eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 یوسف رفت. موقع خداحافظی دلم به اندازه ی یک دنیا گرفت. وقتی خاله اقدس کاسه ی آب را پشت سر یوسف ریخت اشکانم جاری شد. خاله خیلی زود در را بست تا بیشتر از آن گریه نکنم. ولی مگر می شد. در مقابل اصرارهای خاله اقدس که می خواست پیشش باشم، کار خانه را بهانه کردم و برگشتم طبقه ی دوم. سفره ی صبحانه پهن بود هنوز. خودم نگذاشتم یوسف جمعش کند. اما رختخواب ها را جمع کرد و حتی پارچه ی ملحفه ای روی آن را هم کشید. تمام خانه بوی عطر گل محمدی او را داشت انگار. بی اختیار سمت پیراهنش که شب قبل خانه ی خاله طیبه پوشیده بود، رفتم. و در عجیب ترین کار ممکن پیراهنش را از سر جالباسی برداشتم و با بغض توی آغوشم گرفتم. _خیلی بدی یوسف.... چطور راضیم کردی که دو روز بعد از مراسممون بری پایگاه و من نیام؟! خیلی سخت بود. روزها بدون یوسف اصلا نمی گذشت. گرچه خاله اقدس خیلی خیلی هوایم را داشت اما دلتنگی من چاره ای نداشت. فهیمه اولین نفری بود که در آن اوضاع به من کنایه زد: _حالا نمی شد نره؟!... آخه کی دیده داماد دو روز بعد از عروسی، عروسش رو تنها بذاره. فهیمه این حرف را مقابل خاله طیبه گفت و خاله با سر پنجه ی دستش به بازوی فهیمه زد. _خوبه حالا تو هم.... نمک پاش نشو.... کار داشته... رفته بر می گرده دیگه. _آخه ببین خاله فرشته چه جوری شده. فوری سر بلند کردم و به فهیمه نگاه. _چه طوری شدم؟! _غمبرک زدی دیگه..... خاله طیبه نگاهم کرد این بار. _راست میگه دیگه... تو هم زیاد سخت نگیر.... میاد ان شاءالله.... خودش بهت گفته، زود میاد پس زود میاد دیگه... آینه ی دق اقدس نشو فرشته.... اون بدبخت خودش بعد از یونس، مدام دلشوره داره... تو نذار واسه تو هم غصه بخوره. _نه خاله.... باور کن نمیذارم خاله چیزی بفهمه.... اشکام رو تو تنهایی میریزم. فهیمه با خوشمزگی گفت : _آخی... خواهر عاشق ما رو ببین. _فهیمه بس کن دیگه تو هم.... خب دلم براش تنگ میشه. _برو بابا.... اون کوه یخ دل تنگی‌ام مگه داره. و خاله طیبه فوری نیشگونی از بازوی فهیمه گرفت و صدای آخش را بلند کرد. _دفعه‌ی آخرت باشه بخوای چه صریح چه با کنایه به دوران نامزدیت با یوسف، اشاره کنی ها.... فهمیدی؟ _آی خاله!.... بازوم رو کبود کردی... الان شب یاسر میبینه میگه این چیه. خاله با لحن حق به جانبی گفت : _ خب بگو بهش.... بگو چکار کردی تا یه نیشگونم شوهرت ازت بگیره تا دفعه‌ی بعد در مورد شوهر یکی دیگه این جوری حرف نزنی. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀