eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 نگاهم سمت یوسف رفت که با سکوت و سری که پایین انداخت بود انگار منتظر معذرت‌خواهی من بود! و من ناچار گفتم : _بابت حرفهام..... ببخشید. گرچه یه کم لحنم تند بود و به معذرت خواهی نمی خورد اما یوسف با لبخند سر بلند کرد. انگار او هم دقیقا دنبال معذرت‌خواهی من بود! _خواهش می کنم خدا ببخشه. و خاله بالاخره رضایت داد. _خب خدا را شکر..... حالا یوسف جان ما دیگه مزاحم نمی شیم... بریم فرشته. و خاله برخاست. _کجا حالا به این زودی؟... یه چایی شیرینی، میوه ای، چیزی.... ما امسال به خاطر یونس سفره ی عیدمون رو پر نکردیم... واسه همین قابل دار نیست. _نگو اقدس جان... ان شاءالله امسال برای تو و یوسف سال شادی باشه.... سال دامادی آقا یوسف باشه.... _همین طور برای شما.... ان شاءالله فرشته ی منم حالش خوب بشه.... _ممنون خاله. _پس با اجازه.... خاله این را گفت و جلوتر از من راه افتاد. برگشتیم خانه که تا چادرم را از سرم در آوردم خاله باز شروع کرد. _امسال دیگه اخلاقتو عوض کن فرشته.... من طاقت این لج ولجبازی‌های تو رو با یوسف ندارم. _من لج و لجبازی کردم!.... من فقط گفتم می خوام برم پایگاه. _هر چی گفتی... به قول خودت، فرمانده ی پایگاه می گه نه یعنی نه.... پس بشین خونه استراحت کن. _فرمانده ی پایگاه!.... اون فرمانده ی پایگاه هم باشه تو محوطه پایگاه فرمان بده... من تو بیمارستان صحرایی هستم... فرمان اون به من ربطی نداره. خاله با حرص نگاهم کرد. _باز شروع کردی تو؟! _چی گفتم مگه؟!... شما از همون اولش هم طرف یوسف بودید.... کلا من خواهرزاده ی شما نیستم.... شما خاله ی یوسفید..... _آره خاله ی یوسفم....نزدیک یه ماه تو بیمارستان بودی، هر روزش رو این پسره دنبال کارت دویده بعد حالا که سر پا شدی بهش می گی بی شعور! _کاراش خوب ولی اون حرفش بی شعوری تمام بود.... به اون چه اصلا اگه من بخوام خودمو بکُشم؟! ..... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀