eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _سلام الهه جون ... چی بگم ...شما عروسی هستی هم یواشکی رفتی ... کسی از دل شما خبر نداره والله . پوزخندم محکمتر شد : _اِ ...خبر نداره! ولی هر کی خبرنداره ، شما که خبر داری ؟ عمو یه سر چرخوند سمت خانومش و با تشر گفت : _فرنگیس ! باز آتیش سوزوندی . زن عمو طوری اخم کرد و تعجب که انگار اصلا نمی دونست آتیش چیه ، چه برسه به سوزوندنش : _وا !! چه حرفا ! همون موقع نازنین و نازلی هم از پله بالا اومدند . چشمای نازلی به حسام بود و نازنین به ایست پدر و مادرش روی پله ی آخر . از جلوی در کنار رفتم و گفتم : _خب حالا بفرمایید .... تک تک وارد شدند .حسام خودشو کنار کشید تا اول عمو وارد بشه که عمو سلام بلندی گفت و داخل شد . بعد زن عمو که انگار خیلی بهش برخورد بود و سرش رو عمدا از من برگردوند و سلام کرد و بعد نازنین که اونم دقیقا عین مادرش ترجیح داد رو به دیوار سلام کنه . اما نازلی هنوز جلوی در ایستاده بود: _شما خوبید آقا حسام ؟ -ممنون بفرمایید. -نه شما بفرمایید. -خانوم ها مقدم ترند. نازلی با ناز سرشو بلند کرد و نگاهشو به سر پایین افتاده ی حسام انداخت : _نه تورو خدا شما بفرمایید. هیچ خوشم نیومد که دو ساعت واسه یه ورود به هم تعارف می کردند . دست دراز کردم و مچ دست نازلی رو گرفتم و کشیدم داخل : _بیا دیگه توام . با کشیده شدن مچ دستش ، مجبور شد کفشاشو پرتاب کنه توی راهرو و پرت بشه توی خونه . وقتی دوباره رو پاش ایستاد و کمر صاف کرد با اخم و آروم زمزمه کرد : -دیوونه ی وحشی چکار می کنی ؟ -تو چکار می کنی پسر ندیده ... دو ساعته داری جلوی در بفرما بفرما میکنی خب بیا تو دیگه . لبشو کج کرد : _اَه .... شعورم نداری . -آقربون شعور تو دختر ... بفرما. ایش بلندی گفت و وارد شد که حسام باخنده ای ریز جلو اومد: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور _پس کی کپی گرفتی از جواب آزمایش ؟ سکوت کردم و همچنان نگاهم در چشمانش بود . نگاه مضطرب من خودش جواب سئوالش بود که با همان اخم و جدیت پرسید : _اصلا واسه چی از آزمایش کپی کردی !؟بعد اصلشو انداختی دور و کپی رو نگه داشتی ! لبانم ازهم فاصله گرفت وذهنم داشت دنبال جواب می گشت که خودش جواب را به ذهنم رساند: _مگر اینکه دروغ گفته باشی . لبانم را با استرس به دهان فرو بردم که فریاد زد : _دروغ گفتی ؟! من رو سه روزه گذاشتی سرکار؟! احمق بیشعور ، من تا کانادا هم زنگ زدم واست دکتر جور کنم ...به همه ی دوستام متوسل شدم ، اونوقت تو...!! با ترس بریده بریده گفتم : _هومن ....من...من...مجبور شدم . یه قدم جلوتر آمد: _کی مجبورت کرد؟ -تو ...تو...تو و.. سایه . -سایه کدوم خریه ؟! باز بغض به گلویم چنگ زد : _همون خری که می‌خوای باهاش صیغه کنی ...همون خری که اومده با من درد دل کرده و راز تورو پیش من فاش کرده و نمی‌دونسته که بین من و تو چه خبره . تاج ابروانش بیشتر به هم نزدیک شد : _خب که چی حالا. _که چی حالا ؟! داری واسم نقش بازی می‌کنی منو خر کنی ، هتل و حساب بانکیمو خالی کنی بعد بری با سایه خانومت عشق و حال ؟! پوزخند زد : _خاک تو سرت کنن...اصلا آره ...دوستش دارم به تو چه ربطی داره . _به من چه ربطی داره ؟! مثلا من زنتم ، همسرتم ، اصلا نامزدتم . چشماشو ریز کرد : _زنمی ...زنمی که من 15 ساله به پای توی احمق صبر کردم ...زنمی که هنوز نمی‌دونی دردم چیه ...زنمی که اونقدر احمقی که نمی‌دونی مردا واسه چی ازدواج می‌کنن ...ازدواج و عقد واسه چیه ...تا کی صبر کنم تا توی یه علف بچه این چیزا رو بفهمی ؟ سی سالم شده و تو هنوز بچه‌ای و احمق ...به جای دو کلام حرف زدن ،سه روزه منو الاف یه دروغت کردی ؟! 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝