eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
پشت در اتاق ، صدای گریه اش را شنیدم و حتی چیزهایی که محکم به زمین ودیوار می کوبید و گه گاهی باحرص فریادش را در همان چهارچوب اتاق خفه می کرد تا من نشنوم و نمیدانست که از پشت در اتاق چه واضح میشنوم: -عوضی ... تو باز گولم زدی ...میخوای بری تا من احمق باز 15 سال صبر کنم ؟ برو ... برو ولی ایندفعه دیگه داغم رو ، رو دلت میذارم ... تحملم تمام شد و یکدفعه در اتاق را باز کردم .فوری چرخید و پشتش را به من کرد. -بگو ...الان که اومدم، رو در رو بگو. نگفت . شانه هایش لرزید و من مگر چقدر طاقت داشتم که او را اینگونه دیوانه وار ببینم . محکم سرش فریاد زدم : -نسیم ..بفهم دست من نیست ... باید برم تا تموم بشه ... اینو بفهم . با صدای که هنوز در اثر گریه میلرزید گفت : -برو ...من که کاریت ندارم ...نگین خانومتون منتظرتونن. یعنی وقتی اسم نگین را اینطوری جلوی من میآورد، با آنهمه توضیحی که داده بودم ، دلم می خواست خودم را حلق آویز کنم .انگار با یه پتک آهنی گذشته و اشتباهاتم را محکم تو سرم میکوبید .عصبی جلو رفتم و چنان به بازویش را چنگ زدم و او را چرخاندم سمت خودم که یا یکی به صورتش بزنم یا یک فریاد محکم توی گوشش . که با دیدن صورت خیس از اشکش و آن چانه ی کوچکش که به شدت میلرزید ، دلم هم لرزید و ذهنم خالی شد از هر عکس العملی و او در عوض سرش را تخت سینه ام چسباند و دستانش را دور کمرم حلقه کرد: _هومن ...من چرا باید اینقدر احمق باشم که تو رو اینطوری دوست داشته باشم ... چرا ؟ حماقتش مسری بود ، چون من هم عاشقش بودم . با انکه بیشتر اوقات حالم را نمیفهمید و مرا متهم به بی احساسی میکرد. همراه بانفسی که به زحمت از گلویم بالا امد ، با دستانم احاطه اش کردم و گفتم : _به خدا بر میگردم نسیم ...اینجوری نکن اعصابم رو بهم میریزی . جواب نداد و همچنان درآغوشم گریست و با اینکارش باز پای احساسم را به جای غرورم به قلبم باز کرد: _دیوونه .... من اگه می خواستم برم چرا دوباره اومدم عقدت کردم ؟ مگه خُلم ...آخه اینا رو لااقل بفهم ...حالا نگین هرحرفی بزنه تو قبول می کنی و من هرچی بگم انکار؟! اون داره واسه زندگی خودش ، دست و پا میزنه ، چون اون بیشتر از تو منو شناخته و میدونه که برمیگردم و اینبار اونه که تنها میمونه. ارامتر شد که شانه هایش را گرفتم و او را از سینه ام جدا کردم .نگاهم روی صورتش چرخید و باز مست لبانش شد .نقطعه ضعفم بود انگار. خودش هم می دانست .نگاهم روی لبانش بود که گفتم : -تو و تمنا تموم دنیای منید.. بر میگردم به جان هر دوتون بر میگردم . و بعد مهلت حرف زدن را به او ندادم وطعم لبانش را دوای درد افکار آشفته ام کردم. 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 وارد خانه شدم و در را بستم که صدایی مردانه آمد. _سلام..... از شدت ترس چنان جیغ بلندی کشیدم که فوری یوسف برق اتاق را زد. _الهی بمیرم.... ببخشید... ترسوندمت. تکیه بر دیوار دستم را محکم روی قفسه ی سینه ام فشردم. _وای یوسف! _جان یوسف.... نگاهم کرد و باز گفت : _ببخشید.... خیلی ترسیدی؟.... خوبی؟... نفست که نگرفته؟ چشم در چشمش گفتم : _این موقع شب چطور اومدی؟ _با یکی از دوستام اومدم یه کم دیر شد... الان چکار کنم؟... برگردم؟ از طنز کلامش خندیدم. _خوش اومدی... برو بشین چایی بذارم بخوریم. زیر اجاق خوراک پزی ام را روشن کردم و چای گذاشتم و بعد گفتم: _تا آب جوش بیاد من نمازمو بخونم. و چادر سفید نمازم را سر کردم و رو به قبله جانماز را پهن. یوسف هم نشست روی همان تشکی که برای خواب پهن کرده بودم و نگاهم کرد. سلام نماز را که دادم سرم سمتش چرخید. یک طور خاصی نگاهم می کرد با لبخند. _قبول باشه. _ممنون.... _این نماز دو رکعتی این موقع شب چه حکمتی داره؟ و چقدر ساده بودم من! نباید می گفتم اما گفتم! _امشب مادرت مراسم داشت. _عه دیدم حیاط شلوغ و پلوغه.... خب.... _برای یونس مراسم گرفته بود.... منم.... منم... بی اختیار.... سکوت کردم و سر به زیر انداختم. _چی شده فرشته؟ سرم آنقدر پایین ماند و سکوتم آنقدر طولانی شد که خودش سمتم آمد و کنارم، کنار همان جانماز نشست. _من به خاطرات نامزدیم با یونس فکر کردم.... ببخشید. از نگاهش فرار کردم و او هم سکوت کرد. _نباید فکر می کردم ولی.... امشب دلم خیلی برای یونس سوخت.... خیلی غریبانه شهید شد... نه جنازه ای نه قبری... یوسف آهی کشید و پرسید : _حالا این دو رکعت نماز رو برای یونس خوندی؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀