eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 مهتاب لبش را زیر دندان گرفت و با شرم گفت : _سلام بابا.... _سلام..... تو مگه نگفتی امتحان دارم.... برو سر درست دیگه. _چشم.... مهتاب همانطور که داشت از آشپزخانه بیرون می رفت برایم چشمکی زد و دو دستش را به نشانه ی قلب کنار سینه اش گرفت و به یوسف اشاره کرد که خنده ام گرفت و یوسف با دیدن مسیر نگاهم، سرش دوباره به عقب چرخید. _برو دیگه آتیش پاره. مهتاب خندید و رفت و یوسف جلوتر آمد. _حالا من نیستم... با این پدر سوخته می شینی خاطرات رو ورق می زنی و به عشق و عاشقیمون می خندی. نگاهش نکردم و کتری را آب کردم و روی شعله ی خالی گاز گذاشتم. _نه بابا... مهتاب خودشو لوس می کنه می گه بابا خیلی دوستت داره مامان... منم گفتم فیلمته.... متعجب پرسید: _من فیلم بازی می کنم؟!.... خیلی بی انصافی..... خندیدم. نگاهش کردم. راستی راستی ناراحت شد! _یوسف شوخی کردم. اخم کرد. _شوخی بدی بود. مچ دستش را گرفتم و نگذاشتم از آشپزخانه بیرون برود و در چشمان سیاه قشنگش خیره شدم. _لوس نشو که لوس می شم..... لبخند کجی زد اما گفت : _حالا دیگه وقتی من نیستم، علیه من کودتا می کنی؟! _کودتا چیه.... دخترت اومد الکی ازم حرف کشید و گفت باباش عاشقمه... با اخم و جدیت نگاهم کرد و گفت : _خب هست... عاشق تر از قبل حتی.... خندیدم. _الکی نگو دیگه.... نگاهش به اطراف چرخید تا مطمئن شود که مهتاب نیست بعد، مرا بوسید. _فرشته خیلی داری با احساسات من بازی می کنی.... ممکنه این حاشا کردن هات بد برات تموم بشه..... _واقعا؟!..... مثلا چی می شه؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀