eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ پشت‌خیلےازدخترایۍڪه‌درگیرعشق‌مجاز‌‌؎شدن؛یھ‌خانواده‌هست‌ڪه‌بهش‌بۍتوجهے‌ڪردن-! یھ‌پدرکہ‌محبت‌نڪرده‌بھ‌دخترش-! یھ‌براد‌ر‌کہ‌نادیده‌گرفتھ‌خواهرش‌رو-! یھ‌مادرکہ‌درك‌نڪرده‌دخترش‌رو-! والبتہ…!یھ‌دخترکہ‌راه‌واشتباه‌رفتہ-! •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
Γ♥️🍃•• قاسم‌بن‌الحسن!' توراھِ‌رسیدن‌به‌یابن‌الحسن‌هستی♥️(: ↳⋮❥⸽‹ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
° ° عشق خوب است اگر یار خدایی باشد♥️✨ ° 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در دنیا بودید اما اهل آسمان... ✍مزار شهدای رمضان در چهلمین روز از شهادتشان | بهشت ثامن در حرم مطهر رضوی 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 روزها برای همه خوب می گذشت اِلاّ من! فهیمه بعد از مراسم ازدواجش آنقدر خوشحال و سر حال شده بود که احساس می کردم چند سالی جوان تر شده است. زندگی خوبی داشت و الحمد للله و راضی بود. مدام از خودش و آقا یاسر می گفت. از مادر آقا یاسر زهره خانم که زن مهربانی بود و فهیمه می گفت مدام صبحانه و ناهار و شام برایشان می برد که تا تازه عروس خانه اش دست به سیاه و سفید نزند. و من و خاله طیبه با شنیدن این حرف فهیمه کلی سرزنشش کردیم که چرا آنقدر تنبل شده و می گذارد تا زهره خانم برایش غذا درست کند. آنقدر سرزنشش کردیم که قبول کرد از همان روز به زهره خانم بگوید دیگر برایش غذا نفرستد. همه چیز خوب بود. همه سر کار و بارشان بودند. اما تنها جایی که آشوب بود قلب من بود که آرام و قرار نداشت. هر چه به تاریخ 2 شهریور نزدیک می شدیم بیشتر و بیشتر نگران می شدم. هیچ خبری از یونس نبود. حتی از همان نامه ای که دفعه ی قبل توسط همکارش به دست یوسف رسید! من هم برای سرگرم کردن خودم از دست فکر و خیالاتی که مرا احاطه کرده بود، خودم را سرگرم کردم با دوره ی پرستاری که در یکی از بیمارستان ها برگذار کرده بود. روزی 3 ساعت به بیمارستان نظام آباد که امروز به نام بیمارستان امام حسین علیه السلام شهرت دارد، می رفتم تا با گرفتن مدرک پرستاری بتوانم حتی در بیمارستان های آن زمان هم کار کنم. خودم را حسابی درگیر کار و درمانگاه و دوره ی پرستاری کردم تا روزها زودتر سپری شود و شد. رسیدم به همان تاریخ 2 شهریور سال 59 که اخرین روز مهلت نامزدی ما بود. و از یونس باز هم خبری نبود! روز 2 شهریور سال 59 روز سختی بود. از همان اول صبح حالم بد بود. حس می کردم سرم درد می کند. به قدر دو سال خاطراتی که از یونس داشتم. و نیامد.... حتی در آخرین روز از مهلت محرمیتمان هم نیامد و تمام شد! محرمیت ما تمام شد و دلم گرفت. از همان روز 2 شهریور به بعد دیگر بی قرار نبودم اما چشمانم بی دلیل اشک می بارید. اشکانی که سعی داشتم از همه پنهانش کنم چون دیگر بین من و یونس هیچ عُلقه ی محرمیتی نبود. اما رگه های قرمز چشمانم را نمی شد از بقیه پنهان کنم و بقیه شاهد آن بودند. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
✍استاد فاطمی نیا: مولوي تمثيل آورده است كه فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان براو ظاهر ميشود و ميگويد: تابه حال اين همه "ياربّ" گفته اي، چه فايده داشته است!؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟ جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم! ‌🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیٖم✨ 🌸امروزتـون بخیر و عالی صبح بقچه مهربانیش را باز کرده امروز هم لبخند خورشید سهم من و توست دلت که گرم شد در فنجان چای آدمها لبخند بریز صبح بوی زندگی بوی راستگویی بوی دوست داشتن و بوی عشق و مهربانی می دهد الهی🙏 زندگیتون مثل صبح پراز عطر خوش مهربانی باشد و روز خـوبی داشتـه باشین
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 به جایی رسیدم که دیگر اشکی برای ریختن هم نداشتم. گویی یونس داشت از خاطره وخاطرم محو می‌شد. آنقدر که یادم نمی‌آمد چند ماه است یونس را ندیده‌ام. اواخر شهریور ماه بود که یک شب خسته از کار در درمانگاه و کلاس‌های پرستاری به خانه برگشتم. خاله با دیدنم با اخمی عجیب که هم اخم بود و هم نبود سرم فریاد کشید: _کجا بودی تا حالا؟! متعجب شدم. از او انتظار نداشتم سرم فریاد بزند. -کجا بودم؟! درمانگاه... اگه توی خونه زیادی شدم بهم بگید. لبخند روی لبش را دیدم اما علتش را متوجه نشدم. -می‌دونم درمانگاه بودی...منظورم اینه که چرا دیر کردی؟! -کار داشتم دیگه...مریض داشتیم. -حیف شد دیگه...حیف شد. -چی حیف شد؟!.... یه شام سرد شده که دوباره گرمش می‌کنم. لبخندش واضح‌تر شد. -یونس برگشته ...رفتم دیدنش ...خیلی صبر کردم بیایی ولی نیومدی، منم طاقت نیاوردم و رفتم دیدنش. احساس کردم چون شمعی آب شدم. کیف از روی شانه‌ام افتاد. پاهایم سست شد و افتادم دو زانو مقابل خاله. سمتم دوید و بلند گریست: -یونس برگشته فرشته ...حالش هم خوبه ...از تو پرسید گفتم که سرت رو شلوغ کردی که کمتر یادش کنی ...گفت اومده که مراسمتون رو بگیرید. صدای گریه‌ام بلند شد و خاله مرا در آغوش کشید: -تموم شد فرشته ...این سختی هم تموم شد ...چشمت روشن ...حالا دیگه باید بریم سراغ جهیزیه‌ی‌ شما. میان اشک‌هایی که صورتم را پر کرده بود، لبخندی زدم: -حالا چقدر عجله دارید منو شوهر بدید. اینار خاله هم خندید: -من عجله ندارم ...یونس عجله داره ...میگه اومدم تکلیف فرشته را مشخص کنم ...تازه می‌خواست امشب بیاد خواستگاری ولی از خستگی خوابش برد. بااین حرف خاله بلند میان گریه خندیدم اما... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
عاشق و خادم و تا صبحِ ابد، پیرو تو... از خدا خواسته‌ام روزیِ من این باشد... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
📷گوشه‎ای از زندگی استاد فاطمی‎نیا 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
در نقشه‌ی عاشقانه‌هایم، حَرمت در "مرکز قلب و جان من" جا دارد ... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
✨﷽✨ 🌼اهمیت و ضرورت دعا برای ظهور: ✍ همانطور که از اسم این عنوان یعنی "اهمیت و ضرورت دعا برای ظهور" پیداست و قبلا قولِ آن را داده بودیم، قصد داریم به کلیه ابعاد اهمیت دعا برای فرج از دیدگاه قرآن، روایات، علما و... بپردازیم که البته از مهمترین سرفصل های حوزه مهدویت است. دلیل عقلی: دور کردنِ زیان از خود، واجب است. از طرفی، به هر انسانی بالاخره زیانی خواهد رسید مانند عارضه جسمانی، آزار ستمگران و... باید در صورت توان آنها را از بین برد. با دعا چنین توانی حاصل میشود. امام علی میفرماید: کسیکه به بلایی مبتلا باشد گرچه بلای عظیم باشد، سزاوارتر به دعا کردن نیست نسبت به کسیکه در سلامتی است، که او هم از بلا در امان نیست.*۱ دلیل روایی: از منظر روایات همه به دعا محتاجند. چه بلا باشد چه نه، و از دعا با عنوان سِلاح و سِپَر یادآوری شده. پیامبر اکرم: میخواهید شما را به سِلاحی راهنمایی کنم تا از دشمنان نجاتتان دهد و روزی هایتان زیاد شود؟... خدا را همیشه بخوانید، زیرا دعا اسلحه مومن است.*۲ امام علی: دعا سپر مومن است، وقتی دری را زیاد کوبیدی، برایت باز شود.*۳ امام صادق: دعا نافذتر از سرنیزه آهنین است.*۴ امام سجاد: دعا، بلای نازل شده و نیز بلایی که هنوز نازل نشده را بازمیگرداند.*۵ 📚 ۱- بحارالانوار ۳۸۰/۹۳ ؛ ۲و۳و۴- الکافی ۴۶۸/۲ ؛ ۵- عدة الداعی ص۱۱ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝