eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
559.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸با توکل به اسم اعظمت، 🌸 🌸شروع می‌کنیم روزمان را🌸 🌸الهی ... 🌿امروزمان شروعی باشد، 🌸برای شڪر نعمتهايت، 🌿و قلبمان جایگاه مهربانۍ، 🌸زندگیمان سرشار از آرامش، 🌿روحمان غرق در محبت و عشق، 🌸و دستانمان سرشار از الطاف نورانی
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_جنگ‌علیه‌ایران‌یعني‌جنگ‌علیه‌محور‌مقاومت "سیدحسن‌نصرالله" 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
- تا به پات هستم به قلبت قسم :)♥️🌱! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
حـــجــاب‌وصـیــت‌شـــهداء🥀🕊 ◽️عفیف بمان بانــو دَر را ببند بگذار در بزنند، بگذار بگویند مهمــان نواز نیستــی..! ◽️بگذار بگويند...... این‌گونـه هر کسـی حریم دلت را لمس نمی‌کند 🌺🍃 باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم . با سرانگشت دستش ، صورتمو پاک کرد و گفت : _میخوای امروز بریم بیرون ...کجا دوست داری بریم ؟ بریم همون رستورانی که توی پارک جمشیدیه رفتیم ؟ میون اونهمه اشک گفتم : _تو هم دیوونه ای انگار ... مگه چقدر حقوق میگیری که راه به راه منو میبری رستوران ! لبخندش دلبری کرد: _اگه واسه عشقم خرج نکنم واسه کی میخوام خرج کنم ؟ -نه ...رستوران نمیخوام .... یه امامزاده ای بریم ، دلم پره میخوام زار بزنم . اخم کرد. اخمش به لبخندش نیومد: _بسه دیگه ... چشماتو واسه اون زن عموی و اون مردک روانی ، از بین نبر . آهی کشیدم و گفتم : _بریم امامزاده شاه عبدالعظیم ؟ خط لبخندش کشیده شد : _با ماشین علیرضا یا موتور ؟ هوا برای موتور سواری خوب بود که گفتم : _موتور. -پس حاضر شو که موتورم دم دره . خودش رفت تا من حاضر بشم و من یک دقیقه هم نشد که حاضر شدم . اما دلم کشید چادری که خودش برام خریده بود رو سر کنم. مادر با دیدنم خوشحال شد . ذوق کرد: _میری باحسام بیرون ؟! -آره دلم گرفته میریم شاه عبدالعظیم . بیشتر ذوق زده شد : _دعا کن سر عقل بیای و به این حسام بله رو بگی و خلاص . سرمو کج کردم وگفتم : _هنوز دو ماه مونده واسه فکر کردن . مادر باز شروع کرد: _به خدا ، پسر به این خوبی ، هیچ جا پیدا نمی کنی . -اونکه درش شکی نیست ، برادرزاده های شما نمونه اند . کفش هام رو پا میکردم که مادر گفت : _به پاتختی هستی نمیرسی ها . -حوصله ی پا تختی ندارم ، بعدا بهش میگم که حالم خوب نبوده . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
⸤ مثل پای میمانیم ⸣ ـ ✌️🏻🇮🇷♥️🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
میگن: تو روز قیامت؛ جایگاه و ظرفیت هر کسی رو نشونش میدن... میگن:فلانی....ببین....تو باید اونجا میبودی... ولی نیستی ! یعنی چی؟! یعنی باید بدوییم فکر نکنیم با نماز و روزه شق القمر می‌کنیم ؛) [باید امروزت بهتر از دیروزت باشه، اگه می خوای اونروز کمتر حسرت بخوری...] 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🕊 زمانے معناےِ "اربا اربا" را دانستم کہ مادرت، تکہ استخوانهایت را کنار هَم میگذاشت تا تو را درست کُـند..🥀 +مادرانِ عآشق پَـرور.. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! آنکس که باید ببیند، می‌بیند. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 از پله ها دویدم پایین که مادر گفت : _مراقب خودتون باشید . حسام روی موتورش نشسته بود که درخونه رو بستم . هنوز متوجه ی من نشده بود که من خیره ی ژستش شدم . یه عینک دودی به صورت زده بود که همخونی زیادی با رنگ موهاش و ریش هاش داشت . یه لحظه غرق در نگاه کردنش شدم . یا اون زیادی ژست قشنگی گرفته بود یا چشمای من اونروز داشت یه جور دیگه حسام رو میدید . یه لحظه که سرش چرخید سمت من ، متوجه ام شد . پاهاشو روی زمین کشید و موتورش رو همونجور خاموش ، سمت من آورد: _خب بانوی من ، با اون چادر روی سرتون ، کلاستون بالا رفته ، سوار نمی شید حتما ! دوباره خیره اش شدم : _ کور خوندی ، پرو تر از این حرفام و عاشق موتور سواری ، عینک دودی ات از کجا ؟ -تو روز چشمام اذیت میشه پشت موتور ... واسه همین خریدمش ... بهم میآد؟ خیلی بهش میومد . ولی نتونستم اعتراف کنم و در حالیکه پشت موتورش سوار میشدم گفتم : _ای ... بدک نیست . استارت زد و راه افتاد .نگاهم به شونه های کشیده ی حسام بود که انگار دستای منو میطلبید . دستام رو روی شونه اش گذاشتم . حس داغی از گرمای تنش تا به قلبم نفوذ کرد . چم شده بود اونروز !داشتم تب می کردم انگار . اما نه از گرما ، از وجود حسام! دلم میخواست سرم رو بذارم روی شونه اش . خیلی در مقابل این وسوسه مقابله کردم اما نشد . دستام آروم از روی شونه اش کنار رفت و سرم در عوض تکیه شونه اش زد . یه رمز و رازی توی وجودش بود که منو می کشید سمت خودش . آرامش محض بود . خود آرامش بود اصلا . دستام آروم دور کمرش قلاب شد . یه لحظه حس کردم قلبم ایستاد. من حسام رو بغل زده بودم ؟ اونم پشت موتور ! چشمامو بستم و با پررویی به خودم گفتم " نامزدمه " . -الهه ...خوبی ؟ -خوبم . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است بیا پرواز کنیم🌸 دروازه دل به دوستی باز کنیم دیروز که رفت،رفته را غم نخوریم 🍂🌸 یک روز دگر به شوق آغاز کنیم روزتون عالی همراه با لبخند😍 سلام صبحتون بخیر😍♥️