقه زده بود، اسم را براى تو از آسمان آورد، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! 🌸 از جبرئیل سؤ ال کرد که این غصه و گریه😭 چیست ⁉️ عرضه داشت:همه عمر در اندوه این دختر مى گریم که در همه عمر جز و اندوه نخواهد دید. 🖤پیامبر گریست. و على گریستند. دوبرادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم کردى و لب برچیدى.همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است.. و منتظر بهانه اى تا رهایش کنى و قدرى آرام بگیرى. و این بهانه را چه زود به دست مى دهد 💢یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل محرم باشد،.. 🌙 تو بر بالین ، به تیمار نشسته باشى ، سنگینى کند و زمین چون جنین ، بى تاب در خویش بپیچد،جون_غلام_ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر🗡 برادر باشد،.. 💢 و برادر در گوشه ، زانو در بغل ، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد.چه بهانه اى بهتر از این براى اینکه تو ات را رها کنى و بغض فرو خفته چند ده ساله را به این خیمه 🏕کوچک بریزى. 🖤نمى خواهى حسین را ازاین درآورى. حالى که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش👕 را براى رفتن مى تکاند. اما چاره نیست.... پناه اشکهاى تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سار آن پناه گرفت... 💢 این قصه، قصه اکنون نیست. به برمى گردد که در آرام نمى گرفتى جز در بغل_حسین . و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که:بى تابى اش همه از حسین است. در آغوش حسین،چه جاى گریستن ⁉️ 🖤اما اکنون فقط این است که جان مى دهد براى و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى و حسین را نگران هستى خویش مى کنى.حسین به صورتت مى پاشد... و پیشانى ات را لبهاى خویش مى کند. 💢 زنده مى شوى و آرام بخش حسین را با گوش جانت مى شنوى که: آرام باش خواهرم ! صبورى کن تمام دلم!💗 ، سرنوشت محتوم اهل زمین است . حتى هم مى میرند. بقا و قرار فقط از آن و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند. اوست که مى آفریند، مى میراند و دوباره زنده مى کند.... ..... ➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 2⃣2⃣ 💢صداى نفس از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى،... را مى بینى که با و از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ، خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى😭 آذین بسته است: 🖤شمشیرم🗡 را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم.دیدن این حال و روز و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید، کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان 🌫بکشاند... و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به بخراشد... 💢 اگر تو هم در خود ، تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، 💓 کند؟این انگار صداى دلنشین هم اوست که :خواهرم ! را دریاب که زمین از ، نماند. 🖤 امام ، تو را از جا مى کند... و تو پروانه🦋 وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى... و با خود به درون خیمه🏕 مى برى. صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است.تا تو را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى . امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند: 💢خواهرم ! دلم براى مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و... هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم.با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که : نه!اما به شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى : چشم!آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد 🕌مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى 🌙خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر،... و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. 🍁 🖤تنها سه لقمه ، تمامى او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : دوست دارم با گرسنه به دیدار خدا بروم.آن شب🌟 ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود:به خدا نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است.آن ، آن ،🌥 وقتى گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود: 💢اشدد حیازیمک للموت و لا تجزع من الموت، فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(13)حتى خانه🏚 نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند.نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و آمیز ناله کردند. آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : نه ! پدر جان ! نروید. 🖤 اما به چشمهاى پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید. و پدر فرمود: لا مفر من القدر... از قدر الهى گریزى نیست. را گرم درآغوشت مى فشردى... سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب💜 از درون سینه در مى آورى... 💢و به مى سپارى. امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به نشسته اش بوسه مى زند.پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،... دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و چهره اش را سیاحتى مى کند.اکنون باید او را به دست تو بسپارد... و تو او را به به خیمه ⛺️برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد. 🖤اما ناگهان میان تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب💓 هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى فاصله مى اندازد... و خون کودك شش ماهه را به مى پاشد. نه فقط که تیر☄ را رها کرده است .... ..... ➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 7⃣2⃣ 🏴🏴 💢 که دیگر . شده است.... و مگر پیش از این ، غیر از این بوده است ؟ اولى من رکوب العار والعار اولى من دخول النارقرار ناگذاشته میان این است که تو در از و و ها کنى... 🖤و او با ، رجزى ، ترنم شعرى ، آواى دعایى و فریاد لاحولى ، سلامتى اش را پیوسته با تو در میان بگذارد.و این رمز را چه خوش با رجز کرده است. و تو احساس مى کنى که این نه رجز که قلب 💗توست... و آرزو مى کنى که تا قیام قیامت، این صدا در گوش آسمان و زمین ، طنین بیندازد. 💢 و اهل خیام نیز به این صدا دلخوشند،... احساس مى کنند که قلبى هستى هنوز مستدام است و زندگى هنوز در عالم جریان دارد.براى تو اما این صدا پیش از آنکه یک اطلاع و آگاهى باشد، یک نیاز است . هیچ پرده اى حایل میان میدان و چشمهاى تو نیست این یک نجواى لطیف و عارفانه است که دو سو دارد. 🖤او باید در ، بجنگد، شمشیر🗡 بزند و بگوید:الله اکبر و از تو بشنود:_✨جانم! بگوید:لااله الااالله و بشنوذ:همه هستى ام.بگوید: لا حول و لا قوة الا باالله! و بشنود:قوت پاهایم، سوى ، گرماى دلم،💘 بهانه ماندنم! تو او را از وراى پرده هاببینى... و او صداى تو را از وراى فاصله هاى بشنود. 💢تو نفس بکشى و او قوت بگیرد.... تو مى کنى و او بایستد،... تو آب 💧شوى و او روشنى ببخشد... و او...او تنها با مژگانش زندگى را براى تو معنا کند.و...ناگهان میدان از نفس مى افتد، صدا قطع مى شودوقلب تو میایستد .! این شمشیر است که بر فرود آمده است ، او را به کرده است... و انگار باران🌧 خون بر او باریده باشد، تمام سر و را گلگون کرده است. 🖤همه عالم فداى یک تار حسین جان ! برگرد! این سر و پیشانى بستن مى خواهد،... این کلاه و عمامه عوض کردن و... این خون گرفته بوسیدن. تا دشمن🐲 به خود مشغول است بیا... تا خواهرت این زخم را با پاره جگر مرهم بگذارد. 💢بیا که خون گونه ات را به اشک😢 چشم بروبد، بیا که جانش را سر دست بگیرد و دور سرت بگرداند.تا دشمن ، کشته هاى شمشیر🗡 تو را از میانه میدان جمع کند، مجالى است تا خواهرت یک بار دیگر، خدا را در آینه چشمهایت ببیند 🖤و گرماى دست خدا را با تمام بنوشد.زینب ! این هم حسین . دستش را بگیر و از اسب پیاده اش کن . چه لذتى دارد گرفتن دست حسین ،فشردن دست حسین... و بوسیدن 😘دست حسین. چه عالمى دارد تکیه کردن دست بر دست تو.حسین جان ! تا قلب💕 من هست پا بر رکاب مفشار.... .... ➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 4⃣3⃣ 💢این ، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد: دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از ها و به مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد. اما اش دیگر یارى نمى کند. و تو دارى کلام نگفته اش را کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ، مى دانستى که خواهد آمد. آمده بودى و مانده بودى براى همین روز. 🖤اما هرگز گمان نمى کردى که تا بدین حد و باشد. مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت... و بر محمل سفر خواهد کرد... اما گمان نمى کردى... که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى . مادرت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت پوشیدند. 💢چشمت با و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه تا این حد، باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که شکل به خود بگیرد.مى دانستى که روزى از روز اباعبداالله نیست . 🖤این را از ، و از خود شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این در اتفاق بیفتد... و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند... 💢مبادا که این سؤ ال و ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب! دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه یک صدا مویه مى کنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨ اما این به ابتداى عالم نیست . 🖤این بلندترین تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و و کار خلق پریشان مکن.بگذار با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید، سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند... 💢و به دست خولى و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه چهره او و صورت او آنچنان مرا به خود کرد که داشتم از غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است.... بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که : _✨قتل الامام ابن الامام(17) 🖤اما حرف از فرو آسمان نزن! سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد. ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است . اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند... 💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند. این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد. 🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب ! این خداست که به تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور على را... نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا نکن . فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن. خودت را بسپار. ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 6⃣3⃣ 💢درست همان جا که مى برى وادى مصیبت است ، مصیبت تازه اى است.... مگرنه در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و ، مشتى زن و کودك را در گرفته ⁉️ مگر نه ، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟ اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال مى گردد، 🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با خویش سر کند؟ پس این فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى. اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى و ، صداى و ، 💢صداى و ، و در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....، از سر و روى بالا رفته است... و حتى به تنى چند از و گرفته است... 🖤باور نمى کنى... این مرتبه از و را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى و نواى بغض آلود بچه ها ست که : عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟ 💢و این است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید: _✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟ کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که بر آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟ و چه معلوم که از این آتش ، سوزانده تر نباشد. 🖤اینکه تو و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،... نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این که نمى دانى از کجا کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به کردن آتش فکر کنى ؟ به گریزاندن بچه ها بیندیشى... 💢به خاموش کردن آتش بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟ خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟ تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک چند دست دارد؟ 🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟ براى سوختن و شدن ؟ بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈، فرمان گریز مى دهى ! اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند... و با دست به خاموش کردن مى پردازى ، اماان که یک شعله نیست ، . 💢تا یک سمت را با تاول خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از مى تارانى ،... 🖤 را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،.. فرو مى ریزد ، هستى اش را در بر مى گیرد. را به فاصله از آتش مى خوابانى،... را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر ... در آن خیمه ، بچه ها از به آغوش هم برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت مى دوانى.آتش🔥 همچنان مى کند... ::♦️کانال بصیرت امام زمانی♦️::
📚 ⛅️ 9⃣3⃣ 💢مى ایستد و مى زند: _ «کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید؟!» او را به توصیه دیگران مهار مى کند و به درون خیمه اش مى فرستد... اما این بلوا و بحث و جدل ، را به معرکه مى کشاند.ابن سعد، از این است که را بر علیه خود برانگیزد و جبهه خود را به و بلوا بکشاند.... از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد، حال و روز جنگیدن نیست... 🖤و از سوى دیگر او را در چنگ خود میبیندآنچنانکه هر لحظه ، مى تواند جانش را بستاند.... پس چرا بذر و را در سپاه خویش بپاشد، فریاد مى زند: _دست بردارید از این جوان مریض! تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى : شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟ ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند، تا دستور، به سپاه خود مى گوید: _هر که هر چه غنیمت برداشته بازگرداند. 💢 از آنکه حتى تکه اى یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.ابن سعد، افراد را به کار جمع آورى جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد... و این است براى تو که به سامان دادن جبهه خودت بپردازى.... اکنون که افراد دشمن 🐲، آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،... تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت چه آمده است... و و و با اردوگاه تو چه کرده است.نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى. 🖤چه سرخى دارد آفتاب ! ☀️ و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و تعب ، خود را در پشت کوهسار جمع مى کند. او هم انگار این پاره پاره ، این کبوتران🕊 پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آتش 🔥گرفته را نمى تواند ببیند.پیش روى تو خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر 🏕 هاى نیم سوخته است که در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند... 🖤و دورتر، که جا به جا در پهناى بیابان ،... ایستاده اند، افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند و بعضیشان از شدت ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل ❤️سرخى بیابان . خدا نکند که اینها باشند که سر به بیابان نهاده اند... و از شدت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند. در میان ، تک خیمه اى که با بقیه اندکى داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون آن باز نشده. 💢دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى مى برى ، از زمین بلندش مى کنى.... و چون جان شیرین ، در آغوشش فشارى، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آتش 🔥و غارت، تیمار نشده است و سر بربالین نگذاشته است. وقتى پیشانى اش را مى بوسى ، از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.جزاى بوسه ات درد است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند. 🖤همچنانکه او را در دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه⛺️ سلامت مانده ، حرکت مى کنى.... یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار بى اثاث مى خوابانى. ... باید تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه 💢دانه از پهنه بیابان برچینى. عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى.... باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى فرو مى افتد.. .. @emam_zamani_123
📚 ⛅️ 4⃣4⃣ 💢بهانه ای می یابند تا گریه کنند... و عقده هاى دلشان را بگشایند. از اینکه مى بینى قتاله سنگدل هم مى کند،... اصلا تعجب نمى کنى ،... چرا که به وضوح ، ضجه را مى شنوى ،... اشک را مشاهده مى کنى ، گریه 🌫 را مى بینى ، نوحه و و و را احساس مى کنى و حتى مى بینى که آنچنان گریه مى کنند که سمهاشان از اشک😢 چشمهاشان تر مى شود.... 🖤ولوله اى به پا کرده اى در عالم، زینب! هیچ کس نمى توانست تصور کند... که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گرى کند،... چنان آتشى به جان عالم و آدم مى افکند... که اشک عرش را در مى آورد... و دل سنگین دشمن را مى لرزاند. اما این وضع، نباید ادامه بیابد... که اگر بیابد، دمى دیگر آب در لانه دشمن مى افتد... و سامان بخشیدن سپاه را براى مشکل مى کند.پس عمر سعد به کسى که کنار او ایستاده ، فرمان مى دهد:_برو و این زن را از سر جنازه ها بران! 💢تواین دستور عمر سعد نمى شنوى.... فقط ناگهان ضربه و را بر و خود احساس مى کنى... آنچنانکه تا اعماق جگرت تیر مى کشد، بند بند تنت از هم مى گسلد... و فریاد یازهرایت به آسمان مى رود.زبان زور، زبان نیزه ، زبان تازیانه ؛ اینها این اند. انگار نافشان را با خنجر بریده اند و دلهایشان را در گور کرده اند. 🖤اگر برنخیزى... و بچه ها را با دست خودت از کنار جنازه ها برنخیزانى ، زبان نیزه آنها را بلند خواهد کرد... و ضربه تازیانه بر آنها فرود خواهد آمد. پس را چون همیشه مى کنى ، از جا بر مى خیزى... و زنان و کودکان را با زبان مهربانى و دست تسلى از پاى پیکرها کنار مى کشى و دور هم جمع مى کنى. 💢این ، براى بردن شما کشیده اند. به سپاهش فرمان برنشستن مى دهد... و عده اى را هم مامور سوار کردن کودکان و زنان مى کند. براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند.... گویى بهانه اى یافته اند تا به (آل االله ) نزدیک شوند... و به دست اسیران خویش دست بیازند. غافل که ، نگاهبان این خداوندى است و کسى را یاراى به اهل بیت خدا نیست. 🖤با تمام فریاد مى کشى ؛_✨هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند! خودم همه را سوار مى کنم. همه پا پس مى کشند... و با چشمهاى از حدقه درآمده ، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان ، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه مى مانى:_✨سکینه جان ! بیا کمک کن!سکینه ، مى گوید و پیش مى آید.. و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید. کارى که پیش از این هیچ کدام نکرده اید.... 💢همچنانکه زنان و نیز سفرى اینگونه را در تمام عمر تجربه نکرده اند. زنان و کودکان ، خود و... و دشمن که براى ترساندنشان نیاز به اینهمه نیست.... کوبیدن بر طبل و دهل ، جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله.آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟در میانه این معرکه دهشتزا،... با حوصله اى تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى... و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان مى بخشى. 🖤اکنون مانده است و و تو.رمق ، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند چه رسد به ایستادن و سوار شدن.... تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید.... .... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀♦️❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀♦️❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 6⃣4⃣ 💢هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛ ✨به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع (امن یجیب ) تو باش.هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به(ام من یجیب)باز کند،... دانسته و ندانسته تو را مى خواند... و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد.... نمى تواند زینبش را در ببیند. اینت اجابت زینب!ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... پا بر زانوى او بگذار... و با بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى... و دست به هوا داده اى.... 🖤 که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، این صحنه را ندارد.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را چه کاروانى کرده است...و چه را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه را به غل و زنجیر کشانده است.... با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... تو در کنار قرار مى گیرى... و و ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... و دشمن که از و و ، کاروان را کرده است ،... با و و و و و ، شما را پیش مى راند.... 💢بچه ها ، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در از سقوط،چشمهایشان را بسته اند.... اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش را مى توان دید... و بوسه نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... و این همان چیزى است که را خیره خود ساخته است.... و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است.... چرا که به مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با این منظره دهشتزا ذوب مى شود.... 🖤 و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند.... سر پیش مى برى و اما و مى پرسى : _✨با خودت چه مى کنى عزیز دلم ! یادگار پدر و برادرم ! بازمانده جدم !؟و او با صدایى که به زحمت از اعماق جراحت شنیده مى شود، مى گوید: _✨چه مى توانم بکنم در این حال که پدرم را، امامم را، آقایم را و برادرانم و عموهایم را و پسر عموهایم را و همه مردان خاندانم را مى بینم 💢، و ... نه کسى بر آنان رحم مى آورد و نه کسى به خاکشان مى سپارد. انگار که از کفار دیلم و خزرند این عزیزان که بر خاك افتاده اند. کلام نیست این که از دهان بیرون مى آید،... انگار گدازه هاى آتش است که از اعماق قلبش تراوش مى کند... و تو اگر با نگاه و سخن و کلام زینبى ات کارى نکنى ، او همه هستى اش را با این کلمات از سینه بیرون مى ریزد.... پس تو آرام و تسلى بخش ، زمزمه مى کنى : .... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀♦️❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀♦️❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 9⃣4⃣ 💢... مى زنند و به این خون را و مى کنند. چون هنگامه عزیزانت فرا مى رسد، بادستهاىخود، را مى ستاند و را به بر مى گیرد و را از فرو مى فرستد، با از جنس یاقوت و زمرد، مملو از 💧حیات ، انباشته از پارچه هاى جنانى و آکنده از عطرهاى رضوانى. ، بدنها را به ، مى دهند و و را با پارچه ها و عطرهاى بهشتى به انجام مى رسانند و بر آنان نماز مى گذارند. 🖤آنگاه خداوند متعال ، را بر مى انگیزد که از دید کفار، ناشناسند و نه در گفتار و نه درنیت و اندیشه و رفتار به این خون ، آلوده نیستند. این قوم به مى پردازند و بر فراز قبر سید الشهدا مى افرازند که نشانه اى براى است و وسیله اى براى مومنان. و هر روز و شب🌙 از آسمان🌫 فرود مى آید و آن شریف را در بر مى گیرد، بر آن مى گذارد، خداوند را مى کنند و براى آن بقعه ، مى طلبند. نام_زائران_امتت را که به خاطر 💢خاطر ، به زیارت ، مشر اند، و نام را و را و را و از بر پیشانى آنها نشانه اى مى گذارند که : '' این قبر و فرزند . و این در سیماى آنان تابان است. و زیباترین و نشان ، آنچنانکه بدان شناخته مى شوند و دیگران این روشنى مى گردند.'' 🖤جبرئیل گفت : (یا رسول االله ! در آن زمان در میان و ایستاده اى و ماست و آنقدر اطرافمان را گرفته اند که در حد و حساب نمى گنجد و هر که در آنجا به این نور، منور است ، خداوند از عذاب و آن روز در امانش مى دارد. این و اوست براى کسى که خالصا لوجه الله قبر تو را، یا على تو را، یا حسن و حسین تو را زیارت کند.... از این پس ، خواهند آمد و خداوند که تلاش مى کنند این و نشانه را اما راه بر آنان و مى گرداند.) 💢پیامبر فرمود: دریافت این خبرها بود که مرا غمگین و گریان کرد. این فقط نیست... که از شنیدن این ، جان مى گیرد و اى در کالبد مجروح وخسته اش دمیده مى شود.... تداعى و نقل این حدیث ،.... حال تو را نیز دگرگون مى کند و خارق العاده در تار و پود وجودت مى ریزد. آنچنانکه بتوانى تا را در زیر بار شکننده و طى کند و خم به ابرونیاورى. 🖤آیا این همان اى است که تو در آن ، 📖مى گفتى؟! آیا این همان کوفه اى است که کوچه هایش ، تو را مریدانه به چشم مى کشید؟ یا این همان کوفه اى است که ، زینب را بانوى عالم مى شمردند و بر عقیله بنى هاشم سجود مى بردند؟ نه ، باور نمى توان کرد... ....
📚 ⛅️ 1⃣5⃣ 💢زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، مى سازد... ، رقت همگان را بر مى انگیزد.... آنچنانکه زنى پیش مى آید... و به بچه هاى کوچکتر کاروان، به ، نان و خرما مى بخشد. تو زخم خورده و ، خود را به بچه ها مى رسانى، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فریاد مى زنى : صدقه حرام است بر ما. 🖤پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در حلقه مى زند،... بغض، راه گلویش را مى بندد و به کنار دستى اش مى گوید:_عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم به اینها صدقه مى دهند.همین هاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:... یعنى اینان خاندان پیامبرند؟! 💢از روم و زنگ نیستند⁉️ این زن ، همان بانوى کوفه است !؟اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟ این زن، دختر على است !؟پچ پچ و ولوله اندك اندك به بدل مى شود... و بغض به گریه 😭مى نشیند... و گریه، رنگ مویه مى گیرد... و مویه ها به هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد... آنچنانکه ، و مى پرسد:_براى ما گریه و شیون مى کنید؟پس چه کسى ما را کشته است ؟ 🖤بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى :_ !اهل کوفه ! ما را و بر ما مى کنند؟ خدا میان ما و شما کند در روز جزا و فصل قضاء.این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله🔥 ورتر مى کند،... گریه😢 ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :_✨ساکت! 💢نفسها در سینه حبس مى شود.... خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ، در هم مى پیچد و به مجال تپیدن نمى دهد....سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد.... نه فقط زنان و مردان که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض. و تو آغاز مى کنى:... .... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ┄┅┅✿❀♦️❀✿┅┅┄ @emam_zamani_123 ┄┅┅✿❀♦️❀✿┅┅┄
📚 ⛅️ 1⃣5⃣ 💢زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، مى سازد... ، رقت همگان را بر مى انگیزد.... آنچنانکه زنى پیش مى آید... و به بچه هاى کوچکتر کاروان، به ، نان و خرما مى بخشد. تو زخم خورده و ، خود را به بچه ها مى رسانى، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فریاد مى زنى : صدقه حرام است بر ما. 🖤پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در حلقه مى زند،... بغض، راه گلویش را مى بندد و به کنار دستى اش مى گوید:_عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم به اینها صدقه مى دهند.همین هاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:... یعنى اینان خاندان پیامبرند؟! 💢از روم و زنگ نیستند⁉️ این زن ، همان بانوى کوفه است !؟اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟ این زن، دختر على است !؟پچ پچ و ولوله اندك اندك به بدل مى شود... و بغض به گریه 😭مى نشیند... و گریه، رنگ مویه مى گیرد... و مویه ها به هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد... آنچنانکه ، و مى پرسد:_براى ما گریه و شیون مى کنید؟پس چه کسى ما را کشته است ؟ 🖤بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى :_ !اهل کوفه ! ما را و بر ما مى کنند؟ خدا میان ما و شما کند در روز جزا و فصل قضاء.این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله🔥 ورتر مى کند،... گریه😢 ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :_✨ساکت! 💢نفسها در سینه حبس مى شود.... خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ، در هم مى پیچد و به مجال تپیدن نمى دهد....سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد.... نه فقط زنان و مردان که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض. و تو آغاز مى کنى:... ....
🕊🌳🕊🌳🕊🌳🕊 🍂آقا طاهرنیا میگن اهل مراقبت بود یعنی:با صدای بلند نمی خندید؛😃نماز اول وقت و نافله آن را می خواندهر روز زیارت عاشورا میخواند نگاه خود را میکرد و همیشه سر به زیر بود در برابر نامحرم. هر روز قرآن📖 می خواند 🍂خمس زندگی اش را دقیق حساب می‌کرددر برابر پدر و مادر، پاهای خود را دراز نمی کرد؛ به همه م🌸 میکرد؛ از غیر خدا چیزی نمی خواست؛ انفاق میکرد 🍂اهل بود؛ ساده می پوشید و کم می خورد؛ به خواندن نماز شب🌙 اهتمام داشت؛ اهل دعا 🤲بود؛ برای انجام تلاش می‌کرد. 🌷
🍃هربار که قلم را به دست میگیرم زمزمه ای در گوشم میپیچد، کسی سوره را در گوشم تلاوت میکند و هر آیه اش مأمن گرمابخشی میشود برای دل که سرمایش به نسیم گرم و التیام بخشی بند است که از آیه های جنون برمی‌خیزد😌 . 🍃به آیه بیست و هشت سوره عشق که میرسد مجنونی متولد میشود از خاکی که سیراب شده از خون و هزاران سرباز به خود دیده که مجنون وار بهر رزم به شتافتند🕊 . 🍃و سربازی دیگر یا شاید هم عباسی دیگر برای ، حیات یافت. در کالبدش روح دمیدند و شرح عشق گفتند که روا نباشد عاشق غیرتش را به دیوار خانه قاب کند و تماشایش کند، اصلا عاشقان را ساختند بهر فدا شدن برای عشق، برای دین، برای . . 🍃سجاد از آنها بود که رسم عشاق را به فراموشی نسپرده بود و غیرت در رگ‌هایش می‌جوشید که همین را هم سرمشق شاگردانش کرد تا بعد خودش های دیگری باشند که عَلم را بردارند و برای سربازی کنند🙃 . 🍃او زیبا گذشتن را در مکتب مولا آموخته بود و چه پایانی دلپذیرتر از پرواز به سوی آسمان آن هم از شام سرزمین برای چون اویی که شفیع و دست گیر دوستانش بود، دوستانی که هم کلاس او در مکتب مولا بودند و همرهش در نبرد حق علیه باطل🌹 . 🍃وحالا فاطمه زهرایش به رسم دختری سی و هفتمین بهار زندگی پدر را جشن میگیرد بر سنگ سرد مزار که آخرین یادگاری پدر است و قاب عکسی که در آن پدر لبخند میزند♡ . سرباز❣ ✍نویسنده: کانال بصیرت امام زمانی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @emam_zamany_313