🌷توسل به حضرت زهرا«س»
🌙حضرت آیتالله بهجت(ره)به توسل به حضرت زهرا(س) تأکید میکردند.
میفرمودند:
【هرکسی که گرفتار است و مشکل دارد، چارهاش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه】
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت102
رفت سمت اتاق پرو که گفتم :
_واستا واستا ... ببخشید یه شلوار جین مشکی هم می خواستم ... راسته باشه لطفا .
حسام فوری خودش رو به من رسوند و در گوشم نجوا کرد:
_الهه جان گفتم جلوی بقیه با این لحن حرف نزن .
-کدوم لحن!؟
-همین ناز توی صدات دیگه .
-کدوم ناز ! لحن صدام اینه .
ابرویی بالا انداخت و گفت :
_حالا هر چی ... به من بگو ، خودم به دوستم میگم .
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم :
_بفرمایید شلوار راسته ی مشکی .
-آخه من که شلوار راسته نمیپوشم ، تنگه ، زشته .
-آقا قرار شد یه هفته اونی رو بپوشی که من می گم ... همین شرط سوم رو میبازی ها.
چشماشو لحظه ای بست و باز کرد:
_چشم ... محسن جان یه شلوارجین مشکی راسته عزیزم .
-ای به چشم .
حسام رفت پیراهن و شلوار رو باهم پرو کنه و من باز توی مغازه چرخیدم .در اتاق پرو که باز شد ، فکر کردم اشتباه میبینم .حسام بود . چقدر پیراهن اندامی بهش میومد . تازه قد بازوهاش پیدا شده بود . ورزیده تر از اونی بود که حتی فکرشو میکردم . اونقدر نگاهم روی اندامش خیره موند که خودش فهمید چقدر مجذوبش شدم . با اونکه با اکراه لباس رو پوشیده بود ولی جلو اومد و با لبخندی دلبرانه گفت :
-بُردم ، نه ؟
-چی رو؟
-هم شرطو هم دل تو رو .
خط لبخندم رو کور کردم و مشتی حواله ی شانه اش :
_خیلی پررویی به خدا !
همون شد . پیراهنی سفید و اندامی با شلوار جین راسته ی مشکی .
باهمان لباس ها از مغازه خارج شد . از مغازه که بیرون آمدیم ، متعجب نگاهش کردم :
_انگار بد هم نیست ها؟ لباسه دیگه تازه واسه یه هفته است تا شرط بعضی ها رو ببرم ..... چی میخوری حالا ؟ شام مهمون منی .
-بسه اینقدر ولخرجی نکن ... پول ماشین مهندس چقدر شد ؟
-ای بابا ... ول کن ماشین مهندس رو .
-تا نگی سوار نمیشم .
-یه میلیون .
منو گذاشته بود سرکار . عصبی نگاهش کردم که گفت :
_دو میلیون .
-مسخره ام کردی حسام ؟ صافکاری ماشین هشتصد میلیونی میشه دو میلیون ! ... به جان الهه اگه راستش رو نگی فردا میآم شرکت ، از خود مهندس میپرسم .
-وای تو چقدر پیله ای ! بشین ، میگم حالا .
دوباره خام شدم و سوار همون موتوری که پاک یادم رفت چقدر از سواریش ترسیدم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت103
تمام اعصاب و روانم بهم ریخته بود.خط وخشی که حرفای حسام و ماشین مهندس روی مغزم کشیده بود ، هیچ مزاحمی نمی تونست روی تنه ی هیچ ماشینی بکشه !
هشت میلیون پول صافکاری ! یعنی شام دیشب ، با شنیدن این حرف حسام زهرمارم شد .خودم مقصر بودم .احساس عذاب وجدان داشتم .حالا تو فکر بودم که چطور میتونم جبران کنم .آخر هفته بود . حتم داشتم حسام باز به دیدنم میآد . اما قبل از اومدنش خودم بهش زنگ زدم و خواستم که سر ساعت 11 صبح خونه ی ما باشه . ذوق کرد .نمیدونم چه توهماتی برای خودش سرهم کرده بود که ، اونقدر ذوق زده شد . از پول هایی که عمو مجید به عنوان جبران نامردی آرش به من بخشیده بود و هیچ دردی رو ازم دوا نمیکرد ، هشت میلیون برداشتم و گذاشتم روی میز آرایشم . یه دسته ی تراول پنجاه تومانی بود.
منتظر شدم .حرف هایم رو مرور کردم و آماده ی زدن بودم که اومد.
تا صدای احوالپرسی اش رو با مادر شنیدم ، بی دلیل نگاهی توی آینه به خودم انداختم . موهای خرمایی شانه کرده ام رو پشت سرم دم اسبی کرده بودم و آروم دستی به گونه هایم کشیدم . در اتاق زده شد:
-الهه بانو .
-بیا تو.
در اتاق رو آروم باز کرد . یه دستش روی دستگیره ی در بود و دست دیگرش همان تک شاخه گل تکراری ، که چند وقتی بود ، برایم میخرید.
-سلام بانوی من .
-علیک ... بفرما.
با ادایی که مخصوص چاپلوسی اش بود ، سر خم کرد و دستش رو از روی دستگیره جدا کرد و با همراهی دو کف دست ، گل رو تقدیم من .
شاخه گل سرخش رو گرفتم و بی ذوق تر از همیشه گذاشتم روی میز آرایشم و گفتم :
_ببین حسام من از دیشب تا حالا نخوابیدم .
اخمی کرد و در و پشت سرش بست :
_چرا ؟ از ترس موتورسواری ؟ نکنه پیتزای دیشب اذیتت کرده ؟
سری تکون دادم و گفتم :
_بشین تا بگم .
جلو اومد . همون خرید دیروز ، همون پیراهن سفید اندامی تنش بود.
و شلوار جین مشکی . تازه فهمیده بودم چه اشتباهی کردم که اصرار کردم براش خودم لباس انتخاب کنم . با اون لباس هایی که من انتخاب کرده بودم ، دلم رو بدجوری میبرد . نشست لبه ی تخت و ژست جالبی گرفت . پاهاش رو به عرض شونه باز کرد و آرنج دستاشو روی ران پاهاش گذاشت و دست راستشو در دست چپ . انگار دستاش باهم احوالپرسی می کردند . لحظه ای خیره ی ژستش شدم . سرش به سمت من که مقابلش ایستاده بودم بالا بود که گفت:
_خب می شنوم بانو.
هنوز نگاهم توی همون ژست مردانه ی زیبایش گیر کرده بود که به زحمت زبونم رو روی لبانم کشیدم و گفتم :
_خب راستش ...
چالش خیره شدن به چشمان سیاهش ، چالش سختی بود.
خیره ی نگاهش که میشدم ، همه چیز رو فراموش می کردم . چی تو چشماش داشت که آدم رو جادو میکرد ، نمیدونم . اونقدر مکث کردم که بی اونکه ژستش رو عوض کنه گفت :
_جانم بگو الهه جان ... بگو عزیزم .
همین دو تا کلمه رو برای احضار روحم از کالبد تنم ، کم داشتم!!
جانم ... عزیزم !
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
••
قسمبھ لحظهایکھ قلبتاز درد
بھ خود؛میپیچد
و هیچ مأمنیجز . .
#چادرمادرِحسین«؏»
- برایش نمییابی..:)🌱
••
|رَبنّاآتِنانِگاهِفاطِمه«س»|
#فاطمیه🏴
#حدیث_عشق
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♪
#محبوب_من♩
شما نــباشید ؛ همہ ےِ..
بُغض هاےِ جھان!
در گلوےِمناسٺ:(😓
#محمدصالحاعلا[🛵]
♪
#السلامعلیڪیابقیھاللہ♡
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج''♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
3.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆👆👆👆👆
صلوات خاصه
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) 🌺🌺🌺
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حق او با گريه تنها نميگردد ادا پير كن مارا خدايا در عزاى فاطمه 💔
#استورى🥀
#فاطميه🏴
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این انگشتر شما رو یاد کی میندازه؟
🔸شوکه شدن مردم با دیدن انگشتر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت104
برای فرار از چشمان سیاهش چرخیدم سمت آینه ی میز آرایشم و بسته ی تراول پنجاه تومانی رو برداشتم و بی هیچ حرفی گذاشتم روی تخت ، کنار پایش .
بهم زد . ژست به اون قشنگی رو از شدت تعجب بهم زد:
_این چیه؟!
کمر صاف کرده بود و نگاهم میکرد .گول حلقه های سیاه نگاهش را نخوردم و بی اونکه نگاهش کنم جواب دادم :
_پول صافکاری ماشین مهندس .
-الهی عزیز دلم ... تو از کجا پول واسه من جورکردی !؟
فوری انگشت اشاره ام سمت صورتش نشانه رفتم .
-واسه تو جور نکردم ... واسه عذاب وجدان خودمه ... برش دار، قرض گرفتم ... نمی خوام واسه شرط من ، تو اذیت بشی .
لبخند پهن روی لبانش قلم غم خورد. نگاهشو ازم گرفت و همراه با نفسی بلند گفت :
_لا اله الا الله .
عصبی سرش فریاد زدم:
_لطفا نزن کانال ذکر و ادعیه ... پول رو بردار تا خیال من راحت بشه .
نفسش رو توی هوای سنگین اتاقم خالی کرد:
_خیالت راحت باشه ... من واسه خاطر کاری که کردم از کسی پول نمیگیرم .
-دسته گلیه که من آب دادم .
بی اونکه نگاهم کنه گفت :
_من شرطت رو قبول کردم ...
از روی تخت برخاست که عصبی گفتم :
_حسام به قرآن اگه بر نداری دیگه حق نداری پا تو اینجا بذاری ... من زیر بار دِین هیچ کسی نمیمونم ، برش دار.
مقابلم ایستاد . یه سر و گردن از من بلندتر بود و با اون فاصله ای که با من داشت ، به خوبی میتونستم اندام ورزیده اش رو حتی از روی اون پیراهن اندامی ببینم . از هستی شنیده بودم گاهی به یه کیسه بوکس توی زیر زمین خونه ی دایی مشت میزنه .از سفتی عضلاتش پیدا بود . نگاهشو به من دوخت و با لحن پر از دلخوری گفت :
_الهه! میدونم از اولش اجبار بود ، این عقد ، این نامزدی ، همه چی برای تو اجبار بود ، ولی کاش لااقل اینو درک میکردی که برای من عین آرزوهامه ، عین خوابه ، یه رویاست ، من واسه رسیدن به آرزوم هر قیمتی که داشته باشه میپردازم ، دیگه هشت میلیون که چیزی نیست !
آهی کشید و ادامه داد:
_مثل آرش پولدار نیستم که کاش بودم تا میدیدی چطور تموم زندگیمو به پات میریختم ولی اونقدر غرور دارم که دستم لااقل جلوی تو دراز نشه .
رفت سمت در . منم دنبالش . قبل از اونکه درو باز کنه ، کف دستم رو گذاشتم روی تنه ی در و گفتم :
_جیب خالی ، پز عالی ؟! کوتاه بیا آقا پسر ... نمی خواد تموم زندگیتو خرج یه دختری کنی که یه بار تموم زندگیش رو پای نامردی یه آدم داده ...
سرش رو جلو کشید و توی صورتم با دلخوری گفت :
_من اون نامرد زندگیت نیستم ... به قلب و احساس آدما احترام بذار ... اینقدر فکر راحتی خودت نباش الهه ... شاید غرور یه نفر با کار تو بشکنه .
عصبی گفتم :
📝📝📝
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی نامه رزمنده مدافع حرم به امام رضا(ع) از زبان حجه اللاسلام سید حسین آقامیری
رزمنده ای که حتی یک بار هم حرم امام رضا(ع) نرفته بود اما امام رضا نامه شهادت این رزمنده را امضا کرد
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◻️🖤◻️
من ی چی میگم
و چراغا رو خاموش میکنم
و میرم...
◻️دل اگـر یـار نبیند ،
◻️جگرش میسـوزد
◻️جگرم سوخت 😔
◻️ز بس خوابِ حـرم را دیدم
شب تون حسینی ❤️
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•