اگر در زندگی به درب بزرگی رسیدی که قفل بر آن بود ...🗝
نترس و ناامید نشو...
چون اگر قرار بود باز نشود به جای آن دیوار میگذاشتند!
#انرژیمثبت
حجابٺانراحفظڪنید!
ٺادشمنآتشبگیࢪد . .
-زینبسلیمانۍ
•➜ ♡჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدن هر صبح پیام خداوند برای
آغاز یک فرصت تازه است
برخیز و در این هوای دلچسب
زندگی را زندگی کن تغییر مثبتی ایجاد کن
و از یک روز دوست داشتنی خـــداوند
لذت ببر و قدر زندگیتو بدون
صبحتون بخیر عزیزان
🎥حسین الکایی
🌍مازندران _ نوشهر _ آبشار دارنو
خوشبختے؛
میٺۆنه داشتݧ آدمۍ باشہ...☂
کہ بلده حتێ از راه دور هم حالتو خوب ڪنه :)🌿'
#انرژیمثبت
از شبی که مرا نجف بُردی؛
در سرِ من دگر حواسی نیست...
#امیرالمومنین
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_443
حرفم را گوش نکرد. آمدم خودم اورکتش را بردارم و روی او بندازم که تا خواستم دستم را که میان دستش بود، عقب بکشم، محکم انگشتان دستم را فشرد.
_آی دستم!
خندید.
_میگم سردم نیست دیگه....
_باشه خودت میدونی... فردا اگه مریض بشی من بهت یه آمپول میزنم... نگی نگفتما.
خندید.
_اگه خانم پرستار بهم آمپول بزنه مشکلی ندارم...
و بعد زیر لب خواند:
_الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی
طبیب حاذق این قلب بیمارم تو باشی.
و تب کرد!
فردای همان شب، حالش خوب نبود.
از صبح که از خواب بیدار شد، بی حال بود و می خواست باز بخوابد.
_یوسف نکنه سرما خوردی؟!
_نه... خستهام.... بذار فقط بخوابم.
فوری گفتم:
_لااقل بذار یه آمپول تقویتی بهت بزنم که بهتر بشی.
اخم کرد.
_نه... اصلا... خوبم.... تقویتی واسه چی!
_میترسی؟
خندید.
_نه بابا ترس چرا.... لازم نیست.
_چی شد پس؟... دیشب که می گفتی الهی تب کنم پرستارم تو باشی!
بی حال خندید و باز روی تشکی که هنوز پهن بود دراز کشید.
_بخوابم خوب میشم.... باشه؟
نگاهش کردم و او دراز کشید و لحاف را تا روی گردنش بالا.
من سفره صبحانه را جمع کردم، بیدار نشد. همان دو استکان چای صبحانه را شستم، بیدار نشد.
برای ناهار کمی سوپ گذاشتم، بیدار نشد....
ظهر شد و یوسف بیدار نشد که نشد.
سمتش رفتم و بالای سرش نشستم.
دستی روی پیشانیاش گذاشتم.
کمی داغ بود.
سرما خورده بود به حتم. مانده بودم چکار کنم. چند باری صدایش زدم، فقط هان هانی گفت و باز خوابید.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
- أشڪۍالفرَاقإلك . .
أنامشتاقإلك . .💔
+ ازجدایۍ؛ازتوگلهدارم . .
دلمبراتتنگشده . . (:
#علیجان
#السݪامعلیڪیاامیرالمومنین
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_444
دیدم این طور فایده ندارد، فکری به سرم زد. یک آمپول تقویتی داشتم، الکل و پنبه را برداشتم و بالای سرش نشستم.
آنقدر خواب بود که متوجه اطرافش نبود.
لحاف را از رویش پس زدم. کمی خودش را جمع کرد. سردش شد. اما باز هم بیدار نشد.
آرام کش شلوارش را از روی کمرش کمی پایین کشیدم و آهسته تر پنبه ی الکی را روی پوستش کشیدم.
و نهایتا در یک لحظه، آمپول تقویتی را زدم.
یک دفعه بیدار شد و چشمانش باز.
_فرشته!
_تموم شد یوسف..... دیدی درد نداشت.
و با همان بی حالی، نالید.
_فرشته!... چکار کردی تو دختر!
خندیدم :
_هیچی عزیزم... فقط بهت یه آمپول تقویتی زدم که زودتر خوب بشی.
و باز نالید :
_فرشته!.... گفتم آمپول نزن... تو رو خدا نزن.... بابا از دستت کجا برم من آخه!
خنده ام گرفت.
_یوسف جان.... تموم شد.... الان حالت بهتر میشه.
چرخید و عمدا طاق باز خوابید و با اخم نگاهم کرد.
باز خندیدم از دستش.
_به خاطر خودت زدم.... درد داشت؟... نه واقعا درد داشت؟
_درد نداشت ولی خواب بودم، ترسیدم.
باز از دستش خندیدم.
_خب اشکال نداره شما کلا از آمپول میترسی چه تو بیداری چه تو خواب .
نشست و تکیه زد به دیوار. هنوز از دست من دلخور بود و دلخوریاش باز باعث خندهام می شد.
سفره ناهار را انداختم و یوسف هم با آن حال مریض گونهاش اما باز هم از من دلخور بود!
وقتی بشقاب سوپش را مقابلش گذاشتم، با خنده گفتم :
_یادمه... یه آقایی به خانومش می گفت ما قهر نداریم.... ولی الان خودش قهر کرده!
با اخم نگاهم کرد. از آن اخمهایی که اگر همسرش نبودم، از آن، حتما می ترسیدم.
اما حالا دیگر ترسی نداشتم.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علمداری امام خامنه ای✨
لبیک یا خامنهای ❤️🤍💚
╔═════ ೋღ
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت اینکه چرا در برخی از شهرهای ایران برف شدید است و در برخی شهرها نیست هم مشخص شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر شما
🌹به چهارشنبه خوش آمدید
امروزتون مبارک🌺☀️
سرتـون سـبــز🌸🌼
لبــتون گـــل🌺☀
چشماتون نور🌸🌼
کامتون عسل🌺☀
لحنتون مهر🌸🌼
حرفاتون غزل🌺☀
حستون عشق🌸🌼
دلتــون گــرم🌺☀
لبتون خـندان🌸🌼
حالتون خـوب🌺☀
خوب، خوب🌸🌼
مادری بود بنام ننهعلی
آلونکی ساخته بود در بهشتزهرا بر قبر فرزند شهیدش
شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند
سنگ قبر پسرش بالشش بود و همونجا هم چشم از دنیا میبندد و کنار فرزندش خاک میشود
این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_445
_ اصلا من قهر نکردم ولی از اینکه تو خواب هم امنیت ندارم ناراحتم.
_امنیت؟!
چنان زدم زیر خنده که خودش هم لبخند زد و از اخم هایش کوتاه آمد.
میان همان خنده هایی که نگاه یوسف را روی صورتم کشانده بود گفتم:
_یوسف!.... فقط یه آمپول تقویتی بود!.... امنیت؟!.... واسه یه آمپول تقویتی میگی امنیت نداری؟!
از خنده ی من، او هم، گره اخم هایش را باز کرد.
_فرشته..... من خواب بودم!.... وقتی توی خواب به یکی آمپول میزنی یعنی چی؟!
میخواست اخم کند اما با وجود خندههای من، نمی توانست.
لبخند روی لبش خیلی وقت بود که لو رفته بود.
_آخه دیدم ترست بی دلیله.... اگه آمپول رو نمیزدم ممکن بود حالا حالاها سرحال نشی.
از گوشه ی چشم نگاهم کرد.
_الان سر حالم به نظرت؟.... دو دقیقه اومدم بخوابم یکی اومد بهم یه آمپول زد!
_دو دقیقه نبود، از سر صبح بعد صبحانه خوابیدی تا الان!... چرا نمیخوای قبول کنی حالت خوب نبود؟!
نفس پُری کشید و یک قاشق از غذایش را برداشت که گفتم :
_تازه دیشب خود شما نبودی گفتی؛ الهی تب کنم پرستارم تو باشی؟..... خب من پرستارت بودم که بهت آمپول زدم دیگه.
این بار جدی شد و باز اخم کرد.
_دیگه اینکار رو نکن....
و من آهسته زیر لب گفتم :
_اگه لازم باشه... انجام میدم.
نگاهش را باز بالا آورد و جدی نگاهم کرد.
نخواستم نگاهش کنم با آنکه متوجه آن شدم.
سرم را پایین گرفتم و سوپم را خوردم.
گفته بود قهر نمیکند اما سر همان آمپولی که بی اجازه زدم، بعد از آن همه خنده، سر سنگین شد.
بعد از ناهار حال یوسف بهتر بود اما حال خودم نه....
عوارضی چون سردرد و دل درد و بی حالی، و کمردرد، عارضه ی یک بیماری ماهانه بود تا مریضی.
بی خیال شستن ظرفها شدم و به خاطر دل درد و کمر درد روی زمین دراز کشیدم.
یوسف اما خودش را با رادیو سرگرم کرد.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
|#امیردلبرے|🌿๛
.
حضرترسول<صلیاللهعلیهوآله>
فرمودند:علی جان!
مثلتودر میاناینمردممثلسوره
"قلهواللہاحد"♥️" است.
.
هر ڪسیکبار اینسورهرابخواند،
مثلآناسٺڪہیک/سوم قرآنرا
خواندهاست،هرکسدو باراینسوره
را تلاوت کند، مثلآناسٺڪہدو
/سومقرآنراخواندهاست،
هرڪسسهباراینسورهرا بخواند،
مثلڪسیاسٺڪہتمامقرآن
راخواندهاست،و توهم یاعلی !
.
اینطور هستی، اگرکسیتورا
فقطباقلبش بخواندقلباًمحبتوست
اینشخصیک/سومایمانرابهدست
آورده است.اگرکسیهم باقلبشو
همبازبانشتورا بخواند
.
و بهتو محبتورزد،دو/سومایمانرا
بهدستآوردهاست .
اگرکسیباقلبشتورا بخواندوبازبان
از تودفاع کندوبااعضاوجوارح ازتو
پیرویکند،تمامایمانرا داراست.»
.
❰ تاﻭﯾﻞﺍﻵﯾﺎﺕﺝ2،ﺹ860
ﯾﻨﺎﺑﯿﻊﺍﻟﻤﻮﺩﺓﺝ1،ﺹ376 ❱
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
📸با وجود سردی هوا دلهایم گرم است ب وجودت...
#لبیکیاخامنهای
#منفدایسیدعلی
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
╔═════ ೋღ
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
[وَاشکُروانِعمَتَاللهِ]
''ازخداکہنعمتهاۍزیادۍ
بہشماداده،تشکرکنید!👀🌱
•➜ ♡჻ᭂ࿐
هر چیزے ڪه تحت ڪنترل خدا باشد، هرگز از ڪنترل خارج نمیشود...
#حرفقشنگ
#انرژیمثبت
•➜ ♡჻ᭂ࿐
#تلنگرانه
رفیق!
یه وقت نگے
من که پروندم خیلی سیاهہ
ڪارم از توبه گذشتہ!
تـوبـہ،
مثل پاڪ ڪن مےمونہ
اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه
فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش...
برای ترک گناه، هنوز دیر_نشده
همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_446
هر قدر حال یوسف بهتر بود، حال من لحظه به لحظه بدتر می شد.
ناچار شدم حتی به او هم بگویم:
_یوسف....
_بله....
_حالم خوب نیست.
ابرویی بالا انداخت.
_بله... اینم عوارض عذاب وجدان اون آمپول ناخواسته است.
_عوارض چیه.... عذاب وجدان چی.... یه چایی نبات بهم میدی؟
نگاهش این بار سمتم چرخید.
_نکنه تو هم سرماخوردی!.... اگه تب داری، چای نبات برات خوب نیست.
_تب چی؟!.... سرمای چی؟!.... دل درد و کمردردم از چیز دیگهایه.
ناگهان دو ابرویش را بالا انداخت.
_عه.... پس.... الان برات میارم.
برخاست و رفت. کتری آب جوش روی علاءالدین بود و قوری چای رویش.
یک لیوان چای ریخت و تکهای نبات شکست و داخل لیوان انداخت.
_حالت خوبه فرشته؟
از شدت درد، چشم بسته بودم که گفتم :
_نه.... کمرم خیلی درد میکنه.... ظرفهای ناهار رو هم نشستم.
_ظرفهای ناهار رو ول کن... اونا با من.... الان بگو من چکار کنم؟
چشم گشودم و نگاهش. چقدر خوب بود که حتی در این موقعیت ساده که شاید طبیعت و روال هر ماه بود، او کمک من بود.
_من گاهی که خیلی کمردرد دارم یه آجر گرم میکنم میذارم روی کمرم.
_آجر!!.... الان آجر از کجا بیارم؟!
حق داشت.... آجر خامی که خاله طیبه برایم کنار گذاشته بود همیشه در همین مواقع به درد میخورد.
_یکی دارم اما خونهی خاله طیبه است.
رنگ نگاهش عوض شد.
میدانم که خجالت میکشید برود و بگوید؛ آجر فرشته را بدهید.
اما حال منم کم بد نبود! نمیدانم آن دفعه فرق داشت یا به خاطر وضعیت جسمانیام کمی دردم بیشتر بود.
بالاخره ناچار شد. رفت.
و کمی بعد برگشت. درست وقتی درد دلم بیشتر از حتی کمردردم شد.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀