eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 جلسه ی آن شب به جایی رسید که نه در مورد یونس حرفی زده شد و نه در مورد یوسف! سکوت من و فهیمه، تمام پیش بینی های خاله اقدس را به هم زد. بعد از رفتن خاله اقدس که با خنده و لبخند این سکوت را به تعجب ما برای این خواستگاری دوم برداشت کرد و تعجیل خودشان در جواب گرفتن از ما، خاله طیبه با اخم سراغمان آمد. _چتونه شما دوتا؟!.... واسه چی هر دوتون با هم لال شدید؟! چادرم را با حرص پرت کردم روی رختخواب های چیده شده کنج اتاق و گفتم: _آخه یعنی چی این کار؟!.... مگه واسه خواستگاری از من نیومده بودن؟!.... پس واسه چی این وسط حرف از یوسف شد؟! خاله چشم چپش را برایم نازک کرد. _آهان.... پس حسودیت شده؟! _من واسه چی باید حسودی کنم؟!.... مگه امشب جای حرف واسه یونس نبود؟! ....پس چرا حرف یوسف پیش اومد؟!.... یوسف اگه قصد ازدواج داشت باید قبل یونس، واسه یوسف حرف میزدن. خاله هم با این حرفم کمی تفکر کرد اما چون به جوابی نرسید باز هم حرف خودش را زد. _ول کنید این حرفا رو الان من چی به اقدس بگم؟.... اون منتظر جوابه.... و باز من عصبی شدم. _خاله!.... چه خبره!.... نباید یه کم فکر کنیم؟! و همان موقع فهیمه بی هیچ مقدمه ای گفت : _من جوابم مثبته. نگاه متعجبم فهیمه را نشانه رفت. _فهیمه! خاله ذوق کرد. _مبارکه.... یوسف خیلی پسر خوبیه. اخم کردم. _يعني الان یونس پسر بدیه!؟ خاله چشم غره ای بهم رفت. _من کی همچین گفتم!.... میگم آفرین به این تیزهوشی فهیمه که زود گرفت و بله رو گفت. _ببخشید الان فهیمه تیز هوشه و من خنگم چون جواب بله نگفتم ؟! خاله این بار با عصبانیت نگاهم کرد. _من کی اینو گفتم ؟! .... میگم آفرین به فهیمه که انتخاب درستی کرده و می خواد به یوسف بله بگه. _آها... پس من انتخاب درستی نکردم چون نمی خوام بله بگم؟ خاله با حرص برخاست و گفت : _تو امشب هوس کتک کردی انگار.... و راست راستی رفت سمت بالشت کوچک کنار پشتی و آن را برداشت و محکم سمتم پرتاب کرد. _می خوای بله بگی یا نگی.... خودت می دونی فرشته.... ولی فهیمه که خواستگاری یوسف رو رد نمی کنه. بالشت کنار پایم افتاده بود که با قلبی آزرده زیر لب زمزمه کردم. _چطور تونستی همچین کاری کنی؟!.... چرا این همه خاطره برام ساختی و بعد اومدی خواستگاری فهیمه ای که حتي یک بار هم باهات حرف نزده! 🥀📚 🥀🥀✴️ 🥀🥀🥀📚 🥀🥀🥀🥀✴️ 🥀🥀🥀🥀🥀📚 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀📚 🥀🥀🥀🥀✴️ 🥀🥀🥀📚 🥀🥀✴️ 🥀📚