هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
یادمه اوایل که #آقابهروز برای دفاع از حرم #حضرت_زینبسلاماللهعلیها میرفتن سوریه و میومدن هرکس ازشون میپرسید کجا بودین میگفت کرمانشاه توی آشپزخونه کار میکنم....
هرکس ام میفهمید که مشرف میشن سوریه باز زیر بار نمیرفت و میگفت ما لیاقت نداریم بریم سوریه که....
حالا اگه زیر بارم میرفت میگفت اونجا ما برای رزمنده ها غذا میپزیم و اینطور چیزا...
حتی یادمه سرش زخم شده بود و ما هم میدونستیم تو جنگ این اتفاق افتاده ولی #آقابهروز در جواب اینکه چه اتفاقی افتاده ؟
جواب میدادن توی آشپزخونه دیگ خورده بهش..
بچه ها هم باور میکردناااا...
یه سری ازش پرسیدم آقابهروز چرا اینطوری میگی:
گفتن اونی که باید بدونه خودش میدونه ،چرا باید همه بدونن؟!
#مدافعان_حرم #شهدا #شهادت #شهید_بهروز_واحدی #شهیدالقدس #رفیق_شهیدم #آقابهروز #بچه_زرنگ #بهروز_واحدی
🆔 @shahid_behrooz_vahedi
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
یادمه از #آقابهروز دعوت میکردیم بیاد سخنرانی کنه تو هیئت...
میخواستیم اطلاعیه طراحی کنیم که آقابهروز متوجه میشد اسمش تو بنر ها و اطلاعیه خورده میگفت اسم منو پاک کنید نزنید اسممو....
ما خیلی اصرار میکردیم ولی قبول نمیکرد...
یه چند سری هم که راضی شد ما نوشتیم #رزمنده_اسلام بهروز واحدی که گفت بابا این چیه ؟ (البته به زبان شیرین آذری )
میگفت بزنید #برادر_بهروز_واحدی ...
وقتی ام میومد تو هیئت برا سخنرانی هیچ موقع رو منبر نشد بشینه و همش میگفت میشینم زمین...
هیچ موقع بالا نمیشست....
در کل خیلی خاکی و ساده بود #آقابهروز ...
#ساده_ولی_زرنگ....
#مدافعان_حرم #شهدا #شهادت #شهید_بهروز_واحدی #رفیق_شهیدم #بچه_زرنگ #مردونگی
🆔 @shahid_behrooz_vahedi
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
رفتم #مسجد و نماز جماعت تموم شده،آقا بهروز هم انتهای مسجد به دیوار تکیه داده بود و قرآن دستش بود و داشت قرآن میخوند....
رفتم نشستم کنارش یه چند دیقه ای کشید تا قرآنش تموم شد و قرآن رو داد دست من و گفت: اینو میشه بزاری سرجاش ؟
گفتم:چشم #آقابهروز
اومدم بلند شم گفتن :بشین رفتنی میزاری سرجاش...
ادامه داد گفت:نگاه کن بیا بهت یه چیزی بگم!..
_جانم #آقابهروز
+روزانه همیشه چندتا آیه #قرآن بخون... حتی شده یک آیه...
اولش یه آیه میخونی،فردا میکنی دو آیه ،بعد یه صفحه و همینطور ادامه میدی میبینی به جز در روز میرسی..
حتی اگه سختته عربی خوندن معنیشو بشین بخون...
اصلا بیکار میشی #قرآن بخون....
شادی روح شهدا #صلوات...
#بچه_زرنگ #رفیق_شهیدم #شهید_بهروز_واحدی #شهادت #مدافعان_حرم #آقابهروز #شهیدالقدس #معرفت
🆔 @shahid_behrooz_vahedi
هدایت شده از شهید آقا بهروز واحدی
#خاطره
یادمه رفقا #آقابهروز رو هیئت خونگی خیلی حساسیت داشت و میگفت روضه های خونگی باید باشن...
و به خاطر همینم بود که چندین سال هیئت های فاطمیه رو تو خونشون میگرفتن و برا #فاطمیه سنگ تموم میذاشتن....
بارها شده بود که میگفتیم جمعیت زیاده #آقابهروز، اجازه بده مراسمو جای دیگه بگیریم ولی میگفت:#هیئت_خونگی یه نور و معنویت دیگه ای داره فرق میکنه با #هیئت ها و #تکیه های دیگه ،اونا سر جاشون ولی #بزم_خونگی یه چیز دیگه است....🖤
🆔 @shahid_behrooz_vahedi 💚
#خاطره...
#شهیدمحسنحججی
🔸بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش میکردم، میگفت: میل ندارم،یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را روزه می گرفت
چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود ،همہ گردان میدانستند محسن اهـل نمـاز و گریه های شبانه بود.
#خاطره
هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه میشد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی میگرفت و میاومد خونه. اعتقاد داشت همونطور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادتها هم باید خوشحالیمون رو نشون بدیم.
✍به روایت مـادر شهیـد
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطــره🎞
🍃✨رفیق شهید:
🦋رفته بودیم راهیان نور ،
موقع ای که رسیدیم🚖 خوزستان، بابک هرگز باکفش👟 راه نمیرفت،پیاده دراون گرما☀️.. میگفت :
🌻"وجب به وجب این خاک رو شهیدان🥀 قدم زدن..
زندگی کردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده💔.. و ما💢حق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم."
🌷هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و
با کفش راه نرفت..💔✨🍃
#شهیدبابڪنورے❤️
#برادر_شهیدم✨
#خاطــره🎞
|برادرشهید|
بابک فارغ التحصیل حقوق بود ،👨🎓 تورشته ای که فارغ التحصیل شده بود به بچهها مشاوره میداد،👨🏻💻 تاجایی که مشکل داشتند بابک پیگیری میکرد و مشکلشون رو حل میکرد.✍🏻✌️🏻
حتی یک موردی براش پیش اومده بود ، یکی از دوستاش در "فومن" با یک مشکلی روبه رو شده بود،🖇
به من زنگ زد ، باهم دیگه رفتیم مشکلش رو حل کردیم.☺️
هلال احمر میرفت با دوستاش و کمک میکردند و فعالیت میکردند ،
"دوستان بابک هم ، مثل بابک بودند "😇🌱
اونها هم همینجوری در جاهای مختلف مثل هلال احمر و مؤسسات غیر دولتی که کار خیر خواهانه میکنند، بااونها همکاری میکردند و میکنند.🌸☘
#شهیدبابڪنورے♥️
#خاطــره📜🎊
🌿🌼رفیقشهید🌿🌼 :
🌸منظور از کارهای #خیر،
کمک و سرکشی به نیازمندایی بود
که خودش میشناخت و گاهی به
آنها سر میزد و #کمکهای_نقدی
🍁میکرد و اگر خانوادهای نمیتوانست
برای فرزندش لباس تهیه کند با هم
دست آن بچه را میگرفتیم و
🌸برایش خرید میکردیم، گاهی
#وسایل_منزل تهیه میکرد و سعی
میکرد همه این کارها را کسی متوجه
نشود و به صورت #ناشناس انجام میداد،
🍁حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود.
#شهیدبابڪنورے
#کمک_به_نیازمندان🙃🌿
#خاطره🎞
همرزم شهیدبابک :🌱
اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم.
صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم.
اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای #ورزش آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم.
🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت
یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️
باهمه جوش میخورد همون روز اول😊
💢توی مناطق هم نماز شب
و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀
#شهید_بابک_نوری✨❤️
#خاطره🎞
🍃هم خدمتیشهید
بابڪ اینقدر به فرمانده ها میگفت:چشم حاج آقا.✨
این تڪہ ڪلامش شده بود.🦋
ما هم هرموقع می خواستیم
بابڪ رو اذیت کنیم همش
می گفتیم:چشم حاج آقا.😁
فکر می ڪردیم بابڪ برای اینکه خودشو برای فرمانده ها عزیز ڪنه همیشه میگه:چشم
اما بعد فهمیدیم که داخل خانه هم همین طوری بوده....💔😔
#خــــاطره🎞
✨پدرشہید:
«وقتی #بابڪ
می خواست بره #سوریہ من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده💔
بابک شهید میشه...🥀
او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..🍃✨
منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...😔
خواهرش می گوید: وقتے
بابڪ سوار ماشین🚖 شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ 😭می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: 🍃خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ..
بابڪسہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند☺️
و رفت🌷💔»
#شہیدبابڪنورے✨
#برادرآسمانی🌸