🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_186
همان لحظه یادم آمد که حتی پدر هم همیشه با فرهاد و بحث های سیاسی اش مخالفت می کرد.
و همین جرقه ی یادآوری، زبانم را باز کرد.
_پدر هم همیشه باهات بحث می کرد و با حرفات مخالف بود.... پس اگر پدر زنده بود، می خواستی مقابلش واستی و بهش بگی چرا ما رو شوهر داده!
خاله طیبه این بین سمت طاقچه ی اتاق رفت و از پشت قاب عکسی که روی طاقچه بود، جعبه ی فلزی کوچکی را بیرون کشید و گفت :
_بیا.... بیا اینا رو بگیر.... همه ی پولای اجاره ی کارگاه هست.... یه قرونش رو هم خرج نکردم..... تا جایی که تونستم پولا رو جمع کردم واسه جهیزیه ی این دوتا.... برو زیر زمین اقدس خانم رو ببین.... کلی جنس خریدم براشون.... بعد تو اومدی به من می گی اینا سر بار منن؟.... نکنه فکر کردی من پولای اینا رو بالا کشیدم؟!
از این حرف خاله طیبه، گریه ام گرفت. دویدم و در آغوشش کشیدم.
_نگو خاله....
و همان موقع خاله با بغضی که داشت به شدت کنترلش می کرد جواب داد.
_نه... بذار تموم حرفام رو بزنم.... یک سال نبوده فکر کرده من داشتم پولای خواهر زاده هامو می خوردم.
فهیمه هم مثل من سمت خاله دوید و او را در آغوش کشید.
فرهاد تنها با غیض نگاهمان کرد و کمی بعد بی هیچ حرفی از خانه بیرون زد!
عجب شبی شد!
نه یونس ماند و نه فرهاد.... تنها بعد از رفتن فرهاد بود که خاله بلند بلند گریست.
_می بینید؟.... می بینید به من چی می گه!
خاله دو زانو روی زمین نشست و من و فهیمه دورش.
او می گریست و ما هم همپایش.
_چشم تو چشم من می گه شما سربار من بودید.... من مجبورتون کردم که بله بگید.... من حتی سعی کردم همه ی خرج و مخارج زندگیمون رو از خودم بدم.....
بعد در حالیکه دست من و فهیمه را میگرفت، با بغض ادامه داد :
_منو ببخشید.... یه وقتایی که دستم خالی می شد.... از پول اجاره ی کارگاه خرج می کردم.....
با این اعتراف خاله، دل من و فهیمه بیشتر برای خاله سوخت.
هر دو او را در آغوش کشیدیم و همراهش گریستیم.
_نگو خاله.... شما مثل مادر مایی.... این چه حرفیه.
خاله را به زور آرام کردیم. آنقدر گریست که سردرد گرفت و من پیشانی اش را با پماد ویکس چرب کردم و با روسری بستم.
از بوی تند ویکس، چشمانش مست خواب شد. شاید هم به خاطر اشکانی که ریخته بود.
چشمانش خواب آلود شد و خوابید.
اما خبری از فرهاد نشد. من و فهیمه بیدار ماندیم بلکه فرهاد بیاید اما....
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀🌹
🥀🥀
🥀🥀🥀🌹
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🌹
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🌹
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🌹
🥀🥀
🥀🌹