یڪ سنگریزه در کفش
گاه تو را از حرکت باز مےدارد
سنگریزه ها را دریآب!
یڪ نگاهِ نامهربآنانہ بہ پدر و مادر،
گآه ڪار همان سنگریزه را
مےڪُند...☝️🏼
حواسمونجمعباشه❗️
#تلنگر✨
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🤑 معامله بیش از ۱۰۰۰ ارز دیجیتال فقط در موربیت
💰همین حالا در موربیت امن ترین پلتفرم معامله ارزدیجیتال احراز کن
📊بهترین نرخ تمامی ارزها فقط در موربیت
📞 برای دریافت مشاوره رایگان تماس بگیرید:
۰۲۱-۹۱۰۰۴۲۴۳
👇ثبت نام کن و تنوع ارز هارو ببین👇
https://b2n.ir/t73829
#پروفایل | #تلنگر
کاریراکهانجاممیدهید؛حتینایستیدکسی
بگویدخستهنباشید،ازهماندرپشتیبیرون
بروید.....🌱"
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#رمان_آنلاین
#مرضیه_یگانه
#اوهام
#پارت_467
شاید نزدیک بیست سانتی برف روی ماشین نشسته بود. با دستم تا توانستم ، برف های روی ماشین را پایین ریختم تا شاید کسی مرا ببیند و باز با لرزی مضاعف نشستم پشت فرمان و درحالیکه از سرما دستانم را با بخار کم دهانم گرم می کردم باخودم حرف زدم :
-چکار کنم حالا ؟ زنگ بزنم به هومن ؟الان خوابه ...
باز تردید کردم اما با نگاهی که به اطرافم انداختم ، مقاومتم شکسته شد .
جاده خلوت بود و کسی انگار از انجا رد نمیشد. زنگ زدم .شاید سه چهار بوق بیشتر نخورد که خواب آلود گوشی اش را جواب داد :
_الو ....
-سلام ....
-تو مگه خواب نداری این وقت شب زنگ میزنی ؟
-ببخشید بیدارت کردم ...ولی ...
صدایش را سرفه ای صاف کرد و پرسید:
_خانم جون حالش خوبه ؟
-راستش من هنوز نرسیدم .
-چی ؟! یعنی چی نرسیدی ؟!
-خب ...تو جاده گم شدم .
صدایش بلندتر شد و تعجبش بیشتر :
_یعنی چی گم شدم؟!
-خب من هیج وقت تو شب جاده ی خونه ی خانم جون رو نرفته بودم ، نفهمیدم چی شد که الان ...
باعصبانیت پرسید :
_کجایی الان ؟!
-نمی دونم .
صدای فریاد تعجبش گوشم را به درد آورد :
-نمی دونم یعنی چی ...ساعت دو نصفه شبه نمیدونی کجایی ؟!
-داد نزن ، قطع می کنم ها ..خب میگم گم شدم دیگه ...
آرامتر و هوشیار تر شد :
_اشکال نداره ، نترس ، یه کم جاده رو ادامه بده بالاخره به یه جایی میرسی از یکی میپرسی دیگه .
-آخه هیچ کس از اینجا رد نمیشه ، در ضمن من از ساعت 8 شب اینجا گیر کردم ، بنزین ماشینم هم تموم شده .
باز فریادش بلند شد :
-چی ؟! وای وای وای خدا !!
-میگم داد نزن ...خودم به اندازه کافی سرم درد میکنه .
-گوشیت روشنه ؟
-آره ولی زیاد شارژ نداره .
عصبی توی گوشی حرصش را خالی کرد:
_می کشمت نسیم ...تو نباید به آمپر اون ماشین لامصبت یه نگاه میکردی ؟ گوشیتو واسه چی شارژ نکردی آخه ... ای خدا منو بکش خلاصم کن .
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما امروزتون مبارک باد🌷
🌸سعی نڪن تو زندگی
🌺بهترین قطار رو سوار شی
🌸سعی ڪن بهترین ایستگاه پیاده شی
🌺در دنیا فقط یڪ نفر وجود دارد
🌸ڪه باید از او بهتر باشید
🌺و آن ڪسی نیست جز گذشته خودتان...
🌸امیدوارم قطار زندگیتون
🌺همیشه از روی ریل های
🌸خوشبختی و شادی عبور کنه
🌺و لبخندتون همیشه پایدار باشه
🌸الهی روزتون سرشار از انرژی مثبت
🌺و تنتون سالم و دلتون غرق امید باشه
صبحتون بخیر💙
عاشق #حضرت_رقیه بود❤️
چند روز آخر اقامتش در دمشق ،مڪرر
به زیارت حضرت رقیه میرفت🌹
شب آخر،چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت حضرت رقیه رفته بود💔
شاید هم حاجت بیست و چند سالهاش
را از دختر سه ساله امام حسین (علیه السلام)
گرفت در همان روزهای شهادت
حضرت رقیه ، #شهید شد🕊
#شهید_عماد_مغنیه ✌️🌺
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➕حیا و غیرتِ برباد رفته😔
▫️یادمان باشد که پشت هر زن بی حجابی یک مرد بیغیرت و بی تدبیر و بی مسئولیت است... ⁉️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•••
بزرگیمیگہ↓
هرڪسبراےدیدهشدنڪارنڪند
خُدابرایدیدهشدنش،ڪارمیڪنـد
ارههمینطوره :)
#حدیث_عشق..🌱
•••
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#رمان_آنلاین
#مرضیه_یگانه
#اوهام
#پارت_468
عصبی گوشی رو قطع کردم و انداختم روی صندلی شاگرد و زیرلب گفتم :
-اَه..اصلا صبر میکنم تا یکی بیا به دادم برسه دیگه .
اما طولی نکشید که گوشی ام زنگ خورد .خودش بود .
-الو ..واسه چی قطع می کنی دیوونه !
-حوصله ندارم ، سردمه ، یخ کردم ، سرم درد میکنه ، می ترسم ، میفهمی ؟
نفسش را توی گوشی خالی کرد:
_خیلی خب .. خیلی خب ...آروم باش... سعی کن نخوابی خب ، گوشیتم خاموش نکن ، سایلنت هم نذار ...من الان زنگ می زنم راهداری ببینم چه خاکی میتونم تو سر هردومون بریزم ... جی پی اس گوشیتو روشن کن فقط ، باشه ؟
-باشه .
-نسیم نخوابی دیوونه ، یخ می زنی ها .
-فهمیدم بابا ...داد نزن .
-آخه تو اگه می فهمیدی که ...
اینبار من فریاد زدم :
_هومن.
بیدار ماندن در آن سکوت محض و آنهمه ترس که فقط با صدای برخورد دانه های درشت برف برشیشه ی ماشین ، گه گاهی سکوت شکسته میشد ، سخت بود . چندین بار خوابم گرفت و باز نیشگونی که از گونه های یخ زده ام گرفتم و از دردی که در صورتم پیچید ، باز کمی هوشیار شدم که دوباره گوشیم زنگ خورد:
-الو ...نسیم ، نخوابیدی که .
-نه هنوز .
عصبی گفت:
_هنوز نداریم ، نخوابی ها ، من راه افتادم ، دور برگردون جاده رو رد کردی یا نه ؟
-یادم نیست .
محکم سرم فریاد کشید :
_یادت بیاد .... رد کردی ؟
-هومن میگم یادم نیست.
-لعنتی می فهمی چکار کردی ؟
لااقل عقلتو کار بنداز .
باز داشت روی اعصابم راه میرفت که باحرص گوشیم رو قطع کردم که دوباره زنگ زد .اینبار روی آیفون گذاشتم که صدایش در ماشین پخش شد :
-خیلی خب قهر نکن ...حرف بزن .
سرم را تکیه داده بودم به پشتی صندلیم و فقط به حرف هایش گوش می دادم که بلندتر گفت :
-نسیم ... بهت میگم با من حرف بزن .
-بیدارم بابا .
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#رمان_آنلاین
#مرضیه_یگانه
#اوهام
#پارت_469
صدایش آرامتر شد :
_خب .... یه کم توی همون ماشین خودتو تکون بده تا یخ نزنی .
از این حرفش خنده ام گرفت :
_آخه توی یه وجب جا چه جور خودمو تکون بدم .
کلافه گفت :
_بگیر برقص چه می دونم ، کفشاتو در بیار ، انگشتای پاتو محکن فشار بده ، مرتب از صورت و دستات یه نیشگون بگیر ....فهمیدی ؟
-بله ...نفهم که نیستم .
باخنده ای عصبی جوابم را داد:
_کم نه.... دستم بهت برسه خودم خفه ات میکنم ...حموم رفتی ، بنزین ماشینو نگاه نکردی ، توی شب رانندگی نکردی ، اونوقت ماشینو برداشتی با یه گوشی بدون شارژ راه افتادی ، گذاشتی همه خوابیدن بهم زنگ زدی که تو جاده گیر کردی !!
-بهتر ...فکر کن میمیرم تو یکی از دستم راحت میشی.
داشتم ، زیپ بوت هایم را پایین میکشیدم تا آن ها را از پاهایم دربیاورم که باحرص گفت :
-کاش من بمیرم که از دست تو یکی راحت بشم .
پاهایم را روی صندلی شاگرد دراز کردم و درحالیکه خم شده بودم تا سرانگشتان یخ زده ی پایم را با دستان سردم ،گرم کنم گفتم :
-حالا آروم رانندگی کن ...هوا بدجور برفیه .
-تو نمیخواد به من رانندگی یاد بدی ...آخ بزنم به گاردریل کنار جاده ، بلکه من از تصادف بمیرم و تو از سرما تا همه ازدست من و تو راحت بشند .
نفهمیدم از چی حرصم گرفت که بلند و عصبي سرش فریاد کشیدم :
_هومن بس کن تو رو ارواح خاک بابا ... به جای اینکه به من امید بدی تا نترسم بیشتر نفوس بد میزنی !
همراه با نفس بلندی که کشید گفت :
_الان حالت چطوره ؟
به سردی جواب دادم :
_خوبم .
-سردته ؟
جوابی ندادم . پاهای یخ زده ام قصد گرم شدن نداشت و دستان سردم خسته از آنهمه فشار بیهوده ، افتاد کنار شانه ام و بغض توی گلویم متولد شد .
-نسیم .
در حالیکه سعی می کردم بغضم را فرو بخورم گفتم :
_خیلی .
باز عصبی شد :
_بلندشو خودتو تکون بده ، دستاتو حرکت بده ، یه جا نتمرگ .
از کلمه ی آخرش خنده ام گرفت :
-همچین میگی بلند شو انگار جا واسه بلند شدن دارم ، کجا بلند شم آخه .
نوچ بلندی گفت و ادامه داد:
-گردنتو چپ و راست کن ،
چند تا سیلی بزن توی گوشت ، دستاتو محکم مشت کن و باز کن ، چه می دونم یه غلطی بکن که نمیری دیگه .
🍁🍂🍁🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما امروزتون مبارک باد🌷
🌸سعی نڪن تو زندگی
🌺بهترین قطار رو سوار شی
🌸سعی ڪن بهترین ایستگاه پیاده شی
🌺در دنیا فقط یڪ نفر وجود دارد
🌸ڪه باید از او بهتر باشید
🌺و آن ڪسی نیست جز گذشته خودتان...
🌸امیدوارم قطار زندگیتون
🌺همیشه از روی ریل های
🌸خوشبختی و شادی عبور کنه
🌺و لبخندتون همیشه پایدار باشه
🌸الهی روزتون سرشار از انرژی مثبت
🌺و تنتون سالم و دلتون غرق امید باشه
صبحتون بخیر💙
#نهجالبلاغہ🌱
•••
فرصتٺها
چقدࢪ
فراۅانند...↻
ۅعبࢪٺ
گرفٺنها
چقدر
اَندڪ!🥀
[حکمٺـ۲۹۷]
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝