سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋
*الهی همگی توی آب شهید بشیم!*🌊
*شهید حسین شاکری نوری*🌹
تاریخ تولد: ۲۸ / ۵ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۱ / ۱۳۶۴
محل تولد: زنجان
محل شهادت: فاو
🌹همرزم← حسین اصلا اهل عصبانیت نبود🌷 وقتی خیلی اذیت میشد، با خنده میگفت: *الهی همگی تو آب شهید بشیم!*🌊 رزمندگان هم با شوخی و خنده میگفتند: آخر چرا در خشکی نه؟! در آب؟! حسین قیافه جدی میگرفت و با لبخند میگفت: *در جایی خواندم که ثوابش خیلی خیلی زیاده*💦 اوایل زمستان 1364 رزمندگان گردان حضرت علی اصغر(ع) زنجان با آموزشهای سخت غواصی و آب و خاکی🤿 *در عرض 45 روز و شب چنان بلائی سر بچه ها آورده شد🤿 که هرکدام برای خودش یه غواص حرفهای و نترس شده بودند*🌊 خلاصه شب عملیات فرا میرسد و حسین بعنوان راهنمای دسته غواصی هدایت نیروها به آنطرف اروند را بر عهده میگیرد🌷 *بعد از رسیدن به موانع دشمن بدلیل انفجار مین منور💥 نیروهای غواص شناسائی میشوند*🥀و بهناچار مجبور به درگیری با مزدوران بعثی میشوند💥 *در نبردی نابرابر و نزدیک، یک به یک همگی آنها در آب شهید شدند*🌊 و پیکر پاک و غرق خونشان در آب خروشان اروند غوطه ور میشود🥀 *سیم های خاردار تا عمق انگشتان حسین فرو رفته و از طرف دیگر بیرون زده بود🥀در نهایت حسین هم با هدف تیرهای دشمن🥀🖤 در آب شهید و به آرزوی خود رسید*🕊️🕋
*شهید حسین شاکری نوری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
حکایت خاک - @khadem_shohda.mp3
1.91M
💠 حکایت خاک...
.
راوی: حاج حسین یکتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت147
هنوز مات داغی لبانش بودم که دوباره ماشین را روشن کرد و برگشت توی جاده اصلی . هنوز گیج و منگ بوسه اش بودم که به یکباره جیغ بلندی کشید که مرا ترساند :
_ بریز شربت شیرین بوسه در دهنم
شفای عاجل لب های بد مزاج منی
بیشتر از بوسه ی داغی که بر لبانم زد، از شعری که با هیجان و فریاد خواند ، قلبم شوکه شد .اینهمه ذوق شعری از حسام رو تا بحال ندیده بودم .چرا گاهی توی معنای تک بیت های شعری که برایم خطاطی می کرد ، فکر می کردم . ولی انگار تفسیر شعرهایش حالا داشت ، ذره ذره نمود پیدا می کرد و چیزی در وجود مرا خراب .
حالی عجیب داشتم . هنوز جام شیرین لبهایش ، توی جوشش گرمای خون رگ هایم ، و در تپش قلبم ، جاری بود . درگیرش شدم . درگیر دو حس متضاد بود . دو قطب مخالف . یکی کشش . یکی رهایی ...کشش به سوی چشمان سیاهی که مرا سمت خود ، دست بسته می کشید و رهایی از تعلقی نمی خواستم باز دست و پاگیر قلبم شود
شب بود .خسته از یک سفر دوازده ساعته ، به مشهد رسیدیم .قراربود به خانه ی دوست علیرضا برویم .دوست دوران سربازیش بود. مشهدی بود و گفته بود که یک طبقه ی خانه را به زائران آشنا میدهد نه غریبه ...
خود علیرضا برایمان با مادر دوستش هماهنگ کرد. حمیده خانم مادر دوست علیرضا در خانه را برایمان باز کرد و از همان اول قربان صدقه مان رفت تا کلید خانه را به ما داد. میخواست به زور ما را پای سفره ی شامشان بنشاند که حسام قسم خورد که ما شام خوردیم . دروغ نگفت واقعا شام خورده بودیم .
یعنی تا رسیدیم مشهد ، اول شام خوردیم ، بعد دنبال آدرس خانه ی دوست علیرضا گشتیم .
وقتی حسام در خانه را باز کرد ، من دست دراز کردم و برق را زدم . نگاهم در سادگی خانه چرخید . یک فرش دوازده متری توی پذیرائی پهن بود و یک تلویزیون 24 اینچ کوچک روی اُپن ، همین !
و یک اتاق ، انتهای پذیرائی ، کنار آشپزخانه ی سه متری کوچکش . چمدانم را روی فرش گذاشتم . شالم رو از دور سرم باز کردم .حسام در خانه را بست که چرخیدم سمتش . از نگاهم خواند یا اون صورت خسته ام ، نمیدانم که گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴خانه مادرشهید مدافع حرم #علیرضا_نظری روبروی خانهمان در رودسر بود، پیرزنی که تا زنده بود جلوی درخانه منتظربود تا پسرش با دوچرخه به او سربزند، دیشب کلیپی از هنگام شهادتش دیدم که ذکر یامهدی یازهرا وشهادتین برلب و زبان خشکش بود و مدام میگفت «چیزی نیه» یعنی چیزی نیست نگران نباشید.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
الهی امروز برایت
همان روزی باشد که می خواهی ،
همان هایی را ببینی
که دوستشان داری ،
همان حرف هایی را بشنوی
که دلت می خواهد ،
و همه چیز ، همان جوری پیش برود
که آرزویش را داری ...
خوشبختی برایِ هرکس
تعریفِ ویژه ای دارد ،
و من خوشبختی به سبکِ خودت را
برایِ تو آرزو می کنم ..
#سلام_صبح_زیباتون_بخیر🌸
🔰شهید سیدمرتضی آوینی:
جبهههای حق
مجرای نـوری ست
که همه پروانههـا را
به سوی خـود میکشد ،
و چه کند آن نوجـوان ، اگـر
پروانه عاشقی در درون خود دارد ...
زمستان ۱۳۶۰
پادگان غدیر اصفهان
🌷شهید مظفر ماستبند زاده
و نوجوانان بسیجی که مجوز
اعزام به جبهه به آنها داده نمیشود
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🔰 کلام شهید
دکتر مصطفی چمران🌷
اگر پرستـش
جز ذاتِ خدا مجاز میبود
مسلّما علی را می پرستیدم !
علی خدا نیست ولی وجودِ علی را
چیزی جز خدا پُر نڪرده است...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت148
_الان یه پتو برات میندازم .... خسته ای .
بلوز آستین بلندی تنم بود که با در آوردن مانتوام ، پیدا شد . جوراب هایم را درهم لوله کردم و منتظر شدم .حسام پتویی از کمد دیواری اتاق در آورد و کف سالن پهن کرد. بعد دو بالشت و پتو آورد که گفتم :
_من یه بالشت بسمه .
-پس من چی ؟!
نگاهم توی چشمانش یخ زد:
_مگه تو هم میخوای اینجا بخوابی ؟
لبخند زد که با اخم گفتم :
_لوس نشو حسام ... برو توی اتاق .... من عادت ندارم کسی کنارم باشه .
-اون شبی که از دعوتی هستی برگشتیم ، حالت بد بود ، یادته ؟ کنارت موندم تا خوابت رفت .
-خب که چی ؟
-حد و مرز تعیین می کنیم ... چطوره ؟
هنوز منظورشو نگرفته بودم ، که روی پتو دراز کشید و دست راستش را دراز کرد و گفت :
_سرانگشتای دستت به من برسه کافیه .
پوزخندم نمایان شد.گاهی فکر می کردم حسام یا خودِ خودِ مجنون است یا خودِ خودِ فرهاد ! آدم اینقدر دیوانه مگر پیدا میشد؟!
به گرفتن سر انگشتان دست من راضی بود ؟! مگر سرانگشتان دستم چه حسی داشت ؟!
راضی شدم . دراز کشیدم و سرانگشتان دستم را به دستش رساندم . دستم را گرفت .تب داغ دستش مسری بود و داشت به من هم سرایت می کرد . زیر نگاه سیاه شب گرفته اش که انگار به جای حلقه های سیاه ، قلبی در سیاهی چشمانش پر ضربان میزد . چشمام رو محکم روی هم بستم تا نگاه خاصش رو نبینم که صدایش وِرد مرموزی زیر گوشم خواند:
ترسم بزنم چشمت ، از بس که تو زیبایی افتاده به چاهم من ، ای همچو زلیخایی
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
پیرِ میخانهی عشاق ،
خمینـی فرمـود:
هر چه داریم ز سالار شهیدان داریم.
🏴عزاداری رزمندگان لشکر۲۷
حضرت محمد رسول الله (ص)
دوکوهه ،حسینیه شهید همت ۱۳۶۳
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیـــــــᏪــــو
هر که در عشق، سر از قله برآرد هنر است؛
همــــه تا دامنهی کوه تحمل دارند 🌟...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝