eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جسم هایی که روی سیم خاردار می خوابند تا وسیله ای باشند برای فتحی و ادای تکلیف...
شب شهادت حضرت زهرا (س) بود برای رفتن به آماده می شدم محمدمهدی سخت مشغول کار شده بود وقتی به سراغش رفتم که کارش تمام شده بود گفت: مامان! نگاه کن خوب درست کردم! برای حضرت زهراست(س) با دیدن تابوت ته دلم خالی شد و اشک تو چشمام جمع شد گفتم: آره مادر! مگه میشه کاری برای حضرت زهرا (س) انجام بدی و بد باشه! بازهم فاطمیه بود.. بیست و هفتم خرداد هشتاد و هفت.. ومحمد مهدی این بار مهمان حضرت زهرا(س) بود.... : 1387/3/27 : تهران : سقوط از کایت موتوردار - پادگان آموزشی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣ با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در. آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: «این کارها چیه؟!» ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.» بعد از شام، صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.» گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟» با خونسردی گفت: «نه.» گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کار کنم؟!» صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
مـادرش‌مـی‌گفت ↓ سـجاد بہ‌اجباررفت ولی‌نہ‌بہ‌اجبارِمـا ... دوهفتہ‌روزه‌نذرڪرده‌بود ڪہ‌خداڪمڪ‌ڪنہ‌وبره ... •| | • پ.ن : اینقدراصـرار ... اینقدرپافشـارے ... ؟!
✍️روایت شهید بیضایی از حمایت ترکیه از تکفیری‌ها در سوریه 🇨🇳در زمانی که هنوز صحبتی از نقش ترکیه در بحران سوریه و حمایت این کشور از تروریست ها در رسانه ها بر سر زبانها نبود، محمودرضا ترکیه را دست خائن می دانست. 🔷برادر شهید : داشتیم با هم یکی از عکس های خودش را می دیدیم که توی آن با سلاح، بالا سر تعدادی از جنازه های تکفیری ها ایستاده بود. درباره این عکس و درگیری اش با تکفیری‌ها توضیح می‌داد که پرسیدم: "این جریان تکفیری را چه کسی حمایت می‌کند؟" گفت: "توی جیب‌هایشان از ریال سعودی و لیر ترکیه بگیر تا دلار آمریکایی پیدا می‌شود." ♦️محمودرضا ترکیه را دست خائن می‌دانست. برای اثبات حرفش یک بار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای جبهه النصره گرفته بود. عکس پنجره ای بود که برای پوشاندنش از پرچم کشور ترکیه استفاده کرده بودند. 🌹اینجامعراج شهداست
مـادرش‌مـی‌گفت ↓ سـجاد بہ‌اجباررفت ولی‌نہ‌بہ‌اجبارِمـا ... دوهفتہ‌روزه‌نذرڪرده‌بود ڪہ‌خداڪمڪ‌ڪنہ‌وبره ... •| | • پ.ن : اینقدراصـرار ... اینقدرپافشـارے ... ؟!
🌹 شنبہ بود دوازدهم شهریور حدود ساعت ده شب🕙 کمیل بہ تلفن خونه زنگ زد☎️ تلفن رو برداشتـم وشروع کردیم به صحبت کردن😊 صداے تیروخمپاره مےاومد😥💥 بهش گفتم کجایی!؟ اونجا چہ خبره؟!😰 گفت:هیچے نگران نباش!رزمایشہ! «توی درگیرے بود» بهـش گفتم: کمیل جان سہ شنبه میشه دوهفته، تو هردوهفته یڪبار مرخصی داشتے میای دیگه؟🙄🙂 بغض کرد و صـداش مےلرزید😞 بخاطر بغضش گفت قطع میکنم دوباره زنگ میزنم!😔 قطع کردودوباره زنـگ زد دوباره همین سوال رو ازش پرسیدم گفت نمیدونم گفتم:پنجشنبه چے‌؟ پنجشنبه میای؟😢 گفت:به احتمال خیلے زیاد...🙂 یکشنبہ ساعت حدود پنج صبح به شهادت رسید،😭 سہ شنبه خبر شهادتش رو آوردن 😣و پنجشنبه هم توی گلزارشهدا به خاڪ سپردیمش💚💔 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از تو بوی سیدالقائدالخامنه ای (امام خامنه ای) رو استشمام می‌کنیم.... عزیز از جمهوری اسلامی ایرانه اما در لبنان مقاومت به دنیا اومد و پرورش یافت. ما اینجا با عزیزان مقاومتیم در حلب جنوبی با مجاهدان قهرمان.... پ.ن: روحانی شهید سیدعلی احمدی زنجانی(فرزند برومند عالم بزرگوار مرحوم آیت الله سیدابراهیم احمدی عالم برجسته زنجان که مدت ۳۰ سال امام جماعت حرم مطهر امیرالمومنین(ع) بودند) روز جمعه در حملات ناجوانمردانه ترکیه به مواضع نیروهای مقاومت در استان ادلب سوریه به شهادت رسیده بود و دیروز به همراه چهار شهید دیگر بر دستان مردم سرزمین مقاومت تشییع و در روضة الحوراء زینب(س) در جنوب بیروت به خاک سپرده شد. 🌑
🌸🍃یک عمر خوشبختی 🌸🍃یک عشق الهی 🌸🍃یک دنیا آرزوی خوب 🌸🍃یک زندگی شاد 🌸🍃برای تو دوست خوبم 💞 🌸🍃 لطفا امضاء کن 🌸🍃تا برای همشون 🌸🍃هر روز آمین بگم سه شنبه تون پراز لبخند 🌸💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍃 کربلا یعنی اطاعت از امام گه به حکم او نشستن گه قیام کربلا یعنی که یار رهبری از حسین عصر خود فرمانبری
هرنفس بوی سیب می آید ازمسیرشلمچه این شبها زنده شد یادکربلای پنج یادسربندهای یا زهرا هرکسی پهلویش که ترکش خورد گفت یافاطمه زپاافتاد به گمانم که لحظه ی آخر روی دامان مادرش جان داد میرسد بوی چادر خاکی ازکنار تمام پیکرها فاطمیه ، شلمچه، این ایام صحنه ی کوچه بود معبرها
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم. ادامه دارد....
🔴 *فیلم سینمایی #۲۳نفر* ✌️ 😊 یک اثر خوب سینمایی است که در حال حاضر روی پرده سینما در حال اکران است. 😞اما متاسفانه جریانات رسانه ای اخیر باعث شده فیلم دیده نشه و اگر توی این هفته استقبال خاصی صورت نگیره فیلم از پرده برداشته می‌شه. 😍 دوستان انقلابی رو دعوت می‌کنم حتما این فیلم رو خانوادگی بروند ببینند و درمورد آن در حد توانشان کار رسانه‌ای انجام بدن. حتی شده در حد یک ارسال پیامک! یا دعوت آشنایان و دوستان به تماشای فیلم ✌️ 😔 عکس فوق مربوط به حضور سپهبد 🌹 در تصویربرداری یکی از بخش‌های صحنه فیلم‌ می‌باشد.. 🔺📣 *لطفا *
مادرم ! در شهادت من گريه ڪن و خوب هم گريه ڪن ڪه گريه همواره حربه اي در دست بوده است. باني اين گريه (س) بوده است. اما بدان ڪه نه گريه اي ڪه دشمن را خوش آيد. بلڪه گريه اي ڪه چون پتڪ بر مغز و مغز جاهل فرود آيد. مادرم ! ما ناڪام نمرده ايم اگر مرگ ما قبول و قابل درگاه حق افتد سعيد واقعي ما هستيم و انشاءالله ڪه قبول افتد و در ڪنار حوض ڪوثر منتظر شما هستم. از خواهرانم نيز طلب عفو مي نمايم. خوب مي دانم آنگونه ڪه مي بايست حق برادري را ادا نڪردم و از اين جهت خود را مديون شما مي دانم ليڪن بدانيد ڪه اين تقدير الهي است و اميدوارم شڪوه نڪنيد. سفارشم اين است ڪه و را پيشه ڪنيد . محجوب و محجب باشيد. فرايض ديني تان را خوب بجا آوريد و لحظه اي از درس خواندن و ڪسب علم ڪوتاهي نڪنيد. بدانيد ڪه شما خانواده هستيد و مردم انتظارات ديگري از شما دارند. مبادا موجب رنجش ڪسي شويد. شما را به الهي سفارش مي ڪنم. بدانيد ڪه عمر دنيا ڪوتاه است و ناپايدار.
•• وقتۍ میگۍ: " سپردم به " پس‌اون‌صدایی‌ڪه ته‌ دلت میگه: " نڪنه فلان اتفاق بیفته..." چۍ میگه؟! اینڪه‌بتونی‌جلوےاین‌صداروبگیرۍ خودش یه پا هآا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥با اولین شهید مدافع حرم همدان، استاد نینجوتسو، شهید مجید صانعی موفق بیشتر آشنا شوید +عکس و فیلم 🕊شهید مدافع حرم مجید صانعی، بنیانگذار و نماینده رسمی سبک نینجوتسو در استان همدان بود که در دفاع از حرم آل‌الله در سوریه براثر اصابت گلوله به پهلو به درجه عظیم شهادت نائل گردید ♦️همسر شهید مدافع حرم مجید صانعی می‌گوید: یک هفته مانده بود به رفتنش گفت من شهید می‌شوم تعدادی عکس نشانم داد و گفت این عکس‌ها را روی تابوتم بچسبانید. حرفش را جدی نگرفتم و سربه سرش گذاشتم اما جدی گفت: "خواب دیدم شهید می‌شوم در معرکه ای بودم که شهید همت و باکری بالای سرم آمدند یکی داشت با عجله به سمتم می‌آمد که شهید همت به او گفت نزدیک نشو او از ماست و من شهید شدم" من هم گفتم" مجید حسودیم شد... 🌹اینجامعراج شهداست
مـادرش‌مـی‌گفت ↓ سـجاد بہ‌اجباررفت ولی‌نہ‌بہ‌اجبارِمـا ... دوهفتہ‌روزه‌نذرڪرده‌بود ڪہ‌خداڪمڪ‌ڪنہ‌وبره ... •| | • پ.ن : اینقدراصـرار ... اینقدرپافشـارے ... ؟!
🔆اعلام آمادگی جمعی از روحانیون و مداحان برای خدمت‌رسانی به مردم در نامه به وزیر بهداشت ✍️جمعی از طلاب و روحانیون حوزه های علمیه، هیئات مذهبی، مجموعه های فرهنگی-تربیتی، و پایگاه های بسیج شهر تهران در نامه‌ای خطاب به وزیر بهداشت نوشتند: ♦️نظر به شیوع گسترده بیماری کرونا و نیاز ملی به بسیج همگانی نهادهای دولتی و مردمی جهت همیاری همه جانبه در مقابله با این بیماری « جمعی از طلاب و روحانیون حوزه های علمیه، هیئات مذهبی، مجموعه های فرهنگی-تربیتی، و پایگاه های بسیج شهر تهران» بر اساس تکلیفی شرعی و وظیفه ای ملی ، آمادگی خود را به منظور مشارکت مردمی و خدمت رسانی انسانی نسبت به کنترل، پیشگیری و درمان این بیماری، در قالب اقداماتی چون پرستاری و مراقبت از بیماران، توزیع اقلام بهداشتی و هرگونه اقدام تأیید شده ی دیگر از سوی نهادهای پزشکی تحت نظارت ستاد ویژه مبارزه با کرونا، اعلام می‌دارد. 🌹اینجامعراج شهداست
مناجات الطائبین - مطیعی.mp3
5.1M
🌙 مناجات، 🌙 🔊مناجات الطائبین 🎙بانوای: حاج میثم مطیعی 🌹اینجامعراج شهداست 👇
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣ آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد. کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا