هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
پارت378
_تکلیف تو!هنوز نمی دونی که پدرت تو رو وسیله کرد تا بتونه منو پایبند این شرکت کنه ؟....تکلیف روشنه ...طلاق واست بد نیست ولی اجبارت نمیکنم ...اگه بخوای می تونی با من برگردی ایران .
از میان دندان هایم غریدم :
_تو یه عوضی هستی هومن .
خندید :
_آره ...نسیم هم همینو می گفت ...
بغضم گرفت :
_چرا اینقدر دوستش داری ؟
حالت نگاهش عوض شد .حالی شد که انگار حسرت را در نگاهش دیدم و من آتش گرفتم از حرارت حسادت .
_تو اگه سختیای که اون کشید رو تحمل می کردی شاید تورو هم مثل اون ...می دیدم .
مکثی که بین کمه ی مثل اون و می دیدم بود نشان می داد که نخواست از واژه ی عشق یا دوست داشتن استفاده کند .
اشکانم روی صورتم دوید:
_از این سختی بیشتر که کنار من ولی هیچ جایی توی زندگیت ندارم ؟از این سختی بیشتر ،که حرف می زنم و جوابم می شه یه سیلی ؟
_آره...از این بیشتر...من از فضولی خوشم نمی آد ...نسیم یکبار فضولی کرد و رفت سراغ شناسنامه ام و متوجه ی عقد من و تو شد ،کتک خورد...تو که یه سیلی بیشتر نخوردی .
فریادزدم :
_کور خوندی ...من نسیم نیستم که هر بلایی بخوای سرم بیاری .
خندید و از من فاصله گرفت... سیگاری روشن کرد و گفت :
_معلومه که نیستی ...تو از همون اولش هم میدونستی یه نفری توی زندگیم هست و منو قبول کردی ولی نسیم نمی دونست ..پس حالا این حق تو نیست که انتخاب کنی ...حالا از جلوی چشمام گم شو برو سر کارت تا بابا جونت ضرر نکنه .
مشت های گره کرده ام را محکم به در کوبیدم و گریان به اتاقم برگشتم .
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز صبح
دوست داشتنت تازه میشود
مثل بوی سنگک تازه
مثل عطر چای
روز از نـــو
دوست داشتنت از نو
💚بفرمایید صبحانه خوشمزه
توی این طبیعت سر سبز😋🍳
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❍اختالرضآ•••🖤
✦هَمِہبـٰآلفِعـلمَسِیحاَنداگَرپَخـشڪُنند
✦نَفـسِدختَـرموسـٰآۍِمسیحـٰآدمرا . . .!
اولِیـنفـٰآطِمِہهَستۍڪِہحَرمدارشدۍ...!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
پارت379
چهارچوب نگاهم ،در قاب مستطیل شکل برگه های فاکتور روی میزم بود . با فرا رسیدن عید نوروز و سرازیر شدن مسافران نوروزی به هتل ،سرم از همیشه شلوغ تر شده بود.
تمام حواسم به فاکتورها بود که در اتاق باز شد .
تمنا وارد اتاقم شد و پشت در مخفی . مادر چند روزی دیدن خانم جان و آقاجان رفته بود و من مجبور بودم تمنا را هم با خودم به هتل بیاورم .
طولی نکشید که باز در اتاق باز شد و پارسا وارد .
با آنکه معلوم بود که متوجهی تمنا شده که پشت در مخفی شده است اما رو به من پرسید :
_دنبال یه دختر کوچولوی پنج ساله ام که خیلی بامزه است می خوام یه مقدار از مزهاش رو بریزم توی کیک واسه شب عید .
با آنکه نگاهش می گفت شوخی می کنه ولی من با آنهمه کار عقب افتاده هیچ شوخی با کسی نداشتم و عصبی گفتم :
_الان وقت اینکاراست ؟!...تا یه ساعت دیگه شام باید سرو بشه .
دست به سینه سر بلند کرد و با غرور گفت :
_بله حاضره .
_دسر چی ؟
_اونم .
کلافه گفتم :
_اتاق من جای قایم موشک بازیه .
ابرویی بالا انداخت و با خنده ای بی صدا شانه هایش را به نشانه ی بی تقصیر بودن بالا داد که یکدفعه تمنا از پشت در بیرون آمد تا فرار کند که پارسا او را گرفت و فریاد زد :
_ای فسقلی کوچولو ...می خورمت.
تمنا با خنده فریاد می زد :
_نه منو نخور من بی مزه ام .
_نه تو بامزه ای .
یه لحظه محو تماشایشان شدم و یه لبخند روی لبانم شکفت اما ته دلم یکدفعه خالی شد .
جای خالی هومن را پارسا داشت ...
حتی نخواستم به ادامه ی فکری که به سرم زده بود،فکر کنم و عصبی فریاد زدم :
_برید بیرون .
پارسا با یک نگاه حالم را فهمید !
آدم تیزی بود.تمنا را زمین گذاشت و گفت :
_یه خوراکی خوشمزه واست گذاشتم توی آشپزخونه می ری از خاله فریبا بگیری ؟
_چیه ؟
_نمی گم برو خودت ببین .
تمنا دوید و رفت و پارسا در را پشت سرش بست :
_چی شده؟
_چیزی نشده ،کلی کار سرم ریخته شما هم انگار یادتون رفته که وظیفتون سرآشپز هتله نه مربی مهد کودک !
اصلا از کنایه ام ناراحت نشد و برعکس خندید :
_نه از کارا نیست ...یه حس و حالی توی سرته که ناراحتت کرد.
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
پارت380
با عصبانیتی که از وجودم شعله می کشید نگاهش کردم و گفتم :
_آره...هیچ خوشم نمیآد تمنا رو به خودت وابسته کنی .
_چرا ؟!من که کاری نکردم .. فقط یه کم ...
عصبی تر جواب دادم :
_کلا گفتم ..من خودم زخم یه وابستگی رو خوردم و نمی خوام دخترم زجری که من کشیدم رو بکشه .
متوجه ی منظورم شد .بعید بود که نفهمد .یک قدمی جلو آمد و با همان ژست دست به سینه مقابل میزم ایستاد :
_بچه ها نیاز به بازی دارن ...
حتی نذاشتم حرفش رو بزنه و با حرص زدم روی میز :
_به من درس روانشناسی کودک نده ...همین که گفتم .
همراه با نفسی که به سینه کشید و بعد از مکثی یک ثانیه ای رهایش کرد و گفت :
_باشه ...فعلا باشه ولی باید با هم حرف بزنیم .
_وقت حرف زدن ندارم .
_چرا وقت داری ...فاکتورها با من ...شما دو دقیقه تشریف بیار کافیشاپ هتل تست کن چه کیکی واسه کافی شاپ زدم .
_فاکتورها ...
صدایش را بالا برد :
_گفتم بامن .
آهی سر دادم .یه طوری منتظر بود که نمی توانستم دعوت محترمانه اش را به چای و کیک رد کنم :
_باشه ولی من فاکتورها را تا ساعت 7 شب می خوام .
_تا ساعت 6 بهت تحویل می دم .
لبخندی زد و گفت :
_چایی با کیک ؟
لبخندم لو رفت ...!
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز صبح
دوست داشتنت تازه میشود
مثل بوی سنگک تازه
مثل عطر چای
روز از نـــو
دوست داشتنت از نو
💚بفرمایید صبحانه خوشمزه
توی این طبیعت سر سبز😋🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
•💔اَوَلینفآطِمههَستیکهحَرَمدارشُدی :)!
#یافاطمهالمعصومهسلاماللهعلیها
.🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
پارت381
با چنگال کوچکم کیک را تکه کردم که گفت :
_عصبانیتت بی دلیله ...تمنا نیاز داره که حس کنه یکی مثل یه حمایت کننده پشت سرشه .
_دختر من نیازی به سرپرست و حمایت کننده و غیره نداره .
_نسیم .
نگاهم بالا آمد.این دومین بار بود که مرا به اسم صدا می کرد!
نباید می شد ... نباید .
نمی خواستم به حسی که داشت در قلبم جان می گرفت بها بدهم ولی توجه پارسا به تمنا و حتی خودم آنقدر زیاد بود که گاهی از ته دل آرزو می کردم کاش زودتر از اینها او را می شناختم .
_بهت گفتم هرکاری که بخوای انجام بدی ،باهات هستم ...فکر کن ..عاقلانه فکر کن ..اگه می خوای جدا بشی هستم ، اگر نمی خوای ،به عنوان یه برادر کنارت هستم .
پوزخند زدم :
_برادر!
_چرا ؟!
_چرا چی ؟!
_چرا نمی تونم یه برادر خوب باشم ؟
_هومن اینو بهم ثابت کرد که هیچ مردی نمی تونه ادعای برادری کنه مگر اینکه یه قصد و نیتی داشته باشه .
_آره خب قصد و نیت دارم .
اخمی کردم که جدی نگاهم کرد و گفت :
_من ..من می خوام ....
فوری گفتم :
_حرفشو نزن ...ما به دردهم نمیخوریم .
پوزخند زد :
_آره ..حتما به درد شوهری می خوری که تو رو گذاشت و رفت .
_برمی گرده .
_برمی گرده ،آره حتما ،خودت گفتی که دوساله زنگ نزده .
چشمانم رو بستم و تمام قوایم را جمع کردم تا قوی و محکم باشم :
_تمومش کن .
_نمی شه ...تمنا سال دیگه داره میره پیش دبستانی ...الان 5 سالشه ..
و چهار سال دیگه ..هنوز چهار سال دیگه مونده که هومن خان برگرده البته اگر برگشتی در کار باشه .
حس کردم تمام توانم رفت .دستانم لرزید لیوان چای را روی میز کوبیدم و سربلند کردم سمت نگاهش.
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
توجه توجه..... علاقمندان و خوانندگان قلم خانم یگانه 👌👌👌👌👌
😍😍😍😍😍😍😍
سوپرایز ویژه داریم 🎁🎁🎁🎁🎁🎁
پس از اتمام رمان #اوهام
به زودی رمان انلاین و جدید خانم یگانه
با نام #مستِ_مهتاب در کانال
👇👇👇👇👇👇👇
@be_sharteasheghi
و رمان انلاین #چیاکو بعد از رمان مثل پیچک خانم یگانه در کانال
👇👇👇👇👇👇
@hadis_eshghe
پارت گذاری خواهد شد....
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
با ما و همراه ما در این دو کانال بمانید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
👌از این رمان ها حتما لذت خواهید برد.
👏👏👏👏👏👏👏👏
هدایت شده از به شرط عاشقی با شهدا
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
پارت382
نگاهم دریایی از غم بود .غم اینهمه سال تنهایی و صبر و کنایه ای که حتی از پارسا شنیدم اشک بر روی گونه هایم غلتید :
_تمومش کن .
_باشه ..باشه ..ببخشید..دیگه حرف نمیزنم ...بشین .
چرا نشستم نمی دانم .سکوت کردیم .
بعد از چند قطره اشکی که درد دلم را خالی کرد پرسید:
_کیک خوب شده ؟
سری تکان دادم و او باز پرسید :
_پس چرا چیزی نمی خوری ؟
جوابش را ندادم که گفت:
_گفتم ببخشید نذار تلافی کنم و...
سرم با جدیت بالا آمد که با خنده گفت :
_یه سوسک یا دمپایی بذارم توی غذای هتل و غذای امشب هتل رو به باد بدم .
خنده ام گرفت .خاطره ی چند سال قبل را برایم زنده کرد.
_بهت مهلت می دم ...بهت حق می دم ...
هر تصمیمی که تو بگیری من قبول میکنم ...فقط خواهش می کنم عاقلانه تصمیم بگیر واسه خاطر تمنا لااقل ...پدری که نیست و این بچه هر روز یه گوشه از جای خالیش رو با خاطرهای که نبوده و نیست سپری میکنه ...
برای اتمام بحث گفتم :
_فکر می کنم ولی دیگه نمی خوام هیچ حرف دیگه ای در این مورد بشنوم .
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود به امروز خوشآمدید🌷
🌺صبح یعنی آغاز
🌼آغاز یک عبور و دریچه یک سلام
🌺گوش کن ... در نبض کودکانه صبح
🌼این راز برکت است که می نوازد
🌺به حرکت سلام کن و درود بفرست
🌼سلام و درود بر شما مهربانان
🌺روزتون را با انرژی مثبت این کلیپ آغاز کنید