559.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸با توکل به اسم اعظمت، 🌸
🌸شروع میکنیم روزمان را🌸
🌸الهی ...
🌿امروزمان شروعی باشد،
🌸برای شڪر نعمتهايت،
🌿و قلبمان جایگاه مهربانۍ،
🌸زندگیمان سرشار از آرامش،
🌿روحمان غرق در محبت و عشق،
🌸و دستانمان سرشار از الطاف نورانی
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_جنگعلیهایرانیعنيجنگعلیهمحورمقاومت
"سیدحسننصرالله"
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
- تا #شهادت به پات هستم
به قلبت قسم :)♥️🌱!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
حـــجــابوصـیــتشـــهداء🥀🕊
◽️عفیف بمان بانــو دَر را ببند بگذار در بزنند،
بگذار بگویند مهمــان نواز نیستــی..!
◽️بگذار بگويند...... اینگونـه هر کسـی حریم دلت را لمس نمیکند
#مــــدافـــع_حـــریـم🌺🍃
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت190
سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم . با سرانگشت دستش ، صورتمو پاک کرد و گفت :
_میخوای امروز بریم بیرون ...کجا دوست داری بریم ؟ بریم همون رستورانی که توی پارک جمشیدیه رفتیم ؟
میون اونهمه اشک گفتم :
_تو هم دیوونه ای انگار ... مگه چقدر حقوق میگیری که راه به راه منو میبری رستوران !
لبخندش دلبری کرد:
_اگه واسه عشقم خرج نکنم واسه کی میخوام خرج کنم ؟
-نه ...رستوران نمیخوام .... یه امامزاده ای بریم ، دلم پره میخوام زار بزنم .
اخم کرد. اخمش به لبخندش نیومد:
_بسه دیگه ... چشماتو واسه اون زن عموی و اون مردک روانی ، از بین نبر .
آهی کشیدم و گفتم :
_بریم امامزاده شاه عبدالعظیم ؟
خط لبخندش کشیده شد :
_با ماشین علیرضا یا موتور ؟
هوا برای موتور سواری خوب بود که گفتم :
_موتور.
-پس حاضر شو که موتورم دم دره .
خودش رفت تا من حاضر بشم و من یک دقیقه هم نشد که حاضر شدم . اما دلم کشید چادری که خودش برام خریده بود رو سر کنم. مادر با دیدنم خوشحال شد . ذوق کرد:
_میری باحسام بیرون ؟!
-آره دلم گرفته میریم شاه عبدالعظیم .
بیشتر ذوق زده شد :
_دعا کن سر عقل بیای و به این حسام بله رو بگی و خلاص .
سرمو کج کردم وگفتم :
_هنوز دو ماه مونده واسه فکر کردن .
مادر باز شروع کرد:
_به خدا ، پسر به این خوبی ، هیچ جا پیدا نمی کنی .
-اونکه درش شکی نیست ، برادرزاده های شما نمونه اند .
کفش هام رو پا میکردم که مادر گفت :
_به پاتختی هستی نمیرسی ها .
-حوصله ی پا تختی ندارم ، بعدا بهش میگم که حالم خوب نبوده .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⸤ مثل #حاجقاسم
پای #انقلاب میمانیم ⸣
ـ ✌️🏻🇮🇷♥️🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگر
میگن: تو روز قیامت؛
جایگاه و ظرفیت هر کسی رو
نشونش میدن...
میگن:فلانی....ببین....تو باید اونجا میبودی...
ولی نیستی !
یعنی چی؟!
یعنی باید بدوییم
فکر نکنیم با نماز و روزه
شق القمر میکنیم ؛)
[باید امروزت بهتر از دیروزت باشه،
اگه می خوای اونروز کمتر حسرت بخوری...]
#بهخودمونبیایم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#شهیدانہ🕊
زمانے معناےِ "اربا اربا" را دانستم
کہ مادرت،
تکہ استخوانهایت را
کنار هَم میگذاشت
تا تو را درست کُـند..🥀
+مادرانِ عآشق پَـرور..
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
میگفت:
باید به این بلوغ برسیم
که نباید دیده شویم!
آنکس که باید ببیند، میبیند.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت191
از پله ها دویدم پایین که مادر گفت :
_مراقب خودتون باشید .
حسام روی موتورش نشسته بود که درخونه رو بستم . هنوز متوجه ی من نشده بود که من خیره ی ژستش شدم . یه عینک دودی به صورت زده بود که همخونی زیادی با رنگ موهاش و ریش هاش داشت . یه لحظه غرق در نگاه کردنش شدم . یا اون زیادی ژست قشنگی گرفته بود یا چشمای من اونروز داشت یه جور دیگه حسام رو میدید . یه لحظه که سرش چرخید سمت من ، متوجه ام شد .
پاهاشو روی زمین کشید و موتورش رو همونجور خاموش ، سمت من آورد:
_خب بانوی من ، با اون چادر روی سرتون ، کلاستون بالا رفته ، سوار نمی شید حتما !
دوباره خیره اش شدم :
_ کور خوندی ، پرو تر از این حرفام و عاشق موتور سواری ، عینک دودی ات از کجا ؟
-تو روز چشمام اذیت میشه پشت موتور ... واسه همین خریدمش ... بهم میآد؟
خیلی بهش میومد . ولی نتونستم اعتراف کنم و در حالیکه پشت موتورش سوار میشدم گفتم :
_ای ... بدک نیست .
استارت زد و راه افتاد .نگاهم به شونه های کشیده ی حسام بود که انگار دستای منو میطلبید . دستام رو روی شونه اش گذاشتم . حس داغی از گرمای تنش تا به قلبم نفوذ کرد . چم شده بود اونروز !داشتم تب می کردم انگار . اما نه از گرما ، از وجود حسام!
دلم میخواست سرم رو بذارم روی شونه اش . خیلی در مقابل این وسوسه مقابله کردم اما نشد . دستام آروم از روی شونه اش کنار رفت و سرم در عوض تکیه شونه اش زد .
یه رمز و رازی توی وجودش بود که منو می کشید سمت خودش . آرامش محض بود . خود آرامش بود اصلا . دستام آروم دور کمرش قلاب شد . یه لحظه حس کردم قلبم ایستاد.
من حسام رو بغل زده بودم ؟ اونم پشت موتور !
چشمامو بستم و با پررویی به خودم گفتم " نامزدمه " .
-الهه ...خوبی ؟
-خوبم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#صبح
صبح است بیا پرواز کنیم🌸
دروازه دل به دوستی باز کنیم
دیروز که رفت،رفته را غم نخوریم 🍂🌸
یک روز دگر به شوق آغاز کنیم
روزتون عالی همراه با لبخند😍
سلام
صبحتون بخیر😍♥️