eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خورشید هر روز طلوع می کند اماتو هر روز عاشقترم میکنی ❤️ صبح بخیر هایت زیباتر از هر روز برایم تازگی دارد...😍 صبح بخیر🌱🌼🌈
joze24.mp3
3.94M
صوتی🎧 📜 به روش (تندخوانی)✨ باهدف انس باقران درماه 🌷
24(2).mp3
3.51M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه شرح دعای ماه مبارک رمضان حضرت آیت الله (ره)☀️💫 🔴 😍 ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣2⃣2⃣ به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.» برادرم به خنده گفت: «دعوایش نکنی. گناه دارد.» بچه ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره اش کرده بودند. همان طور که بچه ها را می بوسید و دستی روی سرشان می کشید، گفت: «اسمش را چی گذاشتید؟!» گفتم: «زهرا.» تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است. گفت: «چه اسم خوبی، یا زهرا!» 🔸فصل هفدهم سال 1365 سال سختی بود. در بیست و چهار سالگی، مادر پنج تا بچه قد و نیم قد بودم. دست تنها از پس همه کارهایم برنمی آمدم. اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات های پی درپی بود. خدیجه به کلاس دوم می رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه بچه ها کمتر می توانستم به قایش بروم. پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه هایشان بودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
روز تولد بود که همراه و خانواده‌اش به حرم رفتیم تا ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام ، به یک دو نفره رفتیم. اتفاقاً آن روز را تشییع می‌کردند. روی تابوت پیچیده در که بر دست مشایعت‌کنندگان پیش می‌رفت، یک افتاده بود. از لا به لای جمعیت خود را به تابوت رساند، را برداشت و طرف من بازگشت. را کرد و به سویم گرفت و گفت : این اولین ازدواج‌مان است. طعم در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که از آن را نخورده‌ام! ✨🌸✨
برخی روزها اگر خواندن نباشد! می شود ، عمری که از دست رفت! . ... .
‎در جوش و خروش زمین ... ‎این نورهای آسمانند که مفقود و مفقودتر می شوند ! 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
دعاي عاقبت بخیری ✅✅✅✅✅✅✅✅✅
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣2⃣2⃣ برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم. دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد. چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
وقتی مان از چی بپسندد به چی می پسندند تغییر پیدا کرد شاهد آن شدیم که هرکس برای جلب نظر خلق الله ... خویش را هم به گذاشت ! . گذاشتید؟ برای لایک؟ برای تبلیغ حجاب؟ برای تبلیغ دین؟ برای اینکه بگید امّل نیستید؟ ؟! از لذت بردن دیگران ، شمارا چه سود؟! لعنت بر شیطانی که با لباس مجازی وارد می شود و دینمان را به یغما می برد ... . ... !! .
بعضی ها تکرار نمیشوند پس مواظبشان باش 💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر صبح که از خواب بیدار میشوی در نظر بیاور چه سعادتی‌ست زنده بودن نفس کشیدن محبت کردن و عشق ورزیدن ... 🙏 شکر کن خدایت را برای بیداری دوباره ... 🌺️ سلام 🌺️ صبح بخیر
joze25.mp3
4.01M
صوتی🎧 📜 به روش (تندخوانی)✨ باهدف انس باقران درماه 🌷
25.mp3
3.7M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه شرح دعای ماه مبارک رمضان حضرت آیت الله (ره)☀️💫 🔴 😍 ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٱؤنــئ که حَـؤٱســش به‍ت هَسـت ... 🌱 حَــؤٱســت بهـش هَســت ...؟!✨ خُدٱئ جـٱن ❤️ 📿
💞سخت نیست دیدنِ حضورت. سخت نیست♡حس کردنِ دستانی که لحظه لحظه بیشتر دلگرمم میکندُ 💞خالصانه تر رو به سویِ تو می‌آیمُ فقط میخواهم سبک کنی این بارِ سنگینِ دوشم را... 💞خدایا کنارم باشتا روشن شود شبهای تاریک این دل.... 💞کنارم باش شاید از حسِّ حضورت کمی دلم شرمنده شود از تمامی لحظه‌های دورےاز تو... 💞خدایا چه کُند این دل وقتی تو را تمنّا میکندُ باز هم از تو فاصله میگیرد 💞مگر غیر از توکسی میتواند پا به پاے دردُدلهایم همراهم باشد؟ 💞خدایا درمانِ این دردها جز تو کسی نیست تسکین ببخش وجودے را که از خودت تهی شده 💞خدایادریای پرتلاطم دل من با توآرام است.
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣2⃣2⃣ طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.» دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!» آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.» آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: «کِی؟!» آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.» بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.» بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 داستان روزهای فرد در 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔸گفتم : چقدر احساس تنهایی میکنم 🔹گفتی : فانی قریب ( همانا من نزدیکم ) 🔸🔹🔸 💗خدا گفته که به ما نزدیکه این ماییم که از خدا دوریم🍃 التماس دعا🙏
حوالیِ اردیبهشت بوی بهشت می آید ! عطر شکوفه ها و خاکِ باران‌خورده هوش از سرِ مردم شهر پرانده ! فصل بهار شوخی بردار نیست, تمام آدم‌ها را عاشق می‌کند ...
یک روز موتور هونداش رو امانت گرفتم تا جایی برم، گفتم کاری نداری؟ گفت: دم افطاره، دیدی کسی پیاده ست، سوارش کن داره : از دوستان شهید : محمدمهدی ایثاری : 1387/3/27 : تهران : سقوط از کایت موتوردار - پادگان آموزشی