eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _من کاری ندارم ... اصراری هم نمی‌کنم ، هرچی خودش صلاح بدونه ، همونو انجام میده. آقا حمید ضربه‌ای به شونه‌ام زد و گفت: _نه...منظورمو متوجه نشدی ... شاید ... شاید آرش شرط کنه که ... سهم الهه رو وقتی میده که الهه برگرده سرِ زندگیش. سرم اومد . همون بلایی که ازش میترسیدم. اخمام توهم شد . قلبم فریاد کشید و لبام به این جمله از هم باز شد: _ این به نظر الهه بستگی داره نه من. _به تو هم بستگی داره حسام جان ... اگه تو ... عقب بکشی ...الهه آرش رو قبول میکنه. _من باید از خودِ الهه بشنوم که عقب بکشم. خندید: _ باشه ... بزودی میشنوی ... مگه تا امروز رفتارش رو ندیدی! ... خودِ من لااقل دوبار همین اواخر ازش پرسیدم ، گفتم ، حسام چی؟ دوستش داری؟ گفت، نه . چشامو بستم. پس من حکم نوش دارو داشتم فقط . باید فقط بعد از رفتن آرش ، دوای درد الهه می‌شدم و حالا ... چشام هنوز بسته بود که به زحمت گفتم: _اینا واسه من دلیل نمیشه حمید آقا ... باید خودِ الهه به من بگه که من برم... قرارمونم همین بود. سری تکون داد. مصمم و جدی .دلم باز لرزید : _میگه ... خودشم به زودی بهت میگه. تولد حسام رسید . با کمک علیرضا برای حسام یه پراید صفر خریدیم . پدر خیلی غر زد ولی مادر موافقت کرد. هرچند من اصلا به مخالفت پدر کار نداشتم .اول و آخرش کار خودم رو می کردم . پول پاتختی ، برای من هیچ ارزشی نداشت .همون طور که آرش برای من هیچ ارزشی نداشت .علیرضا کمکم کرد تا برای پرایدش دزدگیر نصب کنیم و بعد کادوی به اون بزرگی رو جلوی درب خونه دایی پارک کردیم .خیلی ذوق زده بودم .همه با من هماهنگ بودند جز خود حسام ،که مجبور شدم بهش زنگ بزنم . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _من کاری ندارم ... اصراری هم نمی‌کنم ، هرچی خودش صلاح بدونه ، همونو انجام میده. آقا حمید ضربه‌ای به شونه‌ام زد و گفت: _نه...منظورمو متوجه نشدی ... شاید ... شاید آرش شرط کنه که ... سهم الهه رو وقتی میده که الهه برگرده سرِ زندگیش. سرم اومد . همون بلایی که ازش میترسیدم. اخمام توهم شد . قلبم فریاد کشید و لبام به این جمله از هم باز شد: _ این به نظر الهه بستگی داره نه من. _به تو هم بستگی داره حسام جان ... اگه تو ... عقب بکشی ...الهه آرش رو قبول میکنه. _من باید از خودِ الهه بشنوم که عقب بکشم. خندید: _ باشه ... بزودی میشنوی ... مگه تا امروز رفتارش رو ندیدی! ... خودِ من لااقل دوبار همین اواخر ازش پرسیدم ، گفتم ، حسام چی؟ دوستش داری؟ گفت، نه . چشامو بستم. پس من حکم نوش دارو داشتم فقط . باید فقط بعد از رفتن آرش ، دوای درد الهه می‌شدم و حالا ... چشام هنوز بسته بود که به زحمت گفتم: _اینا واسه من دلیل نمیشه حمید آقا ... باید خودِ الهه به من بگه که من برم... قرارمونم همین بود. سری تکون داد. مصمم و جدی .دلم باز لرزید : _میگه ... خودشم به زودی بهت میگه. تولد حسام رسید . با کمک علیرضا برای حسام یه پراید صفر خریدیم . پدر خیلی غر زد ولی مادر موافقت کرد. هرچند من اصلا به مخالفت پدر کار نداشتم .اول و آخرش کار خودم رو می کردم . پول پاتختی ، برای من هیچ ارزشی نداشت .همون طور که آرش برای من هیچ ارزشی نداشت .علیرضا کمکم کرد تا برای پرایدش دزدگیر نصب کنیم و بعد کادوی به اون بزرگی رو جلوی درب خونه دایی پارک کردیم .خیلی ذوق زده بودم .همه با من هماهنگ بودند جز خود حسام ،که مجبور شدم بهش زنگ بزنم . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور _اگه کامل دیدتو زدی ،حرفتو بزن. _شام حاضره. سرش را بالا گرفت و دود سیگارش را سمت سقف فوت کرد: _خیلی روی اعصابمی نسیم ...این روزا مواظب خودت باش تا یه بلایی سرت نیاوردم . _من روی اعصابتم !؟واقعا ؟! جالبه ! وارد اتاقش شدم و در را پشت سرم بستم : _می‌دونی چیه .. تو خیلی روی اعصابمی .. تو عاشق شدی.. من اینو مطمئنم .. اما انکار می‌کنی واسه اون هتل کوفتی که چشمت‌رو کور کرده. فوری با یه حرکت نشست روی تخت و چهار زانو زد : _تو چی احمق جان ...تو که زودتر از من باختی چرا حساب بانکیتو به من ندادی ؟! تازه رفتی حیف و میلش هم کردی ... هیوندا ورنا خریدی که چی بشه ؟! بزنی تو در و دیوار داغونش کنی ؟ _آره اصلا دوست دارم داغونش کنم . ازجا برخاست و سمتم اومد . چسبیدم به دیوار که عمدا اونقدر بهم نزدیک شد که هیچ فاصله‌ای بینمان نماند، بعد سر خم کرد پایین و گفت : _حساب بانکیتو من بُردم ...اینو بفهم . _نه...نمی‌فهمم...واسه رام کردن تو گفتم دوستت دارم... مگه من خر باشم که عاشق یه آدم آهنی بشم ! گوشه‌ی لبش بالا رفت : _خر که هستی چون عاشق شدی ...می‌دونم . _از کجا؟! چشمانم را قفل چشمانش کردم که سر خم کرد و لبانم را محکم بوسید. نقطه ضعفم را می دانست...سر بلند کرد و گفت : _از همینجا . متعجب نگاهش می‌کردم که با یه لبخند کش‌دار گفت : _با یه بوسه نفست تند می‌شه، با یه بوسه ضربان قلبت بالا می‌ره ، با یه بوسه سرخ می‌شی ...عاشق شدی بدبخت چرا حاشا می‌کنی ؟ من بُردم ..حساب بانکیتو می‌خوام . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝