رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت202
_... نه ... دوست نداره ... اما سر شرطم هستم و از شرطم نمیگذرم ... باختی دیگه قبول کن .
هنوز نگاهش می کردم که دیدم بلند شد و پارچه ی پهن شده ی ، پر از کاهو و خیار و گوجه رو دور زد اومد کنارم .خم شد و یه زانو زمین زد و یه زانو پایه ی دستش کرد . مثل گنجشکی که
می دونست داره می ره تا با تیرکمون قلبشو هدف بگیرند ، رفتم سمت آغوشش و هدف گرفت . با یک بوسه ، قلبم را هدف گرفت ... من عاشق شده بودم. عاشق حسام!
یه ظرف سالاد درست کردن شد ، یه ساعت . خیارهای حلقه شده رو داشتم دور تا دور ظرف سالاد می چیدم که حسام دست دراز کرد و یکی برداشت . با اخم تنبیهش کردم :
_حسام .... بذار تموم شه بره دیگه ... چرا دست میزنی ؟
-اینا مزه میده آخه .
دوباره دست دراز کرد و یکی برداشت که فوری ظرف سالاد رو گذاشتم کنار و گفتم :
_بده ظرف سالاد تو روهم تزیین کنم .
ظرف سالاد رو به من داد. از بس تند تند داشت به خیار و گوجه ها، پاتک میزد ، مجبور شدم ، بی سلیقه ترین طرحمو رو روی ظرف سالاد پیاده کنم . ظرف سالاد رو که کنار گذاشتم گفتم
_خب تموم شد ...تا عمه ی شما نیومده و غر نزده ، بلند شو جمع کنم اینارو .
-اون چیه رو دستت .
پشت دستامو مقابل نگاهم گرفتم تا بررسی شون کنم که پنجه هام رو گرفت و یک آن ، چنان محکم و بی هوا کشید که افتادم تخت سینه اش .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت202
_ خوب این چند روزه استراحت کن و نیرو بگیر که برگشتیم قوی و سرحال بری سراغ درمان .
_ میگم ..من نمیخوام درمان بشم .
اخم کرد و دستش روی سرم خشک شد :
_ چرت نگو.
_ نمیخوام موهام بریزه ... نمیخوام زشت بشم ...بذار بدون درد زندگیمو کنم هومن.
عصبی شد و با حرص درحالیکه صدایش را پایین نگه میداشت تا مادر نشنود ،سرش را جلوی صورتم کشید و گفت :
_ نذار عصبی بشمها ..این چرت و پرتها چیه میگی .
دستم رو گذاشتم روی گونهی اصلاح شده اش و سرم را جلو کشیدم تا فاصلهای نماند و من بوسیدمش !
بوسهای که چند ثانیهای روی لبانش ماند !
سرم را عقب کشیدم و در نگاه چشمان روشنش خیره شدم :
_ دنبال درمانم نباش ....اگه تو.. فقط تو کنارم باشی برام بسه ...تو خودِ درمانی هومن .
حلقههای روشن چشمانش توی صورتم چرخ میخورد .
نفسش را محبوس سینهاش کرده بود که نمیدانستم بفهمم دردش چیست !
سرم را محکم سمت شانهاش کشید و مرا محکم در آغوشش .
انگار تمام خوشبختی دنیا ،مرا در آغوش کشیده بود !
_ فعلا فقط از سفر لذت ببر ..برگشتیم با هم صحبت می کنیم ...دیگه هم از این حرفا نزن که سفرمون رو زهرمارمون کنی .
_ چرا زهرمار ؟مگه قراره بمیرم؟
اَه بلندی کشید و آهسته و با حرص جواب داد:
_ جان عزیزت ول کن تو هم گیر دادی به این کلمهی مرگ و میر.
توی آغوشش بودم که زمزمه کردم :
_ عزیزم توئی
شنید یا نشنید نمیدانم که در حمام باز شد و یکدفعه من و او ، به سرعت از هم فاصله گرفتیم .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام_است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝