eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیبای زمستانی اميد و تندرستی مهمون وجودتون سفره تون رنگين وگسترده صبحانه تون سرشار از عشق روزيتون افزون ودلتون قرص به حضور خداوند در لحظه لحظه زندگی
Ꮺــــو ۺـده مـہدێ"عج" بہ ٺۅ ٻنْگـرد و لـذّټ ببــږد...؟! :) o࿐◌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
|👤●• . ۺــاگـرداڹِ مڪٺبِـ شــہٻدسلٻمانے🌿 اۅڶ اسٺخۅان آمرٻکایے‌ۿا را خُــرد خۅاۿند‌ڪرد ۏ بعد از مـــنطقہـ🗺 بٻرۅنشـــاڹ‌خۅاۿند ڪـرد(:✌️🏼🇮🇷 . دَمِ‌ۺُـما‌حٻدرۍ‌سَردار|🌙✋🏼 🙃♥️ o࿐◌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
┤🍃 ! ' • . می گفتــ یہ جورے زندگے ڪـــنــ ڪـــہ امامــ زمانتــ بگہ : غصہ نخور حداقلــ از تو راضیمــ :)❣️ o࿐◌🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 پوزخند زدم : _ازدست رفته ... خیلی وقته ... من یه قرون از پول کثیف آرشو نمیگیرم ... حالا خودتونو بکشید. بعد منتظرجواب پدر نشدم و رفتم سمت اتاقم . تا در اتاق رو بستم ، باچند نفس عمیق حالم بهتر شد و ذهنم مورد هجوم یه لشکر دلواپسی و فکر و آشوب قرار گرفت . نشستم روی تخت و موبایلمو نگاه کردم . چند تا عکس یادگاری از مسافرت شمال گرفته بودم که هنوز وقت نکرده بودم ، درست و حسابی نگاهشون کنم .انگشت اشاره ام رو روی جورچین قفل گوشی کشیدم و صفحه ی گوشیم باز شد . توی گالریم پر بود از عکس . عکس ازحرم امام رضا ، تکی و دسته جمعی و عکسی از خونه ی خاتون و شمال . یکی از عکس هام خیلی قسنگ شده بود. لبه ی ایوان خاتون پشت به نرده های چوبی ایوان ، روبه حسام ایستاده بودم و موهام رو باز کرده بودم تا روی شونه ام سرریز بشه . گوشی رو گذاشتم روی تخت و به دیوار رو به روم خیره شدم . حالا داشت آرش برمی گشت !! چهار ماه از نامزدی منو حسام میگذشت و هشت ماه از رفتن آرش . انگار دیگه حتی اسمش هم روی قلبم حسی رو زنده نمی کرد. یادم نمیآد وقتی پدر گفت آرش داره بر می گرده ، ضربان قلبم تند شده باشه . چرا؟ یادم رفته که چقدر عاشقش بودم ؟آهی کشیدم . برگشتن او فرقی برای من نداشت ، امادوست داشتم التماسشو ببینم . هنوز تشنه بودن برای دیدن پشیمونی که به زبون اظهار کنه .دوست داشتم حالا.. حالا که با کمک حسام ، قوت قلب گرفته بودم ، تکه تکه های خرد شده ی قلبم رو چنان محکم کنار هم بچینم که وقتی آرش منو دید ، حتی باور نکنه من همون الهه ای هستم که یه روز التماسش کردم که نره که کاش التماس نمی کردم . نفس بلندی کشیدم و با خودم زمزمه کردم: -بهت قول میدم وقتی برگردی هيچ ردی از الهه ی گذشته ها توی وجودم نباشه . اگر عاشقت باشم ، عشق رو تو خودم میکشم ، اگه خرده شیشه ها ی قلبم هنوز ریخته باشه ، سرهمش می کنم ... قرص و محکم میشم ... یه طوری که باور نکنی من الهه ام ... من مقابلت احساس شکست نمیکنم .... تو باختی و من بردم ... من بردم که تونستم دوباره زندگیم رو بدون تو ، بسازم و تو باختی که منو برای همیشه از دست دادی . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 موانع دیدار با امام زمان عجل الله 🔊 💥ببینید و انتشار دهید 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
[🌺🌱] مُرده‌ایی بیش نبودم وسط صحڹ شما زنـگِ نقــارهِ تاڹ بود ڪه احـیایم ڪرد ☘🍃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 •من سرم گرم گناه است 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 ماه رمضان رسید و همزمان با ماه رمضان جواب پاتولوژی من ، که منفی بود . پدر یه گوسفند نذر کرده بود که شب میلاد امام حسن مجتبی ، قربونی کرد.دایی و زن دایی هم اون شب مهمون افطاری خونه ی ما بودند .گوشت ها رو قسمت بندی کردیم و حالا حسام مامور پخشش شد . همراهش رفتم . دیگه از موتور سواری نمی ترسیدم .حسام هم دیگه اونقدر ویراج نمی داد. دستام روی شونه های مردونه اش بود که بلند فریاد زد: _نمی ترسی ؟ -نه دیگه . خندید : _پس یه دنده پنج برم ؟ زدم روی شونه اش و گفتم : _نخیر. -برم دیگه . شیطنتش گل کرده بود که گفتم : _میگم نه . -آخه اذیت کردنت لذت داره . یکدفعه وسوسه شدم . شیطونک وجودم پر و بال گرفت و زبونم باز شد : _به زودی از شرت خلاص میشم . -نخیر هنوز سه ماه نیم دیگه مونده . خبری از اومدن آرش نداشت که گفتم : _نخیر ... آرش داره برمیگرده . دیگه صداشو نشنیدم .سرمو کنار گوشش بردم و باز گفتم : _شنیدی ؟ سکوتش انگار قصد شکستن نداشت که لجم بیشتر شد .مجبور شدم یه ذره بیشتر اذیتش کنم : _خب از اولم قرارمون همین بود .... نبود؟ نگفتم دل نبند؟ نگفتم آرش بیاد، من ... بلند و عصبی گفت : _بسه . همین ! یه بسه ! انگار اونطوری که میخواستم اذیتش کنم ، نشد . رسیدیم خونه ی عمو مجید . من قسمت گوشت عمو رو بردم . و زن عمو درو باز کرد تا منو دید، بی اونکه نگاهی به گوشت قربونی میون دستم کنه ، منو توی آغوشش کشید و گفت : -سلام الهه جان ... خوبی عزیزجان . سرد جوابشو دادم : _سلام ...ممنون ... و فوری برای اینکه بحث احوالپرسی مون ادامه پیدا نکنه گفتم : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
بداخلاقـی باخانـواده🤯😓 آیت‌اللّه‌سعادت‌پرور 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌼خداوندا خانه امیدم را به یادت بر بلند ترین قله ی دلم بنا میکنم 🌼ای آرام جان امشب تمام دوستانم را آرامشی از جنس خودت ارزانی ده شبتون پر از آرامش 🌼🌸🍃🌼🌸