سلام رفقا🌸
🍃 تو پیام پایینی چند تا لینک میفرستم فایل دعای عرفه با صدای مداح ها و سخنران های معروفه
🍂 برا کسایی که به هر دلیل نمیتونن تو مراسمات شرکت کنن و تو خونه یا محل کار یا هر جایدیگه ای هستن...
ان شاءالله دعای پر فیض عرفه رو بخونید و برای همه دعا کنید♥️
بصیرت انقلابی
سلام رفقا🌸 🍃 تو پیام پایینی چند تا لینک میفرستم فایل دعای عرفه با صدای مداح ها و سخنران های معروفه
1⃣ دعای عرفه با صدای حاج محمود کریمی
https://dl.yasdl.com/user3/Behnam/2014/July/Media/Arafe.Karimi_YasDL.com.mp3
2⃣ دعای عرفه با صدای شیخ حسین انصاریان
https://cdn.mashreghnews.ir/d/2020/07/30/1/2868116_16kb.mp3
3⃣ دعای عرفه با صدای حاج مهدی سماواتی
https://dl.yasdl.com/2016/Media/Arafeh.Mahdi.Samavati_YasDL.com.mp3
4⃣ دعای عرفه با صدای میثم مطیعی
https://cdn.mashreghnews.ir/d/2020/07/30/4/2868122_128kb.mp3
5⃣دعای عرفه با صدای سید مهدی میرداماد
https://dl.yasdl.com/user3/Behnam/2014/July/Media/Arafe-Mirdamad_YasDL.com.mp3
6⃣دعای عرفه با صدای حاج مهدی منصوری
https://dl.yasdl.com/user3/Behnam/2014/July/Media/Arafe-Mansori_YasDL.com.mp3
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت84 برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و اینقدر تقلا و جنبوجوش!!! با
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت85
براش دو بار عقیقه کرد، یک بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه رو ولیمه داد یکی هم برد حرم حضرت معصومه{ع}.
برای خوندن اذان و اقامه درِ گوشش پیش هر کس که زورمون میرسید بردیمش!
حاج آقا ایت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد، تو تهران هم حاج آقا قاسمیان، حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی.
با هم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی...! حرفهایی رو که رد و بدل می شد می شنیدم ؛
وقتی اذان و اقامه حاج آقا تموم شد، محمدحسین گفت:
+دو روز دیگه میرم ماموریت، حاج آقا دعا کنید شهید بشم..!
هری دلم ریخت...
دستشو گذاشت رو سینه محمدحسین و شروع کردن به دعاخوندن.
بعد که دعا تموم شد گفت:
+انشالله خدا شمارو به موقع ببره، مثل شهید صدوقی و شهید دستغیب..
تو ماشین بهش گفتم:
+ دیدی حاج آقاهم موافق نبود حالا شهید بشی!؟
سری بالا انداخت و گفت همه این حرفها درست ولی حرف من اینه لذتی که علی اکبر امام حسین برد حبیب نبرد..!
روزی که میخواست بره ماموریت امیر حسین ۴۷ روزش بود.
دل کندن از اون براش سخت بود چند قدم می رفت سمت در دوباره نگاهش میکرد و میبوسید.
وقتی میرفت مأموریت با عکسهای امیرحسین اذیتش می کردم.
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت85 براش دو بار عقیقه کرد، یک بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه رو ولیمه دا
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت86
لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم براش می خواستم تحریکش کنم زودتر برگرده.
حتی صدای گریه و جیغش رو ضبط می کردم و می فرستادم ذوق میکرد و هرچی استیکر بوس داشت میفرستاد!
دائم میپرسید:
+چی بهش میدی بخوره!؟
چیکار میکنه!؟
وقتی گله می کردم که اینجا تنهام و بیا،
میگفت:
+برو خدا رو شکر که حداقل امیرحسین پیش تو هست، من که هیچکی پیشم نیست!
میگفت امیرحسین رو ببر تموم هیئتایی که با هم میرفتیم.
خیلی یادش می کردم تو آوردن و بردن امیرحسین به هیئت..! به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش.
هیچ وقت نمیذاشت هیچ کدوم رو بردارم، چه یه ساک، چه سه تا.
به مادرم گفتم:
- ببین چقدر قُدّه! نمیذاره به هیچکدومش دست بزنم.
امیرحسین که اومد خیلی از وقتم رو پر میکرد و گذر ایام خیلی راحت تر بود.
البته زیاد که با امیرحسین سروکله میزدم تازه یادِ پدرش می افتادم
و اوضاع برام سخت تر می شد.
زمان هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش میومد مثلاً سرماخوردگی، تب و لرز و همین مریضی های معمولی، حسابی به هم می ریختم!
هم نگرانی امیرحسین رو داشتم، هم نمیخواستم بهش اطلاع بدم، چون میدونستم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته میشه!
میذاشتم تا بهتر بشه اون موقع میگفتم. امیرحسین سرما خورده بود، حالا خوب شده بود..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت86 لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم براش می خواستم تحریکش کنم زودتر برگرده. حت
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت87
امیرحسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت.
میخواست ببینه امیرحسین اونو میشناسه یا نه!؟
دستشو دراز کرد که بره بغلش، خوشحال شده بود که:
+خون خون رو میکشه!
وقتی دید موهای دور سر بچه داره میریزه، راضی شد با ماشین کوتاه کنه.
خیلی ناز و نوازشش می کرد؛
از بوسیدن گذشته بود به سر و صورتش لیس میزد
می گفتم:
- یه وقت نخوریش؟!!
همش میگفت:
+منو بابام و پسرم خوبیم! بی نهایت پدرش رو دوست داشت.
تا تو خونه بود خودش همه کارهای امیرحسین رو انجام میداد از پوشک عوض کردن و حموم بردن تا دادن شیرِ کمکی و گرفتن آروغش..
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّهدلبـری🌸💕 #قسمت87 امیرحسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت. میخواست ببینه امیرحسین اونو
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت88
چپ و راست گوشیش رو می گرفت جلوم که این کلیپ رو ببین! زن لبنانی بالای جنازه پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خوند.
میگفت:
+ اگه عمودی رفتم افقی برگشتم،گریه زاری نکن... مثل این زن محکم باش.
اینقدر از این نماهنگ ها نشون می داد که بهش آلرژی پیدا کردم.
آخری ها از دستش کفری میشدم.
بهش میگفتم:
- شهادت مگه الکیه؟!
باشه تو برو شهید شو، قول میدم محکم باشم!
نصیحت میکرد بعد از من چطور رفتار کن با چه کسایی ارتباط داشته باش.
به فکر شهادت بود و برای بعد از اونم برنامه خودش رو تنظیم کرده بود.
تو قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هاشو میزد.
میگفت:
+اینکه اینقدر توی سوریه موندم یا کم زنگ میزنم برای اینکه هم شما راحت تر دل بکَنین؛
هم من..!
#ـشرایـطکُپی: نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_ابوتراب🌴
علی...🌸
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی تو ایم☺️🍃
#تبلیغ_غدیر♥️
⁸ روز تا امامت امیرِ افلاک😍✨