eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 سِرُمم که تمام شد خانم اشرفی با یک اخم جدی سراغم آمد: _خب خب خب ...مثل یه دختر خوب بلند شو برو که نامزدت منتظرته. _نامزدم! من که نامزد ندارم. اخمش سمتم را نشانه رفت: _خودتو لوس نکن همون آقایی که نیم ساعته سِرُمش تموم شده و منتظر توئه. _یونس! روی پنبه‌ای که جای سِرُمم گذاشته شده بود را محکم فشردم و از روی تخت پایین آمدم: _ کار دارم تو درمونگاه. _تو برو خونه استراحت کن ...من امروز به جات هستم ...این جوری با این خستگی و فشار پایین اگه بخوای کار کنی از پا در میای. ناچار سمت در اتاق رفتم. راست می‌گفت یونس جلوی در اتاق معاینه قدم می زد که نگاهش به من افتاد و با قدمهایی بلند سمتم آمد. _بریم؟ _کجا بریم؟ من سرکارم هستم ...شما باید بری ...من تو درمونگاه کار دارم. سر به زیر بود مقابلم که گفت: _امروز کار بی کار ...با همکارتون هم حرف زدم، فقط یک کلمه می خوام بشنوم و بعدش یاعلی. _یه کلمه!!.... بعدش یاعلی!!.... یعنی چی؟ سر بلند کرد و مستقیم نگاهم کرد. _جوابم بله است یا نه؟ _شما داری اینجا ازم جواب بله می‌گیری؟ مصمم‌تر شد و باز پرسید: _بله یا نه...همین. _خوبه خودتون بهتر می‌دونید اگه جوابم نه بود که دو سال نامزد شما نبودم. لبخندش را مهار کرد و گفت: _ پس یاعلی... بفرمایید. _کجا؟! _خرید حلقه‌ی عقد. خشکم زد. شاید شوخی می‌کرد! _داری شوخی می‌کنی واقعا؟! _اصلا و ابدا.... وقت ندارم... شاید باز ماموریت برم ...اگه پای زندگی من و سختی‌های کارم هستی یاعلی ...بریم امروز حلقه رو بخریم و تمام. _مگه عروسی گرفتن فقط یه حلقه است! باز چشمانش سمت چشمانم آمد: _اول حلقه بعد به تشریفاتش هم می رسیم ...هستید یا نه؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀