eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هومن رفت . سه ماه از رفتنش گذشت و باز نه نامه ای و نه تماسی و من باز بیقرار ، عصبی ، کلافه ، بهانه گیر ، سر همه داد میزدم .از مادر گرفته تا کارمندان بیچاره ی هتل . دیگر باور کرده بودم که اینبار هم گولم زد و آنروز بد اخلاق تر از همیشه در خانه بودم .تمنا برای هزارمین بار پرسید : _مامان کاردستی مدرسه ام رو باهم بسازیم؟ عصبی فریاد زدم : _سمت من نیای که همه چی رو خراب میکنم و میشکنم . مادر عصبی نگاهم کرد: _چته تو باز؟ -چمه ؟! شما نمیدونی چمه؟ مادر زیر لب " یاخدایی " گفت و من فریاد کشیدم : _سه ماهه که رفته ... مادرخونسرد اخم کرد و گفت : -بسه نسیم مهلت بده . اینبار حنجره ام هم سوخت از شدت فریادم: -چه مهلتی دیگه ...اون دفعه هم شما بودید که هی گفتید مهلت بده ، مهلت بده ..حالا بفرما ...مهلتی که دادم چی شد ؟ عمه مهتاب زنگ زده یه الو گفتم میگه ... صدایم را باحرص نازک و پر از ناز کردم : _دیدی نسیم جان ،گفتم هومن سه ماه دیگه میره وباز تو میمونی و یه عقد الکی .... مادر کلافه تمنا را ، که عجیب گوش هایش را تیز کرده بود از پشت میز بلند کرد و گفت : -برو تو اتاقت من با مامانت کار دارم . تمنا رفت که مادر عصبی مقابلم ایستاد: -بس کن نسیم ...به خدا هومن برمیگرده ...حالا مسئولیت پذیر شده ، حالا فرق کرده ....چه فرقی کرده ؟ -بابا موقع رفتن یادت نیست ؟چقدر سفارش کرد ، تهدیدت کرد که جواب سلام بهنام رو بدی چکار میکنه ، آخه اگه میخواست برنگرده که چرا باید اینهمه سفارش میکرد خب ؟! -کارشه ...دستور میده ولی دستور رو اطاعت نمیکنه ...شما نشناختیش هنوز؟ مادر محکم داد کشید: _بس کن دیوونه ام کردی . 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝