eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 و رسید همان حادثه ای که..... آن روز عجیب.... از اول صبح درمانگاه برعکس اکثر روزهای آن هفته خلوت بود. اما حال من از همان اول صبح یک طور دیگری بود! یک دلشوره ی ریزی توی دلم بود که انگار داشت نوید اتفاقات تلخ آن روز را می داد. ظهر بعد از نماز، سرمان شلوغ شد. خبرها حاکی از یک بمباران گسترده ی هوایی توسط نیروهای عراقی داشت! و همین طور آمبولانس بود که به پایگاه سرازیر می شد. مجروح پشت مجروح به درمانگاه آمد. حتی مجبور شدیم، کف زمین پتو پهن کنیم و برخی از مجروحان را کف زمین بگذاریم. عده ای باید عمل می شدند، عده ای باید به عقب بر می گشتند و عده ای هم بستری می شدند اما میان آن همه مریض و کار، سِرُم تمام شد. برای آوردن سِرُم، به انبار داروها رفتم که موقع برگشت با آمبولانسی مواجه شدم که چند مجروح آورده بود. نگاهم بی اختیار سمت یکی از مجروحان جلب شد... مجروحی که روی برانکارد داشتند سمت درمانگاه می بردند و من تنها یک لحظه چشمم به او افتاد..... نگاهم روی صورتش خشک شد! آقا یاسر بود! دویدم سمت برانکارد و گفتم : _وایستید.... دو نیروی کمکی که برانکارد را حمل می کردند، ایستادن که بالای سرش رفتم. بی هوش بود و خونریزی زیادی داشت. _آقا یاسر! _می شناسیدشون؟ _بله.... _کمکش کنید حالش اصلا خوب نیست. دویدم سمت درمانگاه و گفتم: _بیاریدش زودتر..... با همان برانکارد او را زمین گذاشتند. دکتر را صدا زدم. دکتر معاینه اش کرد و تنها سری از تاسف تکان داد. _حالش خوب نیست..... فکر نکنم بشه براش کاری کرد. و من جیغ کشیدم. _نه.... تو رو خدا دکتر.... یه کاری بکنید. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀