هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_665
وارد خانه شدم. اما این بار کلی از خاطرات گذشته جلوی چشمانم مرور شد.
با آنکه از وقتی از تهران رفته بودیم اما بارها به خاله اقدس در همان خانه سر زده بودیم و رفت و آمد داشتیم اما نمی دانم چرا آن روز همه چیز برایم داشت مرور می شد.
حتی وقتی در اتاقی که خاله اقدس در آن بود را گشودم.... یک لحظه بی دلیل به یاد خاطره ای از دوردست ها افتادم.... همان خاطره ای که یونس از ماموریت برگشته بود و تمام پشتش زخم بود و من با دیدنش خواستم زخم هایش را ببندم!
چرا؟!
چرا خاطرات داشتند مرور می شدند را نمی دانم. اما کم کم با صدای نفس های سخت خاله اقدس، نگاهم سمتش چرخید.
خواب بود و من هنوز در چارچوب در ایستاده، نگاهش می کردم. یوسف هم کنارم آمد و گفت :
_برو فرشته... خیلی منتظر اومدن تو بود.
وارد اتاق شدم و همراه یوسف کنار بستر خاله اقدس نشستم.
_مامان جان.... چشماتو باز کن مامان.... اونقدر گفتی فرشته فرشته.... ببین فرشته اومده بالای سرت.
نگاهم روی صورت خاله اقدس بود. چقدر شکسته شده بود. لااقل از آخرین باری که او را دیده بودم.
شاید هم این مریضی و بیماری بود که او را داشت از پا در می آورد.
یوسف بار دیگری خاله اقدس را صدا زد و صدای یا الله یا الله گفتن یونس همان موقع به گوش رسید. تا جلوی در اتاق آمد و ایستاد. نگاهش یک لحظه به من و بعد یوسف افتاد.
_سلام... خوش آمدید.
آهسته جواب دادم.
_ممنون.
_فهیمه جان... چایی بیار.... چطوری عمو؟.... شنیدم می خوای شاخ کنکور رو بشکنی؟
مهتاب که کنار در ایستاده بود، محجوب خندید:
_مگه اصلا کنکور شاخ داره؟!
یونس با خنده جواب داد:
_آفرین.... معلومه حسابی خوندی ها... اگه یه وقت اشکالی چیزی داشتی به محمد رضا بگو.... اون درسش خیلی خوبه.... وکالت خونده ماشاالله پسرم.... مدرکش رو هم گرفته... ان شاء الله بزودی براش یه دفتر وکالت می زنیم.... کار حقوقی داشتید محمد رضا هست.
و محمد رضا با حجب و حیایی که داشت سر به زیر انداخت.
_بابا خیلی رو من حساب باز کرده....
یونس دستی به شانه ی محمد رضا زد و گفت :
_تعریفی هستی خب ماشاالله....
و همان موقع خاله اقدس چشم باز کرد.
نگاه من و یوسف به او افتاد.
_مامان.... فرشته اومده....
و نگاه خاله اقدس سمت من آمد. نگاه خاصی که انگار چون گوی زمان داشت خاطرات را مرور می کرد!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀