eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _... نه ... دوست نداره ... اما سر شرطم هستم و از شرطم نمیگذرم ... باختی دیگه قبول کن . هنوز نگاهش می کردم که دیدم بلند شد و پارچه ی پهن شده ی ، پر از کاهو و خیار و گوجه رو دور زد اومد کنارم .خم شد و یه زانو زمین زد و یه زانو پایه ی دستش کرد . مثل گنجشکی که می دونست داره می ره تا با تیرکمون قلبشو هدف بگیرند ، رفتم سمت آغوشش و هدف گرفت . با یک بوسه ، قلبم را هدف گرفت ... من عاشق شده بودم. عاشق حسام! یه ظرف سالاد درست کردن شد ، یه ساعت . خیارهای حلقه شده رو داشتم دور تا دور ظرف سالاد می چیدم که حسام دست دراز کرد و یکی برداشت . با اخم تنبیهش کردم : _حسام .... بذار تموم شه بره دیگه ... چرا دست میزنی ؟ -اینا مزه میده آخه . دوباره دست دراز کرد و یکی برداشت که فوری ظرف سالاد رو گذاشتم کنار و گفتم : _بده ظرف سالاد تو روهم تزیین کنم . ظرف سالاد رو به من داد. از بس تند تند داشت به خیار و گوجه ها، پاتک میزد ، مجبور شدم ، بی سلیقه ترین طرحمو رو روی ظرف سالاد پیاده کنم . ظرف سالاد رو که کنار گذاشتم گفتم _خب تموم شد ...تا عمه ی شما نیومده و غر نزده ، بلند شو جمع کنم اینارو . -اون چیه رو دستت . پشت دستامو مقابل نگاهم گرفتم تا بررسی شون کنم که پنجه هام رو گرفت و یک آن ، چنان محکم و بی هوا کشید که افتادم تخت سینه اش . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور _ خوب این چند روزه استراحت کن و نیرو بگیر که برگشتیم قوی و سرحال بری سراغ درمان . _ می‌گم ..من نمی‌خوام درمان بشم . اخم کرد و دستش روی سرم خشک شد : _ چرت نگو. _ نمی‌خوام موهام بریزه ... نمی‌خوام زشت بشم ...بذار بدون درد زندگیمو کنم هومن. عصبی شد و با حرص درحالیکه صدایش را پایین نگه می‌داشت تا مادر نشنود ،سرش را جلوی صورتم کشید و گفت : _ نذار عصبی بشم‌ها ..این چرت و پرت‌ها چیه می‌گی . دستم رو گذاشتم روی گونه‌ی اصلاح شده اش و سرم را جلو کشیدم تا فاصله‌ای نماند و من بوسیدمش ! بوسه‌ای که چند ثانیه‌ای روی لبانش ماند ! سرم را عقب کشیدم و در نگاه چشمان روشنش خیره شدم : _ دنبال درمانم نباش ....اگه تو.. فقط تو کنارم باشی برام بسه ...تو خودِ درمانی هومن . حلقه‌های روشن چشمانش توی صورتم چرخ می‌خورد . نفسش را محبوس سینه‌اش کرده بود که نمی‌دانستم بفهمم دردش چیست ! سرم را محکم سمت شانه‌اش کشید و مرا محکم در آغوشش . انگار تمام خوشبختی دنیا ،مرا در آغوش کشیده بود ! _ فعلا فقط از سفر لذت ببر ..برگشتیم با هم صحبت می کنیم ...دیگه هم از این حرفا نزن که سفرمون رو زهرمارمون کنی . _ چرا زهرمار ؟مگه قراره بمیرم؟ اَه بلندی کشید و آهسته و با حرص جواب داد: _ جان عزیزت ول کن تو هم گیر دادی به این کلمه‌ی مرگ و میر. توی آغوشش بودم که زمزمه کردم : _ عزیزم توئی شنید یا نشنید نمی‌دانم که در حمام باز شد و یکدفعه من و او ، به سرعت از هم فاصله گرفتیم . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝