eitaa logo
جهان در سپیده دم طلوع دلربای امام عصر (عج)
2.1هزار دنبال‌کننده
35.8هزار عکس
36.6هزار ویدیو
933 فایل
﷽ 🇮🇷☫﷽☫🇮🇷 @basirshou اللهم بارک لمولاناصاحب‌الزمان وظیفه ی منتظردرزمان غیبت چیست؟ سعی کنیم درزمان غیبت غرق نشیم حواسمون به میدان نبردوخاکریزدرجنگ نرم باشه 🆑️eitaa.com/joinchat/1663238346C8015084ebc 🆔️ @Shabeentezar👈راه ارتباطی
مشاهده در ایتا
دانلود
یادمه اوایل که برای دفاع از حرم میرفتن سوریه و میومدن هرکس ازشون میپرسید کجا بودین میگفت کرمانشاه توی آشپزخونه کار میکنم.... هرکس ام میفهمید که مشرف میشن سوریه باز زیر بار نمیرفت و میگفت ما لیاقت نداریم بریم سوریه که.... حالا اگه زیر بارم میرفت میگفت اونجا ما برای رزمنده ها غذا میپزیم و اینطور چیزا... حتی یادمه سرش زخم شده بود و ما هم میدونستیم تو جنگ این اتفاق افتاده ولی در جواب اینکه چه اتفاقی افتاده ؟ جواب میدادن توی آشپزخونه دیگ خورده بهش.. بچه ها هم باور میکردناااا... یه سری ازش پرسیدم آقابهروز چرا اینطوری میگی: گفتن اونی که باید بدونه خودش میدونه ،چرا باید همه بدونن؟! 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
یادمه از دعوت میکردیم بیاد سخنرانی کنه تو هیئت... میخواستیم اطلاعیه طراحی کنیم که آقابهروز متوجه میشد اسمش تو بنر ها و اطلاعیه خورده میگفت اسم منو پاک کنید نزنید اسممو.... ما خیلی اصرار میکردیم ولی قبول نمیکرد... یه چند سری هم که راضی شد ما نوشتیم بهروز واحدی که گفت بابا این چیه ؟ (البته به زبان شیرین آذری ) میگفت بزنید ... وقتی ام میومد تو هیئت برا سخنرانی هیچ موقع رو منبر نشد بشینه و همش میگفت میشینم زمین... هیچ موقع بالا نمیشست.... در کل خیلی خاکی و ساده بود ... .... 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
رفتم و نماز جماعت تموم شده،آقا بهروز هم انتهای مسجد به دیوار تکیه داده بود و قرآن دستش بود و داشت قرآن میخوند.... رفتم نشستم کنارش یه چند دیقه ای کشید تا قرآنش تموم شد و قرآن رو داد دست من و گفت: اینو میشه بزاری سرجاش ؟ گفتم:چشم اومدم بلند شم گفتن :بشین رفتنی میزاری سرجاش... ادامه داد گفت:نگاه کن بیا بهت یه چیزی بگم!.. _جانم +روزانه همیشه چندتا آیه بخون... حتی شده یک آیه... اولش یه آیه میخونی،فردا میکنی دو آیه ،بعد یه صفحه و همینطور ادامه میدی میبینی به جز در روز میرسی.. حتی اگه سختته عربی خوندن معنیشو بشین بخون... اصلا بیکار میشی بخون.... شادی روح شهدا ... 🆔 @shahid_behrooz_vahedi
یادمه رفقا رو هیئت خونگی خیلی حساسیت داشت و میگفت روضه های خونگی باید باشن... و به خاطر همینم بود که چندین سال هیئت های فاطمیه رو تو خونشون میگرفتن و برا سنگ تموم میذاشتن.... بارها شده بود که میگفتیم جمعیت زیاده ، اجازه بده مراسمو جای دیگه بگیریم ولی میگفت: یه نور و معنویت دیگه ای داره فرق میکنه با ها و های دیگه ،اونا سر جاشون ولی یه چیز دیگه است....🖤 🆔 @shahid_behrooz_vahedi 💚
... 🔸بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش می‌کردم، می‌گفت: میل ندارم،یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را روزه می گرفت چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود ،همہ گردان می‌دانستند محسن اهـل نمـاز و گریه های شبانه بود.
هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همون‌طور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم. ✍به روایت مـادر شهیـد
🎞 🍃✨رفیق شهید: 🦋رفته بودیم راهیان نور ، موقع ای که رسیدیم🚖 خوزستان، بابک هرگز باکفش👟 راه نمیرفت،پیاده دراون گرما☀️.. میگفت : 🌻"وجب به وجب این خاک رو شهیدان🥀 قدم زدن.. زندگی کردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده💔.. و ما💢حق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم." 🌷هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت..💔✨🍃 ❤️ ✨ ‍‎‌‌‎‎
🎞 |برادرشهید| بابک فارغ التحصیل حقوق بود ،👨‍🎓 تورشته ای که فارغ التحصیل شده بود به بچه‌ها مشاوره میداد،👨🏻‍💻 تاجایی که مشکل داشتند بابک پیگیری میکرد و مشکلشون رو حل میکرد.✍🏻✌️🏻 حتی یک موردی براش پیش اومده بود ، یکی از دوستاش در "فومن" با یک مشکلی روبه رو شده بود،🖇 به من زنگ زد ، باهم دیگه رفتیم مشکلش رو حل کردیم.☺️ هلال احمر میرفت با دوستاش و کمک میکردند و فعالیت میکردند ، "دوستان بابک هم ، مثل بابک بودند "😇🌱 اونها هم همینجوری در جاهای مختلف مثل هلال احمر و مؤسسات غیر دولتی که کار خیر خواهانه میکنند، بااونها همکاری میکردند و میکنند.🌸☘ ♥️ ‍‎‌‌‎‎
📜🎊 🌿🌼رفیق‌شهید🌿🌼 : 🌸منظور از کارهای ، کمک و سرکشی به نیازمندایی بود که خودش می‌شناخت و گاهی به آنها سر می‌زد و 🍁می‌کرد و اگر خانواده‌ای نمی‌توانست برای فرزندش لباس تهیه کند با هم دست آن بچه را می‌گرفتیم و 🌸برایش خرید می‌کردیم، گاهی تهیه می‌کرد و سعی می‌کرد همه این کارها را کسی متوجه نشود و به صورت انجام می‌داد، 🍁حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود. 🙃🌿
🎞 همرزم شهیدبابک :🌱 اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم. صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم. اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم. 🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️ باهمه جوش میخورد همون روز اول😊 💢توی مناطق هم نماز شب و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀 ✨❤️
🎞 🍃هم خدمتی‌شهید بابڪ اینقدر به فرمانده ها میگفت:چشم حاج آقا.✨ این تڪہ ڪلامش شده بود.🦋 ما هم هرموقع می خواستیم بابڪ رو اذیت کنیم همش می گفتیم:چشم حاج آقا.😁 فکر می ڪردیم بابڪ برای اینکه خودشو برای فرمانده ها عزیز ڪنه همیشه میگه:چشم اما بعد فهمیدیم که داخل خانه هم همین طوری بوده....💔😔
🎞 ✨پدرشہید: «وقتی می خواست بره من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده💔 بابک شهید میشه...🥀 او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..🍃✨ منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...😔 خواهرش می گوید: وقتے بابڪ سوار ماشین🚖 شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ 😭می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: 🍃خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ.. بابڪ‌سہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند☺️ و رفت🌷💔» 🌸 ‍‎‌‌‎‎‎