فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
فاطمیه ها
منم مثه بچه سیدها...
#ارسالیاعضا🥀
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سخنرانی ویژه
🌸 هر چیزی ازخیرات در عالم ، به انسان برسه به واسطه ی حضرت زهراست...
👤 استاد عالی
#فاطمیه #مادر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت134
بینی ام رو بالا کشیدم و نذاشتم بیشتر از اون ، اشکام راه فرار پیدا کنند.سرشو جلو آورد وخم شد روی من . پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم و با اون فاصله ی کم نگاهم کرد . رگه های خونی چشماش می گفت گریه کرده ولی کجا نمی دونم .صداش بهترین داروی آرامش بخشی بود که سراغ داشتم :
_الهه ... تو میتونی خوب بشی باید بخوای ... باهمه چی ، همه شرط هات کنار میآم . ممنوعه هات ، بد اخلاقی هات ، داد و فریادت ... فقط به همین شرط ...خوب شو ... بخواه که بخاطر من خوب بشی .دیگه اصرار نمی کنم پایبند نامزدیمون باشی ولی .... بهبودی کاملتو میخوام .
نمی خواستم گریه کنم.اونم زیر نگاهش . اونم از اون فاصله . کف دستم رو بالا آوردم . زدم توی گوشش و به شوخی گفتم :
_مگه من بداخلاقم ؟ مگه من داد و فریاد می کنم ؟
خندید .سرشو عقب کشید و کمرش رو صاف کرد.سر انگشتان دستش رو به آرومی به صورت و گونه ام کشید :
_دوستت دارم بانوی من ...
در اتاق باز شد . پرستار بود . انگار اونروز گیر داده بود فقط به ما . طوری نگاهمون کرد که انگارجایی برای حرف باقی نمونده .حسام بی معطلی از لبه ی تخت پایین اومد و گفت :
_فردا میآم ... قبل از عملت میبینمت ... حرفات یادت نره .
-نه ....
همون طور که نیم تنه اش سمت من بود ، عقب عقب رفت و گفت :
_حرفام یادت بمونه ...خداحافظ.
پرستار چپ چپ به حسام نگاه کرد اما وقتی حسام رو از اتاق بیرون کرد ، رو به من پوزخند زد و گفت :
_شوهرته ؟
-نامزدیم .
-خیلی دوستت داره ... ساعت ملاقات توی راهرو گریه می کرد ، اشکاشو پاک میکرد ، باز میومد توی اتاق .... چند بار دیدمش که هی اومد توی راهرو گریه کرد و بعد اومد توی اتاق ... خدا واست نگهش داره ... خوب میشی نگران نباش تو جوونی .
من دیر فهمیدم .خود عشق کنارم بود و من دیر فهمیدم .اونشب چه رازی توی گل های سبد گل حسام بود که تاصبح خواب رو از چشمام ربود نمی دونم . نگاهم روی سبدگل بود ولی هر وقت نگاه سبد گل کردم ، از ته قلبم آه کشیدم که چرا اینقدر بد بودم ... حسام آرامش زندگی من بود و من دنبال همین آرامش میگشتم !
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5cc491254634f4bcf2f1922c_7401969494662496835.mp3
8.18M
#تلنگری 💌
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم،
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم!
اگر هنوز چشم به محبت این و آن داریم؛
اگر هنوز بیمهری دیگران آزارمان میدهد؛
اگر هنوز نمیتوانیم ببینیم و بگذریم ؛
💥 یعنی ؛
هنوز از محبت مادر، سیراب نیستیم!
چگونه میشود سیراب شد؟
#مادرم_فاطمه "س"
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#شهیدانه🌿
افتخار نسل ما اینِ کہ
توی عصرے زندگے مےکنیم
کہ قراره اسرائیل ، توے اون دوره
بہ دستِ ما نـابود بشہ💣👊🏻
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
.
دیگَر این دل تسلاّیـی ندارد
آخر کسے نمےداند
درون قلبِ علـی
بر سرِ وداعـِ بآعشق دعواست🥀💔
.
.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
خیال ڪن وسط کوچہ
پیش چشمانتـ..
تمام زندگیتـ♥
بے هوا زمین بخورد
چقدر صحنہ تلخے براے عابرهاست
اگر زنے وسطِ مردها زمین بخورد😞
#اے_واے_مادرم
#فاطمیہ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
حضرتزهرا بہ امیرالمومنین
مدام مےفرمود : روحے لروحکك الفـداء
ابن عبارت پر از معناست..
یعنے : من نہ با اموالم
نہ با جسمم ، بلکہ با روحم
سِپَربلاےِ تو هستم..🍃
#فاطمیہ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت135
سرم رو از روی مهر برداشتم .دو زانو نشسته بودم پای همون سجاده ی همیشگی .نگاهم به سمت قبله بود و تسبیح تربت ذکرم میون انگشتام میچرخید . یه لحظه دلم کربلا خواست . اگه الان کربلا بودم ، میرفتم ، تا خود صبح توی صحن ، اشراف به ضریح ، زانو بغل می زدم و نوحه ی مورد علاقه ام رو زمزمه می کردم .اونقدر می گفتم و زمزمه می کردم تا ازبیمارستان زنگ می زدند که حال الهه خوب شده و عملش موفقیت آمیز بوده .
دلم گرفت .حالا که کربلا نبودم ،تنها یه راه داشتم . چشمامو بستم و با صدای گرفته از گریه ام ، زیر لب برای خودم زمزمه کردم :
یا حسین غریب مادر
تویی ارباب دل من
یه گوشه ی چشم تو بسه
واسه حل مشکل من
آخرش میآد یه روزی
رو چشام قدم میزاری
می بریم تا کربلامو
نمی ذاریم تو خماری
اشکام اونقدر داغ بود که پوست صورتم رو بسوزونه . آه کشیدم و چشم گشودم . تسبیح تربتم رو بوسه زدم ، به جای ضریح آقا ...
عطر خوب خاک تربت رو داشت .تسبیح رو گذاشتم روی سجاده ام . نگاهم رفت سمت ساعت . یه نیم ساعت تا نماز صبح مونده بود و کمتر از چند ساعت تا شروع عمل الهه .نمی دونم اون موقع شب بیدار بود یا نه ولی دلم برایش یهویی تنگ شد . شماره موبایلش رو گرفتم . باخودم گفتم فقط یه زنگ بخوره قطع میکنم . یه زنگ خورد . دستم رفت سمت قطع تماس که صداش رو شنیدم :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
.
هم دل را بردے
هم عقل را چہ ڪردی
با دنیای من سردار :) 💔
.
.
| حآج قاسم🕊 |
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊در این شب زیبا
⭐️دعا میکنم
🕊مرغ آمین
⭐️بیاید و بر آرزوهایتان
🕊آمین بگوید
⭐️دلواپسی درخیالتان نماند
🕊و آرام باشید
⭐️چه چیز ازآرامش ناب خوشتر
🕊شبتون بخیر
-------------------