فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر وبرکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️
🦋مثبت اندیشی به معنای انکار
مشکلات و بدیها نیست
🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست
🦋به هرچیزی فکرکنی
ارتعاش آن را جذب خواهی کرد
🦋پس نیکاندیش باشیم
тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє
کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه.
[وَاعْفُعَنَّاوَاغْفِرْلَنَاوَ
ارْحَمْنَاأَنْتَمَوْلَانَا]
+پروردگارا،ماراببخشو
دررحمتخودقرارده!"
«💔🍃»
آقایامامحسین!
مارابغلکن..
"اربابِآرامش"بهوقتِسرگردانی؛
لطفاًبرایدلهایشکستهیمادعاکن..
💔¦↫#عزیزمحسین
‹›
.
بیرحمترین
معادله دنیاست!
که هر قدر بیشتر
دوستش داشته باشی
کمتر میفهمد …!
#لیلامقربی
🌸🍃
🍂بارگاهـٺ بابِ رحمـٺ،
ڪربلايـٺ جنـٺ اسٺ
خستـہ دل،
از رنجِ هجرانیـم،
در را باز ڪن...
#دلتنگ_حرم💔
سال ها با عشق تو سر می کنیم
نام زیبای تو از بر می کنیم
در نماز ظهر و عصر صبح و شام
یاد تو ای ماه دلبر می کنیم یا مهدی💚
اللهم عجل لولیک الفرج 🌿
این جمعه آمدو شما باز نیامدی😔
ما ماندیم و جمعه های تلخ انتظار....
#التماس دعا
.
روزها با فکر او دیوانهام،شب بیشتر...
هر دو دلتنگ همیم،اما من اغلب بیشتر ...❣
«💛🕊»
بسمربالمهدی|❁
عمریستلحظهلحظهبهشوقتنفسزدم
ایحجتغریب،امامِزمانمن...!
💛¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_452
انگار آنها مرا حتی از خودمم بهتر شناخته بودند.
با قطعی شدن رفتن من به پایگاه، خاله اقدس اصرار کرد لااقل شب چله' بمانیم.
و ما هم ماندیم.
خاله اقدس برای شب چله کلی زحمت کشید، خاله طیبه را هم دعوت کرد.
انار گرفت. چلومرغ درست کرد. تخمه و مغز بادام و پسته گرفت.
و شب چله ی خوبی هم شد. جز....
همه زیر کرسی خاله اقدس نشسته بودیم و انار می خوردیم که خاله طیبه از یوسف پرسید :
_حالا یوسف جان... از فرشته راضی هستی؟
و یوسف با لبخند جواب داد:
_چرا نباشم خاله؟!.... فرشته خانم باید از من راضی باشه.... نه فرشته خانم؟
و من در مقابل نگاه خاله اقدس و خاله طیبه گفتم:
_خدا رو شکر خاله.... نگران نباشید زندگی من خوبه.
و خاله در مقابل نگاه همه گفت :
_تو رو که می دونم زندگیت خوبه... از یوسف مطمئنم.... اما از بابت یوسف نگرانم.... آخه تو خیلی لجبازی.
خاله اقدس و یوسف خندیدند و من با دلخوری فقط به خاله خیره شدم.
_دستت درد نکنه خاله!
_رودربایستی که باهات ندارم... حقیقت رو گفتم.
نگاهم سمت یوسف برگشت که سعی داشت به خاطر ناراحتی من، لبخندش را بپوشاند اما موفق نبود.
وقتی دید نمی تواند لبخندش را کنترل کند، به حرف آمد و لااقل گفت :
_منم از زندگیم راضی ام خاله.... فرشته خانم خیلی خانومه.
اما دلخور شده بودم بدجور. شب وقتی به خانه برگشتیم، یوسف دنبال بهانه ای بود تا سر حرف را باز کند.
_ساک رو بستی؟
باهمان دلخوری جوابش را دادم:
_بله....
_ژاکت برای خودت برداشتی؟
به زور جوابش را دادم :
_بله....
_فرشته!.... دلخوری؟!
_هیچی نگو یوسف....
_چرا ؟!.... من که ازت دفاع کردم.
_دیدم چه طور خندیدی!
_خب از حرف خاله خنده ام گرفت.
شب چله : همان شب یلداست که قدیمی تر ها به آن شب چله می گفتند.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀