❤️خاطرهای که سردار سلیمانی در دوران حیاتشان اجازه انتشار آن را نداده بود
♦️مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه میخوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل میروم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.
♦️بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که میگویم جایی منتشر نکنید. گفت: همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمیشد.
♦️آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر میکردم حتماً رفتنیام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.
♦️سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونههایش را پاک میکرد، گفت: نمیدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
#مادر❤️
#استوری✨
_چگونہ از جان نگذرد
آن ڪس ڪہ مے داند
جان بھاے دیدار است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـادرم
الـهـی دورت بـگـردم🌹❤️
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_438
و پله ها را آرام آرام بالا آمد.
نگاهی به خودم انداختم. لباس گل دار بلندی پوشیده بودم و موهای بلندم را این بار نبافته، روی شانه هایم رها کرده بودم.
در شیشه ای خانه باز شد و من که کنار علاالدین ایستاده بودم و دستانم را که نمی دانم از ضعف و گرسنگی سرد و یخ زده بود یا اُفت فشار، بالای سر علاءالدین گرفته بودم.
بی آنکه نگاهم کند سلام کرد و اورکتش را در آورد و آویز جالباسی.
نشست گوشه ای از خانه و باز نگاهم نکرد و من گفتم :
_حالا چی؟.... حرف بزنیم؟
بی آنکه نگاهم کند، تسبیحی از جیب شلوارش در آورد و جواب داد:
_از اولش هم گفتم، رفتیم خونه حرف بزنیم ولی متاسفانه شما خیلی لجبازی.
_شما می دونستی لجبازم و اومدی خواستگاری من.
این بار نگاهش سمت من آمد.
خیلی سرد و جدی!
_این حرفت اصلا قشنگ نیستا.... لجبازی شما قبل از عقد با الان فرق داره.... اون موقع من کاره ای نبودم و اگه لجبازی هم می کردی می شد توجه نکنم.... اما الان شما زن منی... همسر منی.... لجبازیت دلمو می شکنه... اعصابم رو خرد می کنه... عصبیم می کنه.... اینا فرق نداره با هم؟!
نگاهم را از او گرفتم و به دستانم دوخته همان دستانی که کف آن را بالای سر علاءالدین گرفته بودم تا از حرارتش گرم شود.
_دل من چی؟!.... من فقط به کنایه بهت گفتم اگه دلت می خواد بری برو و تو از خدا خواسته منو.... تازه عروستو بعد از فقط دو روز... دو روز بعد از عروسی، گذاشتی و رفتی.... هفته اول دو سه باری زنگ زدی ولی هفته دوم کلا فراموشم کردی.... منم از همه متلک شنیدم.... همه گفتند چرا ولت کرد رفت؟!.... می دونی اینا چقدر دل آدمو می شکنه؟
نفس پری کشید و جوابم را نداد.
آنقدر ابعاد شخصیتی اش ناشناخته بود که گاهی باید زمان می دادم به خودم تا تحلیل کنم الان سکوتش چه معنی دارد.
آنقدر سکوت کرد که گفتم :
_من صبحانه هم نخوردم.... ناهار حاضره... بیارم؟
و خودش برخاست!
رفت سمت آشپزخانه و زیر سفره ای را پهن کرد و بشقاب آورد و.... من متعجب فقط نگاهش کردم.
اما خیلی زود به خودم آمدم و قابلمه ی غذا را از روی خوراک پزی برداشتم و وارد اتاق شدم.
او هم نشست سر سفره.
دیگر از دیدن نگاه یخی و سردش خسته شدم. همانجا دلم خواست او همان یوسف قبلی شود.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
محو تحیّر همهی فرشتهها،
همهی عرش خندید،
یه صدایی پیچید؛
ألا اهل العالم،
نور زهرا (سلاماللهعلیها) تابید💫.
ویژه میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها
#مهدی_رسولی
'♥️𖥸 ჻
فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ(حجر۵۵)
و تو هرگز ناامید مَباش.
قوی بمان عزیزدلم!
و بخند، و سبز بمان، و امیدوار باش.
امیدوار و مؤمن به تابش نور از پسِ این تاریکی.
خورشید، خلاف وعده نمیکند هرگز،
و خداوند همیشه به موقع از راه میرسد.
نگرانی و هراس را از خودت دور کن و ایمان داشتهباش که درست میشود همه چیز.
ایمان داشتهباش به رسیدن بهارهای بعد از زمستان،
به طلوع خورشیدهای بعد از تاریکی،
و به آرامشهای بعد از طوفان.
ایمان داشتهباش.
🌿¦⇠#آیهگرافی
🌸¦⇠#قربونتبرمخداجونم
HAYAHOO - Hossein Filo.mp3
14.39M
🎵 آهنگ «هیاهو»
🎤 با صدای: حسین فیلو
🔊 تحت "لیبل حق" و "مصاف موزیک"
#رپانقلابی
🎼
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_439
برایش کمی برنج کشیدم و دستش دادم.
حتی تشکر هم نکرد و من دیگر عصبانی شدم.
_حق با فهیمه است واقعا.
این حرفم نگاه متعجبش را سمتم آورد.
_چی ؟!
_اینکه چه طور می تونم با آدم سرد و یخی مثل تو زندگی کنم!
چشمانش را از حرفم بست. شاید ناراحت شد. و من منتظر واکنشش بودم.
چشم گشود و نگاهم کرد.
_من دیشب با ذوق و شوق اومدم خونه... ولی یادته بهم چی گفتی؟.... گفتی فقط نگران مادرم هستم.
نگاهش به من بود که من هم مقابل نگاهش اشک در چشمانم نشست.
_آره یادمه.... به نظرت چرا گفتم؟
جوابی نداد که خودم جواب سوالم را دادم:
_چون دلم ازت گرفته بود.... چون وقتی رفتی می دونستی حالم چطوره.... می دونستی کپسول اکسیژن من خونه ی خاله طیبه است.... اون وقت بعد دو هفته برگشتی، صدای بمباران رو شنیدی.... بعد باز احتمال دادی حال مادرت بد شده باشه؟!.... مادرت ریه هاش ناقص شده یا من.... مادرت اسپری می زنه یا من... مادرت نفسش می گیره یا من....
سرش را پائین انداخت.
_آره.... اینو حق داری.... من باید همون شب عروسی کپسول اکسیژن رو می آوردم خونه ولی به نظرم.... یه کم حسود شدی.
و جاری شد اشکانم روی صورتم.
_آره خب... حسودم کردی تو.... توی همون دو روز کنارم بودی، ناز و نوازشم کردی، لوسم کردی، سر یه رختخواب گفتی دست نزنم که کمرم درد نگیره...اون وقت بعد دو هفته حتی احتمال ندادی شاید فرشته نفسش گرفته باشه؟... شاید اصلا فرشته تو همین دو هفته بیافته و بمیره؟
سرش را از شدت ناراحتی تکان داد.
_فرشته!
و من که دیگر داشتم بلند بلند می گریستم گفتم:
_دلخورم ازت خیییییلی..... از صبح رفتی نگفتی اصلا من بدون تو لب به صبحانه هم نمی زنم؟
نفسش را حبس کرد و بی آنکه نگاهم کند، یک نفس گفت :
_لا اله الا الله....
و من صدایم را بالا بردم.
_لا اله الا الله چی؟.... لا اله الا الله از دست من؟.... راحت باش جناب فرمانده... این شما و این ناهارتون.... بفرمائید.
برخاستم از پای سفره و رفتم سمت آشپزخانه.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥توبه یعنی اینکه....
🎙استاد پناهیان
┄┅┄┅┄❥•.❀.•❥┄┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙