eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
معما در این عکس یکی از بچه ها زنده نیست و جنازه اش در کنار بقیه است😳😱 میتونید اون بچه رو پیدا کنید❓ 99درصد افراد نمیتونن جواب درست بدن ⁉️ جواب در لینک زیر👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1882521627C2c92a90f10
💖 💖 حاج حسین یکتا: . چرا شهیدا دارن دل تو رو میبرن؟ دل خداام بردن! میدونی چرا بردن؟ چون پشتِ پا به هرچی دنیا بود زدن! حالا حساب کن اونا پشت پا به این دنیا زدن، پا شدن رفتن تو جبهه که دیگه نامحرم نبود، دیگه آهنگ و موسیقی و دی وی دی و وی سی دی و موبایل و بلوتوث نبود، هیچی نبود، خدا بود و خدا بود و خدا بود. خاکریز بود و خاک بود و بیابون بود، دعا بود و گریه بود و ندبه بود. رو به رو هم ❤ بود... 👇👇👇👇👇👇👇 ما چه کنیم؟ . بچه ها به خدا قسم از شهدا جلو میزنید، اگه👈 کوفتتون بشه صحنه گناه! و واردش نشین... به خدا قسم از شهدا جلو میزنین، اگر رعایت کنین قلب امام زمان (عج) نلرزه... 💔 به خدا قسم از شهدا جلو میزنین اگر تو این در مقابل اون که اونا رفتن (که توش جهاد اکبر و خودسازیم بود) مواظب باشین... و بچه ها کل زندگی مسابقه الهیه! نکنه تو این مسابقه کم بیاریم!😔 . التماس دعای هدایت 💖
گفت : آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه ؟! سوال عجیبی بود! ولی می دانستم بی حکمت نیست . گفتم شما فرمانده نیروی هوایی سپاه هستین سردار . به صندلی اش اشاره کرد . گفت: آقای امینی ، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم نرسی ، ولی من که رسیدم ؛ به شما میگم که اینجا خبری نیست! آن وقت‌ها محل خدمت من ، لشکر ۸ نجف اشرف بود . با نیروهای سرباز زیادی سر و کار داشتم. سردار گفت اگر توی پادگانت دو تا سرباز رو نماز خون و قرآن خون کردی ، این برات می مونه ؛ از این پست ها و درجه ها چیزی در نمیاد! به یاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال شب بیست و سوم التماس دعا🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنده ی غرق گناهت امده.... مستمند روسیاهت امده... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
قسمت 21.mp3
7.48M
🔊نمایشنامه 1⃣2⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 8دقیقه 🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ •| من فدای نِگَهِ صبح و پگاهت شده ام چاره کُن بر دل و امروز مُرادی برسان|• ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ بلكه دو دست (قدرت) خدا گشوده است، هرگونه بخواهد انفاق مى‌كند ... |سوره‌ی مائده آیه‌ی ۶۴ جزء ۶| رها کن، اِتّکایت را به هر قدرت دیگری... خدا از هر دست دیگری، مهربان تر، مطمئن تر و قدرتمندتر است. ✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌷 همه‌ شرایط را بسنجید امّا بدانید آنکه به کار ما نتیجه می‌دهد عنایتِ خداست از توکل به خدا و توسل غافل نشویـد اگر هم کـــم‌کــاری کنیـم بـاید جـوابـگوی خـون شهـدا باشیم. 🕊 ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
خدای عزیزم💕 خودت گفته ای که ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ✨ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را💕 🌿🌺می‌خوانیم تو را، نه با آن زبانی که ذهنش پیش دیگران است و به آنها امید بسته است 💕بلکه با تمام وجود صدایت میزنیم و امیدمان و تمام دار و ندارمان به توست ✨و داریم هر جا که در بسته ای هست از جایی که گمان نداریم برایمان راه نجاتی میگشایی💕 🍃🌺یا مجیب الدعوات ای برآورده ی حاجات✨ 💗🍃تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣2⃣2⃣ «آره، بچه به دنیا آمده.» می گفتم: «من حالم خوب است. تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!» معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه به دنیا آمد، بگو.» از همسایه خجالت می کشیدم. معصومه که از دستم کفری شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.» صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.» از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ. هفته بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش. گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید بروم. آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از رفتن بابا همه غصه دارن، در و دیوار حتی عقربه‌های ساعت، هیچ‌کس نمیتونه گریه نکنه برای بابا همه دلتنگ بابا شدن ولی بابا با خوشحالی رفت امروز این دخترکوچولوی شهید به مادرش دلداری میده؛ فردا که خودی! و غیرخودی به این یادگار شهید زخم زبون میزنن کی دلداریش میده؟
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣2⃣2⃣ از طرفی خیلی هم برایش مهمان می آمد. دست تنها مانده بود و داشت از پا درمی آمد. گرم تعریف بودیم که یک دفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله ها. خانم دارابی صدای سلام و احوال پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت. برادرم خندید و گفت: «حاجی! ما را باش. فکر می کردیم به این ها خیلی سخت می گذرد. بابا این ها که خیلی خوش اند. نیم ساعت است پشت دریم. آن قدر گرم تعریف اند که صدای در را نشنیدند.» صمد گفت: «راست می گوید. نمی دانم چرا کلید توی قفل نمی چرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم.» همین که توی اتاق آمدند. صمد رفت سراغ قنداقه بچه. آن را برداشت و گفت: «سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی ام. مرا می شناسی؟! بابای بی معرفت که می گویند، منم.» بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: «قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی معرفت و هر چه تو بگویی.» فقط خندیدم. چیزی نمی توانستم پیش برادرم بگویم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
قسمت 22.mp3
8.18M
🔊نمایشنامه 2⃣2⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 9دقیقه 🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خورشید هر روز طلوع می کند اماتو هر روز عاشقترم میکنی ❤️ صبح بخیر هایت زیباتر از هر روز برایم تازگی دارد...😍 صبح بخیر🌱🌼🌈
joze24.mp3
3.94M
صوتی🎧 📜 به روش (تندخوانی)✨ باهدف انس باقران درماه 🌷
24(2).mp3
3.51M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه شرح دعای ماه مبارک رمضان حضرت آیت الله (ره)☀️💫 🔴 😍 ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣2⃣2⃣ به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.» برادرم به خنده گفت: «دعوایش نکنی. گناه دارد.» بچه ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره اش کرده بودند. همان طور که بچه ها را می بوسید و دستی روی سرشان می کشید، گفت: «اسمش را چی گذاشتید؟!» گفتم: «زهرا.» تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است. گفت: «چه اسم خوبی، یا زهرا!» 🔸فصل هفدهم سال 1365 سال سختی بود. در بیست و چهار سالگی، مادر پنج تا بچه قد و نیم قد بودم. دست تنها از پس همه کارهایم برنمی آمدم. اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات های پی درپی بود. خدیجه به کلاس دوم می رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه بچه ها کمتر می توانستم به قایش بروم. پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه هایشان بودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
روز تولد بود که همراه و خانواده‌اش به حرم رفتیم تا ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام ، به یک دو نفره رفتیم. اتفاقاً آن روز را تشییع می‌کردند. روی تابوت پیچیده در که بر دست مشایعت‌کنندگان پیش می‌رفت، یک افتاده بود. از لا به لای جمعیت خود را به تابوت رساند، را برداشت و طرف من بازگشت. را کرد و به سویم گرفت و گفت : این اولین ازدواج‌مان است. طعم در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که از آن را نخورده‌ام! ✨🌸✨