eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح زیباتون بخیر ☕ 😊 🍁 در این صبح دل انگیز☀️ آرزو میکنم کلبه دلاتون❤️ هـمیشه آرام باشه☺️ و شادی و برکت🍁 مثل بـاران رحـمت🌨 از آسمان براتون بباره🌨
♥️ - 🌼 - وصـل شیرین نشود گـر نبُود دردِ فـراق نمڪِ ؏ـشق بجُز رنـج و غـم هجـران نیستـ ..^^! 📿(: 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور پارت372 _فکر بی خود نکن ...پارسا هیچ فکری تو سرش نیست . شاید همین احساس بی تفاوتی او بود که باعث شده بود از بین همه بین کسانیکه در آن روزها فقط و فقط به من کنایه می‌زدند و با نگاهشان طعنه‌هایشان را سمتم هدف می‌گرفتند ،به پارسا اعتماد کنم .به تنها کسی که هر وقت مشکلی پیش آمد با همه‌ی مشغله‌ی کاری در آشپزخانه ، باقی کارها را هم بر عهده گرفت ...حتی مدیریت ! و عجیب همه از دستوراتش تبعیت می کردند ! یا جذبه‌ی نگاهش زیاد بود یا جدیت کلا‌مش! مراسم ختنه سرون مهران پسر بهنام هم تمام شد . با نگاه کنایه‌آمیز عمه ،که انگار یادش رفت تا همان جاها هم همه چیز را فاتحه‌ای به حساب آورده است و نباید بخاطر یه دیس قورمه و یک کاسه سوپ دلخور شود! و نگاه خیره ولی معنادار بهنام که اگرچه در سکوت بود اما انگار هنور منتظر اشاره از سمت من بود که ندید و نگاه پر حسرت سیما که دلم به حالش سوخت . رضایتی که بهنام از آن حرف می زد کاملا مشخص بود که با زور و اجبار بهنام کسب شده تا دلخوشی و رغبت سیما ! و البته تاتی تاتی تمنا که شیطون شده بود و گاهی می‌رفت سرمیزها و گاهی می‌آمد کنار میز سلف و من فقط دنبالش بودم که مبادا دست به غذاها بزند و آخرسر هم پارسا بغلش کرد تا من بتوانم مهمان‌ها را که اکثر خودمانی بودند بدرقه کنم . و عجب مهمانی شد ،با آن دمپایی و سوسک و فاتحه ای که عمه خواند! 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح زیباتون بخیر ☕ 😊 🍁 در این صبح دل انگیز☀️ آرزو میکنم کلبه دلاتون❤️ هـمیشه آرام باشه☺️ و شادی و برکت🍁 مثل بـاران رحـمت🌨 از آسمان براتون بباره🌨
قدیما کوچه تنگ بود امروز دل ما... 🍃🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور پارت373 " نگین " مثلا حواسم به او نبود اما در واقع داشتم مو به موی حرکاتش را تحلیل می‌کردم . خودکارش را برای بار دهم دست گرفت و باز سرش را خم کرد سمت کاغذهای شرکت . حتی در وقت استراحت هم کار می‌کرد. اینهمه کار !دلیلش برایم واضح نبود ! اما انگار امروز با روزهای قبل ذوق داشت . هرکاری می کرد نمی توانست تمرکزش را جمع کند ! ناگهان بافریادی بلند خودکار را پرت کرد روی میز و برخاست . سیگاری روشن کرد و درحالیکه قدم می‌زد با پشت دستش خط‌های افقی پیشانی‌اش را به بالا می کشید . _چی شده ؟چرا اینقدر کلافه ای ؟! همین سوال ساده‌ی من ،انگار او را مثل بمب اتم منفجر کرد: _ببند دهنتو تا خفه‌ات نکردم . اخمی کردم : _وا...تو نمی‌تونی یه برنامه‌ی خوب تنظیم کنی من مقصرم ؟! باز با فریاد جواب داد: _آره تو مقصری با اون شرکت لعنتی که فکر کردید من آدم آهنیم ،صبح تا شب کار می‌کنم نه استراحتی نه تفریحی ،حق تماس ندارم حق مسافرت ندارم ... مگه توی اون شرکت لعنتی شما چه خبره که می ترسید فرار کنم ؟ کتابم را با آسودگی ورق زدم و گفتم : _هیچ خبر...تو زیادی حساسی . مقابلم ایستاد و با همان دستی که سیگار بین انگشتانش بود به در و دیوار خانه اشاره کرد: _من حساسم؟! اینهمه دوربین توی خونه‌ی من چکار می کنه ؟ می ترسید من چکار کنم ؟ _واسه امنیت خودته . _واسه امنیت من یا واسه امنیت تو؟! سرم را از روی کتابی که حتی یک خط آنرا هم نخوانده بودم ،بلند کردم ! _امنیت من !!خنده داره...من چرا ؟! دود سیگارش جلوی دیدم بود که گفت : _واسه اینکه می ترسی ...می ترسی که برگردم ایران ،می ترسی زنگ بزنم و یه خبر یه حادثه چه می دونم هر چیزی باعث بشه که برگردم . کتاب را کامل بستم و گفتم : _خب آره ...هر زنی واسه زندگیش می‌ترسه ...نمی خوام زندگیم رو از دست بدم . پوزخندی زد و پک عمیقی به سیگارش : _آره ...زندگیت ...دلتو به کجای این زندگی خوش کردی ...به من با این اخلاق گندم یا به موندن شبیه قرنطینه های خانگی ؟! نفس بلندی کشیدم و گفتم : 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
متاسفانه باخبر شدیم با همه ی تاکیدات نویسنده بر اینکه به هیچ عنوان راضی نیستند به کپی برداری، اما یک کانال در ایتا این رمان را کپی کرده و در کانال خود قرار داده.... ما با کمک شما عزیزان میخواهیم این کانال رو ریپورت کنیم. 👇👇👇👇👇 @zojkosdakt ❌نویسنده راضی نیست یعنی حرام و حرام یعنی مقابل خدا ایستادن ❌ سه نقطه ی بالای کانال را بزنید و گزینه ی گزارش را انتخاب کنید. سپس گزینه ی اغلب پست ها نامناسب است و سپس گزینه ی تخلف و در اخر گزینه کلاهبرداری را ارسال فرمایید با تشکر ❤️
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور پارت374 _به تو ...که نمی خوام ازدستت بدم ...با همه‌ی ایرادات کنار اومدم ...چشمم رو روی همه چی بستم ..دروغ گفتی که رابطه ای با خانواده ات نداری !... هیچی نگفتم ..حتی اصرار نکردم که توی هیچ کدوم از مراسممون یکی از خانواده ات باشند ...به همه گفتم خانواده اش ایران نیستند وایران نمی‌آن ...با زن صیغه‌ایت کنار اومدم ...با تلفن های یواشکی ات با کادوهایی که واسش خریدی ..! با نیشخند گفت : _زر الکی نزن ...نسیم هیچ کاری با زندگی تو نداره که بخوای ازش بترسی . صدایم بالاتر رفت : _داره ...همین که می بینم واسش دلت تنگ شده داره دیوونه‌ام می کنه ...تو که زن صیغه ای داشتی چرا اومدی منو عقد کردی ؟! نیشخندش کشیده شد روی تمام لبش : _واسه همین شرکت لعنتی دیگه . با آه گفتم : _آره...می دونم کاملا مشخصه وگرنه از اون دختره جدا نمی‌شدی بیای ده سال عمرت رو به قول خودت اینجوری قرنطینه بشی . خم شد و سیگارش را نصفه توی جاسیگاری خاموش کرد و عصبی گفت : _تو هم گوشاتو واکن ببین چی می‌گم ...اگه اون پسر دایی عوضی ات بره سمت نسیم ..پشت گوشتو دیدی منم دیدی ...اگه نمی خوای یه مهر طلاق بخوره توی شناسنامه ات به اون عوضی می گی که پاشو از گلیمش دراز نکنه. درضمن فکر نکن من خرم و نفهمیدم که تو داری بهش خط می دی ... _من ؟! _بله تو...کی گفت بری قرارداد دوباره منو بذاری کف دست میلاد؟...فکر کردی من نمی فهمم ! سکوت کردم که ادامه داد : _نذار اون روی سگم رو نشونت بدم که تو طاقت دیدنشو نداری . 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
الهی که تار و پود لحظات عمرتون با عشق و محبت بافته بشه🧶 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح زیباتون بخیر ☕ 😊 🍁 در این صبح دل انگیز☀️ آرزو میکنم کلبه دلاتون❤️ هـمیشه آرام باشه☺️ و شادی و برکت🍁 مثل بـاران رحـمت🌨 از آسمان براتون بباره🌨
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝