eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸•°•🌸 !😐☕️ تو گردان شایعه‌شد نماز نمے خونه! گفتن،تو ڪه رفیق‌شی.. بهش تذکر بده.. باور نکردم و گفتم: لابد می‌خواد ریا نشه.. پنهانی مےخونه..! وقتےدو نفری‌توی‌‌سنگرکمین‌جزیره‌مجنون ²⁴ ساعت‌نگهبان‌شدیـم.. با چشم‌خودم‌دیدم‌که‌نمازنمی‌خواند!! توی‌سنگر کمین،در کمینش‌بودم تا سرحرف‌را باز کنم .. گفتم : ـ تو که برای‌خدا می‌جنگے.. حیف‌نیس‌نماز نخونی؟! لبخندے(: زد و گفت : +یادم‌میدے‌نمازخوندن رو؟ ➖ بلد نیستے❓ ➕نه..تا حالا نخوندم --_ نمازخواندن رو توی‌توپ‌وآتش‌دشمن یادش دادم . . ‌‌اولین نماز‌صبحش‌را با من‌اول‌وقت‌خواند. دو نفر نگهبان بعدی‌آمدندو جاےماراگرفتند ماهم‌سوار قایق‌شدیم‌تا برگردیم.. هنوز مسافتےدورنشده‌بودیم‌که‌خمپاره نشست،توی‌آب‌هور‌ ،پارو از دستش‌افتاد آرام‌‌کف‌قایق‌خواباندمش،لبخندکم‌رنگےزد🙂 با انگشت‌روی‌سینه‌اش‌صلیب†کشید وچشمش‌به‌آسمان‌،با لبخند به.. شهادت🕊♥️رسید . . . اری،مسیحے بودکه‌مسلمان شد و بعد از اولین‌نمازش‌به‌شهادت‌رسید... به‌ یاد 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅═༅🍃🌼🍃༅═┅─ ⭕️✍ به مهربانی‌ام نگاه کن .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌ ─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
وصیت تکان دهنده ی شهید به مادرش وصیت نامه شهید سعید زقاقی مادرم زمان که خبر شهادت من شنیدید گریه نکن... زمان تشیع و تدفین گریه نکن... زمان خواندن وصیت نامه گریه نکن .‌‌. فقط زمانی که مردان ما غیرت را فراموش میکنند و زنان ما عفت را.‌.. وقتی جامعه مارا بی غیرتی و بی حجابی گرفت.....مادرم گریه کن که اسلام در خطر است .... شهدا شرمنده که شرمنده ایم😓 🌟 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌸🍃 《اگریڪ روز پاڪ باشید وگناه نڪنیدحتما آقا(عج)رادرخواب می بینی!. واگر۱۰روز پاڪ باشی ،خودحضــرت راخواهــی دید!》♥️ 🌼 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 نگاهم روی آن عینک مستطیل شکل کوچک بود و چشماش که حتی از پشت شیشه عینک به راحتی میشد دید که چقدر تیز شده تا دقیق و خط به خط جواب آندوسکوپی رو بخونه . باز برای بار دوم عکس های آندوسکوپی رو نگاه کرد و در حالیکه عینکش رو از روی بینی اش برمی داشت ، یکدفعه گفت : _باید بستری بشه . حسام سمت میز دکتر خیز برداشت : _چرا ؟ نگاه دکتر به من افتاد. توی چشمام خیره شد و گفت : _بد دکتری رو انتخاب کردی دخترم ... من باهمه ی مریض هام رُک هستم ...طاقت شنیدن داری ؟ نداشتم ولی نمی دانم چرا در جلد یک آدم شجاع فرو رفتم و بدون حتی لحظه ای تردید گفتم : _دارم . دکتر بی مقدمه گفت : _60 درصد احتمال میدم که سرطان معده است ... مخصوصا که زائده ی توی معده ی کاملا درعکس های آندوسکوپی و فیلمش پیداست ... باید هرچه زودتر عمل بشه . زائده برداشته می شه و میره پاتولوژی اگه جواب مثبت بود، شیمی درمانی رو بلافاصله شروع می کنیم . نگاهم چرخید سمت حسام . دستی به گونه هایش با اون ته ریش آنکارد شده کشید و پرسید : _کی بستری بشه ؟ -نامه می نویسم اگه تونستید همین امشب برید بیمارستان اگه نشد فردا ... بیمه ی ایشون با بیمارستان من هم طرف قرارداد داره ... می تونم اونجا عملش کنم . اونقدر رفتارم طبیعی بود که حتی دکتر با لبخند بهم گفت : _از روحیه ات خوشم اومد دخترم ... آفرین . جواب آندوسکوپی و نامه ی دکتر رو گرفتیم و از مطب بیرون اومدیم . هر قدمی که برمی داشتم حرف های دکتر برام بیشتر معنا میشد . انگار اون لحظه مغزم قفل کرده بود و فقط کلمات رو کنار هم می شنید ولی تحلیل نمی کرد.نگاهم به عابران توی خیابان بود وفکرم درگیر یک جمله : -سرطان معده است . تا موتور حسام راهی نبود.اما پایم کم کم داشت سست میشد . یه نبض توی گردنم میزد و جایی وسط فرق سرم .صدایی ضبط شده ی دکتر ، جایی توی سرم ، مدام تکرار می شد . وصورتم سوزن می خورد. من سرطان داشتم . سرطان معده ! است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
مدیونم - محمدحسین پویانفر.mp3
11.35M
🔺مَديونم 🎤 ღـہ‌♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️با خودت تکرار کن؛☺️ امروز زیباتر ازهر روز نفس میکشم، زیباتر ازهمیشه میبینم 🥰 وبهتر ازهمیشه زندگی میکنم من احساسم را، امروزم را وخدایم را بیش از همه دوست دارم 🤍 ❄️خدایا شکر 🙏 ┏━━✨✨✨━━┓ ❄️ ❄️ ┗━━✨✨✨━━┛
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 💢 ما برای جنگ با مهدی به خاورمیانه آمدیم 🔻 بخشی از صحبت های یک کشیش مسیحی در خصوصِ محلِ ظهور منجی 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
Ꮺــــو شیعیان منتظرند وقت قیام است بـیا وقت شوریدن تیغـت ز نیام است بـیا 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 شاید مرگ به رگ گردنم رسیده بود و مهلت تمام . همه ی کارهاتو کردی ؟پرونده ی زندگیت داره بسته می شه .... آماده ای ؟ من فقط یه نماز داشتم . یه نمازی که اونم تازه دو هفته بیشتر نبود که شروع کرده بودم .حس کردم از درون خالی شدم . دلم خواست به جایی چنگ می زدم تا توان ایستادنم بیشتر می شد ولی چیزی نبود.حسام درگیر باز کردن قفل زنجیر موتورش بود که حس کردم تمام تنم سرد شد .شاید دقیقه و ثانیه ی مرگم رسیده بود. به زحمت لب باز کردم و زبون سنگینم رو توی دهانم چرخوندم : -حسام . قفل زنجیرش رو تازه باز کرده بود.فقط اگر یه ثانیه ی دیگه تحمل می کردم می تونستم به بازوش چنگ بزنم ولی حتی به یک ثانیه هم نرسید تا حسام در جوابم گفت : _جانم . افتادم . پخش زمین شدم .گوش هایم دُب شد ولی صدای فریاد حسام رو می شنیدم : _الهه ....الهه جان ... عزیزم . چشمام بسته بود ولی سرم توی آغوشش افتاد . مرا گرفته بود شاید و آرام به صورتم می زد: _الهه ... الهه. جان کندن ، واقعا سخت است . به معنای تمام ، کندن است . کندن از نفس هایی که مثل پوست و گوشت تنت ، در وجودت رخنه کرده . کندن از تپش هایی که درهر ثانیه اش بی توجه به اهمیت هر تپش ، می خندی ، می گریی، فریاد میزنی . نمی دونم چم شده بود ولی من در عوض چند ثانیه اونقدر نفسم سخت شد که مرگ را جلوی چشمام دیدم .سخت بود .سخت تر از اونی که حتی فکرشو می کردم .وقتی آرش رفت ، گاهی به خودکشی فکر کردم حالا می فهمم که خودکشی چه مرگ زجر آوریست . حس کردم کم کم خون سردِ توی رگ هام گرم شد ولی هنوز پاهام سرد و یخ بود.چشمام جون گرفت و پلک هام باز شد .روی یه تخت بودم با ملحفه ای سفید . اونقدر سر انگشتان پام سرد شده بود که یه لحظه شک کردم . شاید مرده ام . قبل از اونکه حتی سِرُم توی دست رو ببینم ، پرستاری وارد اتاق شد و با لبخند نگاهم کرد: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
❲ پیـام‌واضح‌بود : ‌وَ استقامت‌ڪنیم؛صُبح‌نزدیڪ‌است! ❳ •.🌤🌱•. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝