eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 خاله زنگ زد و خاله اقدس را هم خانه ی ما کشید. البته خاله اقدس از آمدن یوسف خبر داشت. یوسف از راه که آمده بود، گویی به خانه ی خودشان رفته بود و لباس عوض کرده بود و بعد دیدن من آمده بود. خاله اقدس که آمد، خاله طیبه کمی اذیتش کرد. _سایه ات سنگین شده اقدس جان! _ای خواهر..... هر چی دارم خونه رو تمیز می کنم بازم خاک و بوی رنگ نمیره. و من بی توجه به حالم گفتم: _فردا خودم میام کمکت خاله. و یوسف و خاله باهم صداشون بالا رفت. _نه اصلا.... بوی رنگ برات خوب نیست.... و خاله اقدس ادامه داد : _یوسف خودش اومده که کمکم کنه... بالاخره خونه رو برای آقا داماد رنگ زدیم باید آقای داماد به ما کمک کنه دیگه. خاله طیبه ماشاالله گویان یوسف را تشویق کرد و یوسف با خجالتی سر پایین انداخت. _چشم خودم نوکر شما هستم. و خاله اقدس دستی به سر یوسفش کشید و یوسف دست مادرش را گرفت و بوسید. _آقایی پسرم..... حالا که اینجا جمع شدیم یه قرارم برای این دوتا بذاریم..... می خوام همون اول مهر مراسم سالگرد یونس رو بگیرم.... چون به ما که تاریخ دقیق شهادتش رو نگفتن..... طیبه جان.... اگه بوی رنگ خونه ی ما نرفت، خانم ها خونه ی شما باشند... چطوره؟ و خاله بی معطلی جواب داد: _باشند... قدمشون سر چشم. و خاله باز ادامه داد : _می خوام شام بدم..... به شوهر عاطفه خانم گفتم، اون آشپزی هیئت کرده، گفتم بیاد یه قیمه برای ما بذاره.... فکر نکنم بیشتر از 100 نفر بیان.... چند تا از هم رزم های یونس رو هم گفتم.... دیگه خودمونیم و همین همسایه ها و دوستای یوسف و یونس و بچه های مسجد. همه سکوت کردند لحظه ای. هنوز هم داغ یونس سخت بود و خاله این را به زبان آورد. _به خدا اگر یوسف و فرشته عقد نمی کردن... من از داغ یونس دق کرده بودم و به سالش نمی رسیدم. یوسف اولین نفر اعتراض کرد. _عه مادر جون! و من هم گفتم : _دور از جون خاله.... و خاله با آهی غلیظ گفت : _بی تعارف گفتم..... همون شبی که تو فرشته جان بهم نه گفتی.... نمی دونی با چه حالی برگشتم خونه و کلی گریه کردم.... دیگه مرگ خودمو از خدا خواستم. متاثر از حال خاله و حرفهایش باز گفتم : _نگید خاله تو رو خدا..... دلم می گیره. و خاله اقدس با مهربانی گفت : _قربون دلت برم فرشته جان.... تو و یوسف منو دوباره زنده کردید. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀