هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_658
مهتاب لبش را زیر دندان گرفت و با شرم گفت :
_سلام بابا....
_سلام..... تو مگه نگفتی امتحان دارم.... برو سر درست دیگه.
_چشم....
مهتاب همانطور که داشت از آشپزخانه بیرون می رفت برایم چشمکی زد و دو دستش را به نشانه ی قلب کنار سینه اش گرفت و به یوسف اشاره کرد که خنده ام گرفت و یوسف با دیدن مسیر نگاهم، سرش دوباره به عقب چرخید.
_برو دیگه آتیش پاره.
مهتاب خندید و رفت و یوسف جلوتر آمد.
_حالا من نیستم... با این پدر سوخته می شینی خاطرات رو ورق می زنی و به عشق و عاشقیمون می خندی.
نگاهش نکردم و کتری را آب کردم و روی شعله ی خالی گاز گذاشتم.
_نه بابا... مهتاب خودشو لوس می کنه می گه بابا خیلی دوستت داره مامان... منم گفتم فیلمته....
متعجب پرسید:
_من فیلم بازی می کنم؟!.... خیلی بی انصافی.....
خندیدم. نگاهش کردم. راستی راستی ناراحت شد!
_یوسف شوخی کردم.
اخم کرد.
_شوخی بدی بود.
مچ دستش را گرفتم و نگذاشتم از آشپزخانه بیرون برود و در چشمان سیاه قشنگش خیره شدم.
_لوس نشو که لوس می شم.....
لبخند کجی زد اما گفت :
_حالا دیگه وقتی من نیستم، علیه من کودتا می کنی؟!
_کودتا چیه.... دخترت اومد الکی ازم حرف کشید و گفت باباش عاشقمه...
با اخم و جدیت نگاهم کرد و گفت :
_خب هست... عاشق تر از قبل حتی....
خندیدم.
_الکی نگو دیگه....
نگاهش به اطراف چرخید تا مطمئن شود که مهتاب نیست بعد، مرا بوسید.
_فرشته خیلی داری با احساسات من بازی می کنی.... ممکنه این حاشا کردن هات بد برات تموم بشه.....
_واقعا؟!..... مثلا چی می شه؟
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀