هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_709
#فرشته
مهتاب رفت و من با نیمه جانی که برایم مانده بود سعی داشتم خوددار باشم.
گرچه یوسف بهتر از هر کسی حالم را می فهمید.
به خانه برگشتیم و خانه بی مهتاب و شیطنت هایش چقدر سوت و کور بود!
نشسته بودم رو به روی تلویزیون و بی بهانه و حتی هدف، مرتب کانال های تلویزیون را بالا و پائین می کردم.
یوسف هم رفته بود خرید. طولی نکشید که برگشت و وقتی با دستان پُرش، در را بست گفت :
_ببین چی خریدم.... گفتی سبزی آش نداری، برات سبزی آش خرد شده گرفتم.... رشته ی آش گرفتم.
فوری و بی حوصله گفتم :
_من آش درست نمی کنم....
دستانش خشک شد و روی پیشخوان آشپزخانه ماند.
_حتی واسه پشت پای مهتاب؟!
انگار نقطه ضعفم را می دانست. من سکوت کردم و او گفت :
_باشه.... خودم درست می کنم.... اول یه قابلمه آب می ذاریم روی گاز.... بعد سبزی رو می ریزیم توش....
و راستی راستی یه قابلمه آب کرد. خواست سبزی را هم بریزد داخل قابلمه که فوری گفتم:
_یوسف تو رو خدا....
_پس بیا خودت یه آش پشت پا بذار.
ناچار برخاستم اما با بغض. قابلمه ی پُر آب را روی گاز گذاشتم و سراغ حبوبات رفتم.
اشکانم بی دلیل داشت از چشمانم می چکید که یوسف کنار دستم ایستاد.
_فرشته!.... مهتاب بهترین انتخاب رو کرد.
_من توانش رو ندارم یوسف..... نمی خوام بشنوم مردم بگن، واسه اینکه باباش جانباز بود تونست بورسیه بشه....
_خدا می دونه.... من و تو هم می دونیم که مهتاب خودش تلاش کرد... حالا بذار بقیه بی خود حرف بزنن.....
_تو می تونستی جلوش رو بگیری.... مگه اینجا چش بود که گذاشتی بره اون ور؟
بازویم را گرفت و مرا مقابل خودش چرخاند.
_حیف می شد.... به خدا مهتاب با اون هوش سرشارش، حیف می شد.... می دونی ما از علم دنیا هم تحریم شدیم.... حالا چرا نذارم، دختر من، بره توی کشوری که خودش باعث و بانی تحریم های ماست و علم اون کشور رو یاد بگیره تا بتونه برگرده و به مردمش خدمت کنه؟!
زل زدم به چشمانش و گفتم:
_اگه بر نگشت چی؟
لبخندی زد اطمینان بخش.
_بر می گرده... اگه دختر منه.... بر می گرده.
نگاهش کردم که بوسه ای وسط پیشانی ام زد و باز صدایش دلبرانه دل بُرد.
_به فرمانده ات ایمان بیار....
لبخند زدم.
_ایمان دارم فرمانده.... اما شما حساب دل یه مادر رو از فرماندهی یک فرمانده ی خوب، جدا کن.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_710
#فرشته
نگاه سیاهش در صورتم چرخید و باز بوسه ای به صورتم زد.
_مهتاب دختر مستقلی بار اومده..... اون از پس خودش بر میاد..... یادته اولین باری که کفش بندی براش خریدیم؟
در بین خاطرات دور و خاک خورده ی ذهنم داشتم، ورق به ورق جستجو می کردم که گفت:
_نمی تونست بندای کفشش رو ببنده..... به من گفت چه جوری باید ببندم یادش ندادم و گفتم خودت باید یاد بگیری..... اونم لج کرد و گفت اصلا همون جوری با کفش های بی بند و نبسته راه می ره.... اما وقتی با همون کفشا خورد زمین و گریه اش گرفت بهش گفتم دیدی باید یاد بگیری..... من بهش نگفتم اما خودش یاد گرفت.
تازه یادم آمد. خاطره ی کفش های مهتاب و زمین خوردنش هنوز در ذهنم بود که ادامه داد :
_اگه دو تا بچه داشتیم.... هیچ وقت به دخترم اینقدر سخت نمی گرفتم..... من توی هیچ کدوم از درساش کمکش نکردم.... چون می خواستم خودش همه ی کاراشو انجام بده و خدا رو شکر انجام داد.
با کنجکاوی پرسیدم :
_خب حالا اگر کاراشو انجام نمی داد یا بخاطر کمک نکردن تو، سراغ کمک گرفتن از دوستاش می رفت و گیر آدم ناجوری می افتاد چی؟
نگاهش با لبخند توی صورتم چرخید.
_یادته برای کنکور مهتاب چقدر دعا کردی و نماز خوندی؟
_خب....
_من برای سر به راهی و صالح بودن دخترم کلی نماز خوندم.... برای چادری شدنش متوسل شدم به حضرت زهرا...... نماز استغاثه خوندم..... چهار تا جمعه پشت سر هم..... و یک نماز استغاثه رو هم گرو نگه داشتم که هر وقت خودش خواست و به من گفت که چادر رو دوست داره، بخونم.... و گفت.... گفت دلش می خواد چادری باشه..... من برای اینکه نمازاش اول وقت بشه هم باز متوسل شدم به نماز استغاثه به حضرت زهرا..... مادر ما حضرت زهرا، خیلی روی تک تک دخترا و عاشقان و ارادتمندانش غیرت داره.... کافیه باور داشته باشی که خانم می تونه در روح و روان دخترت معجزه کنه..... من باور داشتم.
لبخندی زدم و نتوانستم جلوی اشک چشمانم را بگیرم.
_تو بهترین پدر دنیایی یوسف..... چقدر خوشحالم عمرم رو با تو و کنار تو سپری کردم.
دستانش را گشود و مرا در آغوش کشید. روی سرم بوسه ای زد و گفت :
_منم خوشحالم که تو مادر مهتاب شدی..... وقتی مادر دخترت، یه فرشته باشه، قطعا دخترت کمتر از مهتاب نیست!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀