eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ استاد پناهیان : ابلیس وقتی نتواند بہ کسی بگوید بیاخراب‌شو مدام مۍگوید: توالان‌خوب‌هستۍ او را در همین حد متوقف میکند! در حالۍ کہ این مرگ ایمان و هلاکتِ انسان است💔 ╔═════ ೋღ ღೋ ═════╗ پروفـــــ‌...مذهبی‌...ـــــایل
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _خوبه.... _بازی نکن با کاچی... یک دفعه سر بکش. _شما هیچی نگو... خودم بلدم کاچی بخورم.... بذار اول چایی مو بخورم بعد. آهسته زیر لب زمزمه کرد : _وای وای.... وسط بهشت با فرشته خانم هم باشی، ولی حق نداری حرف اضافه بزنی که خانم ناراحت بشوند! _یوسف! از کنایه ی ریزی که زمزمه کرد، دلخور بلند صدایش زدم که سر بلند کرد و چنان با لحن مهربان و نرمی گفت : _جانم.... که اصلا رام شدم. دیگر حتی نگفتم که دلخورم!.... کوتاه آمدم و تنها گفتم : _میشه صبحانتون رو میل بفرمایید فرمانده؟ لبخند کجی زد. _چشم خانم پرستار.... می ترسم رو حرف شما حرف بزنم... اون وقته که یه آمپول تقویتی بهم میزنی... نه؟ _میترسی از آمپول؟ صاف زل زد به چشمانم و خنده اش گرفت. _حقیقتش رو بگم؟ از خنده اش من هم خندیدم. _بگو.... _خیلی... _راست میگی واقعا؟!... از بمب و موشک و خمپاره نمیترسی بعد از آمپول میترسی؟! خندید. _از سوزن آمپول می ترسم خب.... صدای خنده ام بلند شد. _پس خیلی مراقب خودت باش... يعنی خیلی خیلی مراقب خودت باش.... امکان داره یه بار توی خواب هم که شده یکی بهت بزنم. و بعد با ذوق پنجه های دو دستم را در هم گره کردم و مقابل صورتم گرفتم. _وای چه کیفی میده! متعجب نگاهم کرد. _میخوای زجرم بدی؟!.... اینقدر دلت می خواد اذیتم کنی؟!.... عجب بی انصافی هستی واقعا! با ذوق خندیدم که اخمی کرد از همان دسته اخم های جدی که اوایلی که به خانه ی خاله طیبه آمده بودم، همیشه روی صورتش می دیدم. _بی انصاف! بی توجه به حرفش اولین قاشق کاچی را به دهان گذاشتم که از مزه ی تند برخی گیاهان دارویی اش، پلک هایم را روی هم فشردم و گفتم : _وای.... این دیگه چیه! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
بدون درک تو همه چیز دلگیر است حتی برف ، با تمام عاشقانه هایش... 💚 ╔═════ ೋღ @profile_mazhabii ღೋ ═════╗ پروفـــــ‌...مذهبی‌...ـــــایل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📌گاهی یک گناه مسیر زندگی انسان رو تغییر میده! 🎤سید صادق رمضانیان ╔═════ ೋღ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱چه کنیم به نامحرم نگاه نکنیم⁉️ راهکار زیبای 👌 ╔═════ ೋღ ღೋ ═════╗
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _من نمی خوام... این چیه؟!... کاچی های خاله طیبه که خیلی خوشمزه بود... این چرا این دفعه اینقدر بدمزه است! کاسه کاچی را روی سفره به جلو هل دادم که یوسف آن را برداشت و گفت : _فرشته خانم لوس نشو.... بیا خودم بهت قاشق به قاشق می دم. و راست راستکی اولین قاشق را سمت دهانم گرفت. _چند تا قاشق پشت سر هم بخوری تمومه.... بگو آ.... _نه.... با جدیت تمام و بی لبخند و شوخی گفت : _نه نداریم... ناچار اولین قاشق را خوردم و هنوز قورت نداده، دومین قاشق را سمت دهانم گرفت. و هنوز دومی از گلو پایین نرفته سومی.... خواستم بگویم « یه مهلتی بده » که تا لب گشودم، قاشق چهارم را هم در دهانم گذاشت. متعجب به دهان پُرم اشاره کردم. و او بی لحظه ای لبخند گفت : _دوتا قاشق بیشتر نمونده.... زود باش زود باش. و پنجمی و ششمی را هم پشت سرهم به دهانم گذاشت! تا کاچی ها را قورت دادم، اخم هایش باز شد و نگاهم کرد و بلند زد زیر خنده! _خیلی قیافت بامزه شده بود ولی ترسیدم یه لبخند بزنم بگی نمی خوای. چپ چپ نگاهش کردم. _با اون اخمات!... واسه چی اون جوری جدی می شی آدم می‌ترسه. _ترس خوبه خب... اگه خوب نبود که الان همه ی کاسه ی کاچی رو نخورده بودی. همان لحظه، یادم آمد تنها نقطه ضعف او هم ترس است! سری تکان دادم و گفتم : _راست می گی یوسف جان.... شما هم خودت از آمپول می ترسی.... یه روزم من وقتی خواب هستی یه آمپول مهمانت می کنم. لبخند روی لبش پرید و باز جدی شد. _فرشته!.... با آمپول شوخی نکن که.... دو دستم را به کمر زدم و گفتم : _که چی؟! کمی تامل کرد برای تهدیدی که می خواست کند و نشد و ناچار کلافه شد. _شوخی نکن دیگه فرشته.... جان من.... باشه؟.... نخوابم یه آمپول بهم بزنی... تو رو خدا... باشه؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
دیگر آن خنده‌ ی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست .. ! ╔═════ ೋღ
. بچه‌هاازخوابتون‌بزنیدازتفریح‌تون‌بزنید ازدنیا‌تون‌بزنیدازخوشی‌‌ورفیق‌بازی بزنیدوبه‌داداسلام‌برسید!! جهادیعنی‌چشم‌پوشی‌ازخوشی‌هابرای انجام‌کارهای‌روی‌زمین‌مونده‌خدا...!(: _حاج‌حسین‌یکتا🌿 .╔═════ ೋღ
‍..🌿 یادمہ حاج‌آقا پناهیان آخرِ یہ سخنرانے دعا کردن و گفتن: یاامام‌حُسین! میخوام جورۍ زندگی کُنمـ کہ منو دیدۍ بگے اگر این مدینہ بود ما پامون بہ ڪربلا ڪشیده نمیشد... 💔 پ.ن: ‌به‌امام‌حسین‌بگید‌ ماروبراخودت‌‌تربیت‌ڪن اونوقت‌خودش‌می‌خَرَتِت خودش‌به‌دلت‌جَلا‌میده‍.. 🌸(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـعدا؟ بـعدا وجود نداره بـعدا چای سرد میشه بـعدا آدم پیر میشه بـعدا زندگی تموم میشه و آدم حسرت اینو میخوره که کاری و که قبلأ میتونست بکنه انجام نداده پس خیابان را با عشق قدم بزنید شمـا هـرگز به سن و سـالِ الانتان بـرنمی‌گردید ‌‌‌‌‌‌درود بر شما بفرمایید صبحانه عزیزان😊🍳 ‌‌‌‌‌
[وَمَابِکُم‌مِّن‌نّعِمَهِِ‌فَمِنَ‌اللهِ] "هرنعمتۍکہ‌شمارافراگرفته؛ است‌ازخداست.." 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
«💚🕊» من‌به‌حضورت،به‌بودنت به "إنَّ مَعَ العُسرِ یُسرا"یت ایمان‌دارم؛ همین‌کافیست،مگرنه؟! 💚¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
«🖤🥀» بسم‌رب‌حضرت ام البنین|❁ با‌فاطمہ‌ۜهم‌نامۍ‌و‌این‌حڪمتۍ‌دارد هرچند‌از‌روۍ‌ادب‌ام‌البنین‌ۜباشۍ! 🖤¦↫ 🥀¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🌱» سلام‌آقا بسه‌دوری‌ازحرم‌بزار‌بیام‌آقا.. 🎞¦↫ 🌱¦↫ ♥️¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
«♥️🌸» بِـسـمِ‌رَبِّ‌الحـسـیـن|❁ نفس‌که‌می‌کشیم‌ما بــه‌بــرکت‌حســینه:) ♥️¦↫ 🌸¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
«♥️✌️🏻» شهآدت،پایان مآموریت هربسیجی است:) ♥️¦↫ ✌️🏻¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 بعد از آن کاچی شیرین و پر از داروهای گیاهی، کی می توانست ظهر، ناهار بخورد. اما خاله اقدس خیلی زحمت کشیده بود، و حتی خاله طیبه و فهیمه و آقا یاسر را هم دعوت کرده بود. و چلو گوشت خوشمزه‌ای بار گذاشته بود. و من.... هر قدر هم میگفتم گرسنه نیستم، اما کسی حرفم را گوش نمیکرد. یوسف اخم میکرد و خاله طیبه و فهیمه می‌گفتند؛ بخور جون بگیری. من مانده بودم؛ جون چی بگیرم؟! ناهار به زور خوردم و ظرفها را هم خاله طیبه و فهیمه شستند. تازه عروس بودن هم نعمتی بود! خیلی از اینکه باید یک گوشه می‌نشستم و کار نمیکردم، لذت میبردم. احساس بزرگی می‌کردم. بعد از ناهار هم جمع زنانه و مردانه شد. آقا یاسر و یوسف با هم صحبت می‌کردند و من و خاله و فهیمه و خاله اقدس با هم. همین که خاله اقدس رفت تا یک سینی چای بیاورد، خاله طیبه بی رودربایستی پرسید: _میخوای با فهیمه بفرستمت همین حمام سر کوچه؟ اصلا انتظار همچین حرفی را از خاله نداشتم! سر به زیر و خجالتی گفتم: _نه ممنون خاله.... اما دست بر نداشت! _تعارف میکنی؟ و فهیمه با خنده آهسته گفت : _تعارف نکن‌ها.... من خودم با خاله رفتم روز بعد از مراسم. چشم غره‌ای برای فهیمه رفتم و گفتم : _نه خاله ممنون.... ما خودمون حمام داریم. فکر کردم اگر نگویم خاله دست بردار نیست. خاله هم چند دقیقه‌ای مات نگاهم کرد تا متوجه‌ی حرفم شد. _هان همون دستشویی توی راه پله رو میگی؟... اتفاقا به فهیمه هم گفتم... گفتم درسته خونه‌ی اقدس حمام نداره ولی یه دستشویی دارن بزرگه، لگن و چهارپایه‌ی حمام فرشته رو گذاشتم براش اونجا.... برای یه لیف زدن با یه تشت آب، بسه. به زور لبخند زدم و گفتم : _حالا نمیشد اینا رو به فهیمه نگید؟! خاله باز هم متوجه نشد چرا و پرسید : _چرا؟!... اون خودش توی خونه ی پدر شوهرش همین مشکل رو داره. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
«♥️✨» {يارَبِّ‌مَوْضِعُ‌كُلِّ‌شَكْوى} +اۍپروردگارمن‌کہ‌آستانت جایگاه‌هرگلہ‌وشكایتۍاست..!✨ ♥️¦↫ ✨¦↫ ‹›🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـعدا؟ بـعدا وجود نداره بـعدا چای سرد میشه بـعدا آدم پیر میشه بـعدا زندگی تموم میشه و آدم حسرت اینو میخوره که کاری و که قبلأ میتونست بکنه انجام نداده پس خیابان را با عشق قدم بزنید شمـا هـرگز به سن و سـالِ الانتان بـرنمی‌گردید ‌‌‌‌‌‌درود بر شما بفرمایید صبحانه عزیزان😊🍳 ‌‌‌‌‌
آرزوهـٰاتوبنویس!✍🏼 چون‌قراره‌یه‌روزے جلـوشون✔️بزنی... •➜ ♡჻ᭂ࿐🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
می‌گفت: خدایا! به ما هنرِ ‏«به موقع رها کردن» بده. که از همه‌‌ی سَم‌ها و سَمی‌های زندگیمون خلاص بشیم. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
دعایِ‌مادربزرگم‌برای‌تازه‌عروس‌داماد‌های‌ فامیل‌همیشه‌این‌بود: الهی‌سفره‌ی‌بهم‌‌پیوند‌خورده‌ی‌دلاتون‌ همیشه‌پر‌از‌عشق‌باشه‌‌'🧡؛) •➜ ♡჻ᭂ࿐🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝