eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلای بزرگی که به سر انسان می‌آورد و دشمن خدا میشود 🎙امام خمینی (ره ) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🚫 فڪر ڪن یڪۍقورمه سبزۍرو بزاره لاۍنون باگت بخوره😳😂 یا مثلاً رو آبگوشت پنیر پیتزا بریزه!😑 تاحالادیدۍیه فوتبالیست معروف با دمپایۍلاانگشتۍبره وسط زمین؟😰 هیچ ڪدومش تو مغزت جا نشد ؟🙄 خنده داره؟😆 عجیب و مسخرس؟😒 اره همینطوره....👌 عجیب و مسخرس....👻 درست مثل دخترۍڪه چاڋر میپوشه با رژ لب صورتۍ ! 💄 درست مثل یه دختر محجبه با یڪ خط چشم گربه اۍ😕😨 آره‌اینجوریاس!!😊 ‌ •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
نفس بلندی از این افکار کشیدم و چشمم به جاده باز شد .نگاهم تیز و دقیق شد . یه لحظه ترسی در وجودم ریخته شد . سرم به اطراف چرخید . تمامی چراغ های جاده خاموش بود. گوشه ای خاکی جاده نگه داشتم و سرم را به اطراف چرخاندم . بارش برفی نم نمک شروع شده بود که با ترس زمزمه کردم : _خدای من !... من کجام ؟! با کمک نور بالای چراغ های ماشین تا چندین متر جلوتر را دیدم . به نظرم فرعی را اشتباه آمده بودم .جایی که اصلا نمی دانستم کجا هست .ماشین راخاموش کردم و از ماشین پیاده شدم . هوا سرد بود ، بادسرد و تندی می وزید . تا چشم کار می کرد ، تاریکی بود و تاریکی و جاده ای که انتهایش را نمیدیدم. به سختی در میان دانه های برفی که توی صورتم می خورد به اطراف نگاهی انداختم . تنها ماشین من و آن جاده ی خاکی بود و تنها نور ماشین من در ان ظلمات ، روشن . برگشتم به داخل ماشین و از سوز سرد برفی که می بارید اول از همه دست دراز کردم سمت سوئیچ تا ماشین را دوباره روشن کنم که هرچه استارت زدم ، ماشین روشن نشد . با دلهره چراغ کوچک سقف ماشین را زدم وآن لحظه بود که چشمم به آمپر پایین بنزین افتاد . -خدایا ... نگاهی به ساعتم انداختم ، هشت شب بود و من وسط جاده ای تاریک و سرد زیر برفی که داشت تند و تند بر تن سرد جاده می بارید ، با ماشینی که بنزین تمام کرده بود، گیر افتاده بودم . یک ساعتی منتظر شدم بلکه ماشینی از جاده بگذرد ولی انگار توی آن بوران و برف کسی قصد عبور از جاده را نداشت .تردید داشتم که به هومن زنگ بزنم . پس باز هم صبر کردم اما از فشار خستگی و سکوت محض حاکم در فضای ماشین خوابم گرفت . یه وقتی به خودم آمدم و از خواب بیدارشدم که لرزم گرفته بود. سرم به اطراف چرخید . برف تمام شیشه های ماشین را پوشانده بود. نگاهی به ساعت گوشی ام انداختم . دو نیمه شب بود . با ترس فوری در ماشین را باز کردم و از صحنه ای که دیدم هم متعجب شدم و هم با ترس زمزمه کردم : _وای خدای من ! 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
یڪ سنگریزه در کفش گاه تو را از حرکت باز مےدارد سنگریزه ها را دریآب! یڪ نگاهِ نامهربآنانہ بہ پدر و مادر، گآه ڪار همان سنگریزه را مےڪُند...☝️🏼 حواسمون‌جمع‌باشه‌❗️ ✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🤑 معامله بیش از ۱۰۰۰ ارز دیجیتال فقط در موربیت 💰همین حالا در موربیت امن ترین پلتفرم معامله ارزدیجیتال احراز کن 📊بهترین نرخ تمامی ارزها فقط در موربیت 📞 برای دریافت مشاوره رایگان تماس بگیرید: ۰۲۱-۹۱۰۰۴۲۴۳ ‌ 👇ثبت نام کن و تنوع ارز هارو ببین👇 https://b2n.ir/t73829
| کاری‌راکه‌انجام‌میدهید‌؛حتی‌نایستید‌کسی بگوید‌خسته‌نباشید‌،ازهمان‌درپشتی‌بیرون بروید.....🌱" 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
شاید نزدیک بیست سانتی برف روی ماشین نشسته بود. با دستم تا توانستم ، برف های روی ماشین را پایین ریختم تا شاید کسی مرا ببیند و باز با لرزی مضاعف نشستم پشت فرمان و درحالیکه از سرما دستانم را با بخار کم دهانم گرم می کردم باخودم حرف زدم : -چکار کنم حالا ؟ زنگ بزنم به هومن ؟الان خوابه ... باز تردید کردم اما با نگاهی که به اطرافم انداختم ، مقاومتم شکسته شد . جاده خلوت بود و کسی انگار از انجا رد نمیشد. زنگ زدم .شاید سه چهار بوق بیشتر نخورد که خواب آلود گوشی اش را جواب داد : _الو .... -سلام .... -تو مگه خواب نداری این وقت شب زنگ میزنی ؟ -ببخشید بیدارت کردم ...ولی ... صدایش را سرفه ای صاف کرد و پرسید: _خانم جون حالش خوبه ؟ -راستش من هنوز نرسیدم . -چی ؟! یعنی چی نرسیدی ؟! -خب ...تو جاده گم شدم . صدایش بلندتر شد و تعجبش بیشتر : _یعنی چی گم شدم؟! -خب من هیج وقت تو شب جاده ی خونه ی خانم جون رو نرفته بودم ، نفهمیدم چی شد که الان ... باعصبانیت پرسید : _کجایی الان ؟! -نمی دونم . صدای فریاد تعجبش گوشم را به درد آورد : -نمی دونم یعنی چی ...ساعت دو نصفه شبه نمیدونی کجایی ؟! -داد نزن ، قطع می کنم ها ..خب میگم گم شدم دیگه ... آرامتر و هوشیار تر شد : _اشکال نداره ، نترس ، یه کم جاده رو ادامه بده بالاخره به یه جایی میرسی از یکی میپرسی دیگه . -آخه هیچ کس از اینجا رد نمیشه ، در ضمن من از ساعت 8 شب اینجا گیر کردم ، بنزین ماشینم هم تموم شده . باز فریادش بلند شد : -چی ؟! وای وای وای خدا !! -میگم داد نزن ...خودم به اندازه کافی سرم درد میکنه . -گوشیت روشنه ؟ -آره ولی زیاد شارژ نداره . عصبی توی گوشی حرصش را خالی کرد: _می کشمت نسیم ...تو نباید به آمپر اون ماشین لامصبت یه نگاه میکردی ؟ گوشیتو واسه چی شارژ نکردی آخه ... ای خدا منو بکش خلاصم کن . 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما امروزتون مبارک باد🌷 🌸سعی نڪن تو زندگی 🌺بهترین قطار‍‍ رو سوار شی 🌸سعی ڪن بهترین ایستگاه پیاده شی 🌺در دنیا فقط یڪ نفر وجود دارد 🌸ڪه باید از او بهتر باشید 🌺و آن ڪسی نیست جز گذشته خودتان... 🌸امیدوارم قطار زندگیتون 🌺همیشه از روی ریل های 🌸خوشبختی و شادی عبور کنه 🌺و لبخندتون همیشه پایدار باشه 🌸الهی روزتون سرشار از انرژی مثبت 🌺و تنتون سالم و دلتون غرق امید باشه صبحتون بخیر💙
عاشق بود❤️ چند روز آخر اقامتش در دمشق ،مڪرر به زیارت حضرت رقیه می‌رفت🌹 شب آخر،چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت حضرت رقیه رفته بود💔 شاید هم حاجت بیست و چند ساله‌اش را از دختر سه ساله امام حسین (علیه السلام) گرفت در همان روزهای شهادت حضرت رقیه ، شد🕊 ✌️🌺 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➕حیا و غیرتِ برباد رفته😔 ▫️یادمان باشد که پشت هر زن بی حجابی یک مرد بی‌غیرت و بی تدبیر و بی مسئولیت است... ⁉️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
••• بزرگی‌‌میگہ↓ هرڪس‌براےدیده‌‌شدن‌ڪار‌نڪند خُدا‌برای‌دیده‌‌شدنش،ڪارمیڪنـد اره‌همین‌طوره :) ..🌱 ••• 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
عصبی گوشی رو قطع کردم و انداختم روی صندلی شاگرد و زیرلب گفتم : -اَه..اصلا صبر میکنم تا یکی بیا به دادم برسه دیگه . اما طولی نکشید که گوشی ام زنگ خورد .خودش بود . -الو ..واسه چی قطع می کنی دیوونه ! -حوصله ندارم ، سردمه ، یخ کردم ، سرم درد میکنه ، می ترسم ، میفهمی ؟ نفسش را توی گوشی خالی کرد: _خیلی خب .. خیلی خب ...آروم باش... سعی کن نخوابی خب ، گوشیتم خاموش نکن ، سایلنت هم نذار ...من الان زنگ می زنم راهداری ببینم چه خاکی میتونم تو سر هردومون بریزم ... جی پی اس گوشیتو روشن کن فقط ، باشه ؟ -باشه . -نسیم نخوابی دیوونه ، یخ می زنی ها . -فهمیدم بابا ...داد نزن . -آخه تو اگه می فهمیدی که ... اینبار من فریاد زدم : _هومن. بیدار ماندن در آن سکوت محض و آنهمه ترس که فقط با صدای برخورد دانه های درشت برف برشیشه ی ماشین ، گه گاهی سکوت شکسته میشد ، سخت بود . چندین بار خوابم گرفت و باز نیشگونی که از گونه های یخ زده ام گرفتم و از دردی که در صورتم پیچید ، باز کمی هوشیار شدم که دوباره گوشیم زنگ خورد: -الو ...نسیم ، نخوابیدی که . -نه هنوز . عصبی گفت: _هنوز نداریم ، نخوابی ها ، من راه افتادم ، دور برگردون جاده رو رد کردی یا نه ؟ -یادم نیست . محکم سرم فریاد کشید : _یادت بیاد .... رد کردی ؟ -هومن میگم یادم نیست. -لعنتی می فهمی چکار کردی ؟ لااقل عقلتو کار بنداز . باز داشت روی اعصابم راه میرفت که باحرص گوشیم رو قطع کردم که دوباره زنگ زد .اینبار روی آیفون گذاشتم که صدایش در ماشین پخش شد : -خیلی خب قهر نکن ...حرف بزن . سرم را تکیه داده بودم به پشتی صندلیم و فقط به حرف هایش گوش می دادم که بلندتر گفت : -نسیم ... بهت میگم با من حرف بزن . -بیدارم بابا . 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝