eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _فرشته.... جان من.... آروم باش عزیزم... زشته تو کوچه.... مردم نگاه می کنند.... بیا بریم.... _کجا بریم آخه؟ _الان مادرت تو رو ببینه باز از اول همه چی شروع می شه.... دستی به ریش هایش کشید و لا اله الا الله ی گفت و بعد از چند دقیقه مکث باز گفت : _بیا بریم خونه ی خاله طیبه.... بریم اونجا حرف بزنیم. و رفتیم. کپسول پُر شده ی گاز را هم با خودمان بردیم خانه ی خاله طیبه. و خاله طیبه با دیدن یوسف کمی شک کرد اما خود یوسف حرف زد. خدا را شکر فهیمه نبود و همراه محمد رضا چند روزی رفته بود منزل آقای تسلیمی. نشستیم در اتاق خاله طیبه که برایمان سینی چای آورد و پرسید : _بهم بگید اصل ماجرا چیه؟... همون وقتی که یوسف زنگ زد اینجا به جای خونه ی اقدس، من شَستم خبردار شد یه چیزی شده. _آره خاله یه چیزی شده... و من گفتم : _من نازام.... اخم های خاله در هم رفت. _چه حرفا!... یه چیزایی چند ماه قبل بهم گفته بودی ولی نازا!؟.... مگه می شه آخه؟!... تو باردار شدی! _بعد از اون بچه، دیگه نازا شدم خاله... همین شده باعث اختلافمون..... خاله اقدس ازم دلخوره که چرا بهش نگفتم و... و جای خالی حرفهای مرا یوسف پُر کرد. _خاله جان... ما اگه اومدیم اینجا تا با شما حرف بزنیم واسه خاطر اینه که به شما اطمینان داریم که سیاست دارید و می تونید یه جوری با مادر من حرف بزنید که متوجه اشتباهش بشه. _چی شده مگه؟ و من حتی باور نمی کردم یوسف بخواهد این طور صریح همه چیز را به خاله طیبه بگوید ولی گفت. _مادرم به خدا قصد بدی نداره.... به خدا شیطون رفته تو جلدش.... می گه برات یه دختر دیگه می گیرم. و چشمان خاله طیبه یک دفعه چنان از حدقه بیرون زد که دلشوره گرفتم از اینکه مبادا یک دعوای حسابی شروع شود. _چی؟؟؟!!! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀