eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 بعد از تعطیلات عید، خیلی ها سال جدید را با خوشی آغاز کردند.... جز من! روزها زیر آفتاب بهاری توی بالکن حیاط می نشستم و در سکوت به گذشته ام خیره می شدم. کم کم گریه ها، بغض ها و همه ی غم های گذشته ام داشت باز دوباره زنده می شد. حالم خوب بود... اما حال روحی ام خراب. گاهی هم خاله اقدس دیدنم می آمد و داغم را تازه می کرد. مدام با دلتنگی که برای یوسف داشت به من نگاه می کرد و برای یونس گریه می کرد! این طوری بود که حال غم انگیز من رو به بهبودی نبود. اما بالاخره این حال خراب یک جای کارم را درست کرد. اواخر فروردين ماه بود که بالاخره یک روز وقتی کنج حیاط روی زیراندازی که خاله برایم پهن کرده بود، نشسته بودم که خاله کنارم آمد و بی مقدمه گفت : _میخوام اجازه بدم که بری پایگاه... چنان شوکه شدم که چند لحظه ای فقط نگاهش کردم و او ادامه داد: _ میدونم که دلت خیلی برای پایگاه تنگ شده..... اینجا هم که باشی هر روز یه گوشه حیاط می شینی و گریه میکنی و خاطرات رو مرور میکنی.... نمیتونم بزارم و ببینم که جلوی چشمام این طوری زجر بکشی. اشک شوق در چشمانم نشست. چند ثانیه ای نگاهش کردم و بعد با گریه دستانم را دور گردنش آویختم و صدا زدم : _ممنونم خاله.... خیلی ازت ممنونم.... بهت قول میدم مراقب خودم باشم. او هم گریه‌اش گرفت. _میدونم میدونم که حتما مراقب خودت هستی..... بیخودی حرف مفت نزن.... همین دفعه قبلی که رفتی منو خون جگر کردی..... توروخدا خوب از خودت مراقبت کن. خنده‌ام گرفت. _باشه بهت قول میدم.... قول میدم که از خودم، خوب مراقبت کنم.... تو نگران من نباش. با رضایت خاله طیبه، بالاخره کار من جور شد. ساکم را بستم و راهی منطقه شدم. حتی آنقدر وقت نکردم که از خاله اقدس هم خداحافظی کنم. با یکی از آمبولانس هایی که برای پایگاه مقداری وسایل و دارو می‌برد به منطقه اعزام شدم. هیچ کس خبر نداشت که من قرار است دوباره به پایگاه برگردم. وقتی آمبولانس در محوطه پایگاه توقف کرد، با شوق، ساکم را برداشتم و از ماشین پیاده شدم. اول سمت بیمارستان رفتم. دلم برای عادله خیلی تنگ شده بود. همین که وارد درمانگاه شدم، دیدم دکتر شهامت و عادله بالای سر یک مریض هستند. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀