eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه چهاردهم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی آملی.mp3
35.44M
✴️ شماره 4⃣1⃣ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ◻️🔸◻️🔸◻️ 📎 پیوست 🔺 🔹 همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطنش [نسبت به معاد و دیگر حقایق] به او وسوسه می‌کند، می‌دانیم. و ما به او از رگ گردن نزدیک‌تریم. 🔸 [یاد کن] دو فرشته‌ای که همواره از ناحیه خیر و از ناحیه شر، ملازم انسان هستند و همه اعمالش را دریافت کرده و ضبط می‌کنند. 🔹 هیچ سخنی را به زبان نمی‌گوید جز این‌که نزد آن[برای نوشتن و حفظش] نگهبانی آماده است. 📚 سوره ق، آیات ۱۶_۱۸ ◻️🔸◻️🔸◻️ 🔸 بوده و جهل در آن راه ندارد. خداوند حتی از بندگان و آنان آگاه است. در آیه فوق، خداوند برای ترسیم این علم و احاطه، تأکید نموده است که از . 🔹 این تعبیر، هم نشان از دارد و همه زمینه دوری بیشتر انسان از و را فراهم می‌نماید. این در حالی است که نیز همراه انسان گمارده شده‌اند تا وی را ثبت و ضبط نمایند. امام باقر(علیه‌السلام): السر و العلانیه عنده سواء؛ و نزد او (خداوند) یکسان است. 📚 تفسیر قمی، ج 1، ص 360. 🎙 حجت الاسلام و المسلمین محمد حاج ابوالقاسم ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌ 📲 eitaa.com/jz_tasnim
1_454193369.mp3
1.67M
🎵آقا! من فقط تو رو میخوام ...🥺 استادپناهیان🍃 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
راهیان نور | رحیم‌پور ازغدی - @YADMAN_IR.mp3
5.34M
🩸سلام بر شهدای کربلا 🥀 " پیشنهاد دانلود " 🔸بشنوید | روایتگری استاد رحیم‌پور ازغدی در راهیان نور شهید نشیم میمیریم 🩸شهدا التماس دعا 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و پــنــجــم (بـخــش اول) همونطورڪہ لبم روبہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس هاانداختم در ڪمدروبستم وازاتاق خارج شدم. مادروپدرم بااخم روے مبل نشستہ بودن،لبم روڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟ مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مے چرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعہ ے اول استرس نداشت! جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم. اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون! هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن! پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم! نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم. دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم! نیم ساعت دیگہ مے اومدن! نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم. پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول تماشا توے آینہ شدم. سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش. نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم. پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ! چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟ زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم. روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے رخت آویز پشت در برداشتم. باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ! همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم. رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟ چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ! پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟ حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میکرد. با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم. پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے! حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین! چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم! یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ! جذبہ داشت! توقع داشتم اون سهیلیِ همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ! صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید! لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ! دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟ آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ! از هشت هم گذشتہ بود! پس چرا نیومدن؟ فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟! با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم. خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم! پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا وایسادے؟برو تو آشپزخونہ! بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم! صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید. سهیلے نامرد نبود! بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت! چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟! صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن. چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ! با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان جان! باتعجب ازآشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بودونگاهم بہ فرش ها. رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم. پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن! خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود! خواستم لب بازڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدرسهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟ باشنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم روبیشترپایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدرسهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سرپا نگہ داشتیم تاگُلارو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سرجنگ داشت گُلارو نمیداد! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن! ڪمے سرم روبلندڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت وشلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمزبہ دست ڪنارمبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:هانیہ جان سرپا ایستادہ دادن! و باچشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رودوختہ بودبہ گل هاسریع گفت:سلام! آروم وخجول جواب دادم:سلام! دستہ گل روازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دورشدم روبہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! ادامــه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma💞
پسره عکس از خودش گذاشته... دختره زیرش کامنت میذاره: +وای برادر شما چقدر شبیهِ شهدایی😍 -ممنون خواهرم، ایشالا شما هم شهید بشید☺️ +با اینهمه گناه؟!😭 -درست میشه خواهر...😊 +چجوری آخه...؟!😔 -بیا پیوی...!! ‌ فردای‌ِهمون روز.... +حالِ آقایی من چطوره..؟! - خوبم تا وقتی خانومیم خوب باشه😍 ‌ ...🚶🏻‍♂ ‍ِ‌تو‌ده‌دقیقه‌ظهور‌رو‌عقب‌میندازه‌😔 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 👌يادمان باشد! 🔹اول نماز حسين،بعد عزای حسين؛ 🔹اول شعور حسينی،بعد شور حسينی؛ 🔹محرم و صفر زمان باليدن است نه فقط ناليدن؛ 🔹تمرين خوب نگريستن است نه فقط خوب گريستن...🙃
📿 •|دِلِ ما سَخٺ گِرِفتارِ حُسِینِ بنِ علیسٺ♥️🌙|• 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
📿 انت فی قلبی حُسين و انت فی قلبی حَسن رسـم شكل قلب منْ آثار دست زینب است 💚 🖤 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
رفیق جان جوری زندگی کن که امام حسین پسندت کنه بیخیال حرف مردم پ.ن : اگه می خوایم به سعادت برسیم معیار زندگیمون باید همین باشه...🌱 ✨ |•°❤️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ ‌ ●آرزو یعنے: داشتن یڪ جفت پاے خستہ هشتاد ڪیلومترے حسینے!♡ ‎ ┈••✾•🖤•✾••┈ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و پــنــجـم (بــخــش دوم) نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! اون شب...ڪارهام واقعاناخواستہ بود! آب دهنم روقورت دادم وادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم! نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے.... مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روے لب هام:چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز. نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز! بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم. چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد. با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت:ڪیہ؟ مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم! با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند. بیا بابا جان! با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟ خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے! دست هام مے لرزید،سرش پایین بود. خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ! شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟ پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت. عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن. شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم. مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم. شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟ یاالله ے گفت و وارد شد. متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے! عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س. چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بـے خبر جایـے نریم. جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟! شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم! نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود! انگاراسترس داشت! هستے باخندہ گفت:هین هین! سرم روبلندڪردم وزل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم. عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومدبہ سمت سهیلے. متعجب رفتم ڪنار. دستش روگرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین! چشم هام گردشد! امین بہ سهیلے گفت امیرحسین! سهیلے ازروے مبل بلندشدوروبہ روش ایستاد. دستش روآروم فشردوجواب سلامش رو داد! امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟ سرش روبہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت! خیرہ شدہ بودم بهشون. پدرسهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟ امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدودچهارپنج سالہ دوستیم! ڪم موندہ بودسینے ازدستم بیوفتہ! امین روبہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از دانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ! چشم هام روبستم! تقریباسینے چاے روبغل ڪردہ بودم! سهیلے دوست امین بود! صداے امین پیچید:ببخشیدبـے خبر اومدیم. بالحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق! چشم هام روبازڪردم،لبم روبہ دندون گرفتم. سهیلے نشست روے مبل. دست هاش روبہ هم گرہ زدہ بود. شهریار نگاهے بهم انداخت ولبخند زد. واردحیاط شدن وچندلحظہ بعد صداے بستہ شدن دراومد. پدرم گفت:هانیہ جان بروچاے بیار همہ ے اینایخ ڪرد. عصبے بودم،دست هام مے لرزید. ، جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ! سینے چاے روگذاشتم روے میز جلوے سهیلے. سریع ڪنارپدرم نشستم. نگاهم رودوختم بہ چادرم. مدام توسرم تڪرارمیشد،سهیلے دوست امینِ! نگاہ معنے دار امین! صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرارڪنم. ولے نبایدبچگانہ رفتارمیڪردم بایدباسهیلے صحبت میڪردم. چنددقیقہ بعدپدرسهیلے گفت:میگم جوونابرن باهم صحبت ڪنن؟ منتظرچشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم بالبخندگفت:آرہ ما حوصلہ شونوسرنبریم. سهیلے ڪلافہ پاهاش روتڪون می داد،سرش روبلندڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود. پدرم روبہ من گفت:دخترم راهنمایـے شون ڪن بہ حیاط! نفسم روآزادڪردم وازروے مبل بلندشدم. سهیلے هم بلندشد،بافاصلہ ڪنارم مے اومد. واردحیاط شدیم. نگاهے بہ حیاط انداخت وبہ تخت چوبے اشارہ ڪردآروم گفت:بشینیم؟ ادامــه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma💞
همیشه قبل هر کاری گفتیم مردم چی میگن یه بار نگفتیم خدا چی میگه! الهی و ربی من لی غیرک🙏 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
شهادت هدف نیست هدف خدمته هدف خدمته هدف خدمته... حالا اگه تویِ این راه شهید شُدی فدایِ سرِ اسلام :) 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
گـفتم‌:↓ قلبـمـ♥️دیـگہ‌شـ‌وق‌شـ‌هادت‌رو‌نـداره... گـفت:↓ مـُراقـب‌نگاهـت‌بـاش... [] الڪے‌نیس‌ڪ ... :) 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
. 🌸 [ لَّاتُدْرِكُهُ‌الْأَبْصَارُ ....] احساس‌ٺنهایے یعنےندیدن‌ٺو ... :) 🌱 ...♡~ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و پــنــجـم (بــخــش سوم) با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست روے تخت،با زبون لب هاش رو تر ڪردوگفت:خب امیرحسین سهیلے هستم بیست وشیش سالہ طلبہ و معلم..... باحرص حرفش روقطع ڪردم:بہ نظرتون الان میخوام ایناروبشنوم؟ نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید وگفت:نہ! در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم:پس چیزے رو ڪہ میخوام بشنوم بگید! حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت:نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما میدونم شما.... ادامہ نداد. زل زدم بہ یقہ ے پیرهن سفیدش: حرفاے امین بـے معنے نبود! ابروهاش رو داد بالا:امین! میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازے نیست فقط جوابم رو بدہ! شمردہ شمردہ گفتم:آقاے..سهیلے..معنے...حر..ف..هاے...امین...چے..بود؟ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے مون فقط در حد هیات بود! آب دهنش رو قورت داد:دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیات،عصبے و گرفتہ بود! حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد. گفت ڪہ دخترهمسایہ شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم دانشگاهیاشہ. با تعجب زل زدم بہ صورتش،امین من رو با بنیامین دیدہ بود! _گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم،باهاشون خیلے رفت و آمد داریم نمیخوام مشڪلے پیش بیاد. سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ م: اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جورے ڪمڪش ڪنم! گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو! منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش!جلوے ڪافے شاپ!داشت با پسرے دعوا میڪرد! نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر همسایہ س! آروم گفتم:پس چرا اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟ دستم رو گذاشتم جلوے دهنم،چطور فعل هاے جمع جاشون رو دادن بہ فعل هاے مفرد؟! مِن مِن ڪنان گفتم:عذرمیخوام. سرش رو تڪون داد و گفت:امین خواستہ بود چیزے نگم،اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدمش تعجب ڪردم از طرفے..... ادامہ نداد،دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش. با ڪنجڪاوے گفتم:از طرفے چے؟ آروم گفت:نمیخواستم...نمیخواستم چیزے بشہ ڪہ ازم دور بشید!میخواستم امشب همہ چیزو بگم! از روے تخت بلند شدم،چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندے زدم و گفتم:ڪاراتونو بہ نحواحسن انجام دادید آفرین! چیزے نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت:من اینجا اومدم خواستگارے! با حرص گفتم:اینم ڪمڪ اصلے تونہ براے راحت شدن دوستتون از شرعذاب وجدان؟! دست هام رو بہ نشونہ ے تشویق ڪوبیدم بہ هم و گفتم:آفرین دوستے روبایدازشمایادگرفت برادر! برادر رو با حرص گفتم! نگاهش رو دوخت بہ پایین چادرم با آرامش گفت:ولے من برادر شما نیستم،خواستگارتونم! با خجالت ادامہ داد:معنے خواستگارروبگم؟ باحرص نفسم روبیرون دادم و پشتم روبهش ڪردم. خواستم واردخونہ بشم ڪہ گفت:خانم هدایتے! امین گفت ڪمڪش ڪن،حواست بهش باشہ ولے نگفت عاشقش نشو! باشنیدن ڪلمہ ے آخر ضربان قلبم بالا رفت صداش رو مے شنیدم! صداے قلبم رو بعد از پنج سال مے شنیدم! آب دهنم رو قورت دادم،چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،آروم بہ سمت سهیلے برگشتم. بہ ڪاشے هاے زیر پاش زل زدہ بود،گونہ هاش سرخ شدہ بود. خبرے از اون لحن محڪم و قاطع ڪہ گفت "نگفت عاشقش نشو " نبود! دست چپش رو برد بالا و گذاشت روے پیشونیش،از روے پیشونے دستش رو ڪشید همہ جاے صورتش و روے دهنش توقف ڪرد. چند لحظہ بعد دستش رو از روے دهنش برداشت،همونطور سر بہ زیر گفت:فقط بهم یہ فرصت بدید همین! نگاهم رو بہ ڪفش هاے مشڪے براقش دوختم. این مردے ڪہ رو بہ روم ایستادہ بود،امیرحسین سهیلے،استاد دانشگاهم و دوستِ امين! خب دوست امین باشہ،مگہ مهمہ؟ مگہ امین بیشتر از یہ پسرہ ے همسایہ ے سادہ س؟ لبخندے نشست روے لب هام. توے قلبم گفتم:فقط یہ پسرہ همسایہ س همین! قلبم گفت:سهیلے چے؟ جوابش رو دادم:بهش فرصت مے دم همین! همین،با معنے ترین ڪلمہ ے اون شب بود! ادامــه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma💞
حب الحسيڹ رشته تحصيلی شماست دانش سرای عشق و جنوڹ شہر کربلاست در مبحث حسيڹ شناسی موفقيد موضوع بحث سينه زدڹ پای روضه هاست شهیدمحمودرضابیضایی شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات شبتون شهدایی🌷 ☘☘☘
. . بہ مو میرسہ|👀 پاره نمیشہ، پاره هم بشہ دوباره گره میزنہ بهش نزدیکتر میشے 🙂 . ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 این روزها؛ همه سلولهای زمین... خشکیده اند!🍂 و....عطش... تنها صدای پیچیده در آسمان و زمین است!😞 حضرت باران...😍 دیر شد.... نمی باری؟؟؟🌨 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🤲 🌱🥀
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرَش نیست امید که همواره نفس بر گردد سلام. صحبتون بخیر و شادی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز باید دروازہ‌ای برای رویش دوبارہ مـهربانی باشد، همان که نیما گفت: پس از این همه‌چیز جهان تکراريست جز ... به طلوع آفتاب سلامی دوباره کن. ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زیبایی ها را چشم میبیند 💜و مهربانی ها را دل 🌸چشم فراموش می کند 💜اما دل هرگز 🌸زندگیتون پر از 💜عطر گلهای مهربانی ‎‌‌ 🌸
من یه دخترم..💙 یہ دخترےڪہ عاشقــ❣ چادرشہ..! یہ دخترےڪہ حاضره توےجمعا تنها یہ گوشہ بشینہ ولےنره قاطےشوخےهاے دختر پسرا!!☺️👌🏻 یہ دخترےڪہ توےگرماے تابستونـ🌞 زیر چادر گرما رو بہ جون میخره تا دل امام زمانش رو شاد ڪنہ..!❤️🍃 یہ دخترےڪہ حد و حدودایے🚫 براے خودش مشخص ڪرده و نمیزاره نامحرم از حد و حدودش جلوتر بیاد!!🙃💪🏻 یہ دخترےڪہ شاید بارها بہ خاطر حجابشـ💝 تمسخر شده ولے پا پس نڪشیده...!🙆🏻✌️🏻 یہ دخترےڪہ لاڪ زدن روهم بلده ولےنہ هر جایے و براے هرڪسے!!💅🏻🌸 😉 یہ دخترےڪہ عاشـــ💚ـــق چادرشہ...! بعلہ، زندگے ما چادریا اینجوریاستــ😏!! به قول معروف🙃 من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمیگردم☺️🙃 بهشــ میبالیم،با افتخـــار سرمونو میگیریم بالا و بہ تموم عالمـ🌏 میفهمونیمـ ما عاشـــ‌ق چادریم...!!🥀🍃 عاشق آن سیاهـ🖤 آرامش بخش...!! عاشق آن چیزےڪہ بہ نظر بعضیا تڪہ پارچہ اے بیش نیست.. ولے از نظر ما ♥ ♥ ! ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ به آنهایی که دوستشان داریم بی بهانه بگوییم: "دوستت دارم" بگوییم در این دنیای شلوغ، همه وجودمان وامیدمان شمائید حتی به دروغ حتی ازروی شوخی این کلمه(دوستت دارم )رو‌نثارهم کنیم عمرآدم‌ از شکوفه بهاری هم کمتره . اگه‌ عمرگل کاکتوس سه روزه.🌹عمر گل ختمی یکروزه🌼 عمر انسان بی ارزشتر از اینهاست قدر باهم بودنهامون و‌بدونیم کرونا درکمین است .شاید فردایی نباشد ❤️زنده را تازنده است باید به فریادش رسید ور نه‌بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه‌سود ❤️گرنرفتی خانه اش تازنده بود بعد مرگش آه و نالیدن چه سود 🌺شاااد باشید وعااشق ‌ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
اگه میتونی تصورش کنی پس حتما میتونی انجامش بدی ... ⁦♥️ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
جلسه سیزدهم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی املی.mp3
40.39M
✴️ شماره 3⃣1⃣ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌