eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 نگاه هر دو با هم سمتم چرخید. ولی حلقه های چشمانم فقط روی صورت آقا یونس بود. _بله.... چند قدمی جلو آمد که گفتم : _من 30 تا برگه ی اعلامیه دیگه نوشتم لطفا اینا رو ازم بگیرید. یه نگاه به برگه هایی که سمتش گرفته بودم کرد و یه نگاه به یوسفی که پشت سرش با اخم نگاهمان می کرد. _آخه من مسئولش نیستم.... یوسف مسئولشه... _من با ایشون هیچ حرفی ندارم.... حالا برگه ها رو ازم می گیرید یا خودم برم پخششون کنم. و انگار آن جمله ی آخرم، بعضی ها را خیلی حرصی کرد. _یونس در خونه رو باید قفل کنیم. و این یعنی نمی گذاشت من از خونه بیرون بروم؟! اما من هم کم لجباز نبودم! _نردبان دارید آقا یونس؟ و یونس مانده بود چه بگوید که باز یوسف با اخم از پشت سرش جواب داد: _یونس نردبان شکسته.... دو تا پله ی آخر رو نداره. یونس باز نگاهم کرد که این بار من نگاهم به ارتفاع کوتاه دیوار حیاط افتاد. _آقا یونس.... میگم ارتفاع دیوار حیاط زیاد بلند نیست..... فکر کنم نیازی به دو پله ی آخر نردبان نباشه.... درسته؟ و باز اینجا، صدای آقای معترض بلند شد: _نیازه.... جای پا نداره سخته. و اینجا بود که یونس عصبی گفت : _اِی بابا..... به من چه ربطی داره آخه.... من میرم مسجد. و رفت! و من ماندم و او.... هر دو سر جایمان خشک شدیم. اما کمتر از چند ثانیه او جلو آمد و با اخم سر به زیر مقابلم ایستاد. _من اشتباه کردم. لبخند روی لبم آمد. فکر کردم قرار است یک معذرت خواهی درست و حسابی بشنوم اما ادامه داد : _شما اصلا به درد کارهای سیاسی نمی خورید.... یک دنده و لجبازید و همین دو خصلت شماست که کار رو خراب می کنه. با حرص از میان دندان هایم که محکم روی هم می فشردم گفتم: _هنوز لجبازی منو ندیدید.... بهتون قول میدم همه ی این 30 برگه رو خودم پخشش کنم. 🥀🎨 🥀🥀⛱ 🥀🥀🥀🎨 🥀🥀🥀🥀⛱ 🥀🥀🥀🥀🥀🎨 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀🎨 🥀🥀🥀🥀⛱ 🥀🥀🥀🎨 🥀🥀⛱ 🥀🎨