فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی را باید در همان لحظهی جاری زیست
دقیقا همین لحظه را جشن بگیر
برای خودت شمعی روشن کن
فنجان چایت را پر کن☕️
و با لبخند منظره روبهرویت را
به تماشا بشین ، زندگی همین
ثانیههای ارزشمند توست
سلام بریم صبحانه در دل طبیعت😊🍳
[🔗•📚]
.
•
•سربازهاۍِرهبر،موندنتوراههـحیدر
عماردارھاینخـٰآڪ✌️🏻:/
#پسࢪونھ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
گفت:اصلبدھ.؟🖇
گفتم:مادࢪمڪنیزاࢪباب.!🍂😍
بابامونهمغلام؏ـباس﴿؏ـلیھالسلام﴾.!🙂☝️🏻
خواهࢪمڪنیززینب﴿سلاماللھعلیہا﴾.!😌❤️
خودممڪنیززهـــــࢪا﴿سلاماللھعلیہا﴾🙈☺️
مااصلونصبمونغلامدࢪِخونھحسینھ.!🙃
جددࢪجدموننوڪࢪشبودن،غلامِ
خانھزادھشیم.!🌻
گفت:تودنیاچےداࢪ؎.؟🕊
گفتم:یھچادࢪ.!ࢪنگشمشڪیھچونتاابد عزاداࢪحسین﴿؏ـلیھالسلام﴾.!🌱
ویھسَࢪ،ڪھاگࢪبخوادافتادھزیࢪِپاش.!🌙 خندیدُگفت:ࢪوانےخـــــداشفاتبدھ.!😠
گفتم:↯
"بیماࢪحسینم﴿؏ـلیھالسلام﴾شفانمیخواهم.ツ😍🖇
جزحسین﴿؏ـلیھالسلام﴾وڪࢪبلاازخـــــدا نمیخواهم"📕📮
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
『💕͜͡🌻』
ایبہقربانِسرٺ
جانـٰآرفیق ^^🍭:)
#رفیقانھ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت212
نشستم جای حسام و حسام سینی به دست توی سالن ، جلوی مهمون ها می چرخید که نازلی رو به من گفت :
_می گم زن عمو کمک نمیخواد؟
وای چقدر رو داشت! چون میون اونو حسام نشسته بودم ، اینو میگفت!
لبخند زورکی ام رو نشونش دادم :
-نخیر .
ابرویی بالا انداخت و سرشو کج کرد سمت مادرش که صدای زنگ در باز هم بلند شد .حتما علیرضا و هستی بودند شایدم عمو مجید و زن عمو ثریا . مادر درو باز کرد و حسام سینی خالی چای رو گذاشت روی اپن و کنارم نشست . در خونه باز شد و علیرضا و هستی هم به جمعمون اضافه شدند ، مادر اسپند دود کرد و بقیه صلوات فرستادند . دلم برای هستی تنگ شده بود . بخاطر هستی جام رو ترک کردم و رفتم جلو . تا منو دید با اخمی ، ناراحتیش رو نشونم داد:
_هنوز یادم نرفته که چطوری تو عروسیم و پا تختیم غیب شدی .
-حسام که حتما بهت گفته چی شد .
لبخندش لو رفت :
_اگه نگفته بود که دیگه باهات حرفم نمی زدم .
صورتشو بوسیدم و توی گوشش گفتم :
_ولی خودمونیم ، انگار رو اومدی شیطون !
خندید و سرخ شد . همه اومده بودند جز عمو مجید و زن عمو ثریا .احتمال میدادم نیاند. اما پدر منتظر شون بود . سفره ی شام آماده ی انداختن بود و همه منتظر اومدن عمو مجید و زن عمو . نشستم روی مبل کنار هستی و روبه روی نازلی که دیدم ، ای بابا باز نازلی خانوم رفته توکار حرف زدن با حسام . بلند و عصبی گفتم :
_ببین ... نازلی ... حسام زن بگیر نیست .
من اینو گفتم و زن عمو فرنگیس فوری گفت :
_اتفاقا آقا حسام شما ، پسر به خوبی ، چرا ازدواج نمیکنید ؟! ... ما دختر خوب تو فامیل زیاد داریم ها.
دندون هام ترک خورد از شدت فشار فکم . با حرص و خنده گفتم :
_زن عمو جان این پسردایی من ... زن چادری میخواد.
نازلی فوری با عشوه ای شبیه عشوه ی زن عمو جواب داد:
_من که همیشه از خدا خواستم یه مرد خوب سر راهم بذاره تا چادر سر کنم .
نفسم هم تعجب کرد و قفل شد وسط سینه ام . آدم اینقدر پسر ندیده !
رسما داشت میگفت بیا خواستگاری من!
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#رفیقانھ☺️
رفاقت اینطور قَشنگِه کِه:
باید اَز هَم اِنتظاری نَداشت'
وَلی واسِه هَم جون داد'(:❤️😘
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوࢪے🍃
ما بدُنیا آمـــده ایم که...
با زندگی کردن قیمت پیـدا کنیم
نه به هر قیمتی زندگی کنیم...
آیت الله بهجت(ره)🌾
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه 🖇💔
-------------------------------
بهخودتونافتخارمیکنید..؟
درحالےڪهـ...(:
#استوری
🌻 #اڵڵھمـعجـڵـڵوڵیـڪـْـــالفࢪجــ 🌻
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت213
هستی که متوجه ی حرص خوردنم شد، دستمو گرفت و گفت :
_واسه چی خودتو عصبی می کنی ، ولش کن ، منو تو که خوب می دونیم دل حسام پیش کیه .
یه لحظه از شنیدن حرف هستی ، فقط آروم شدم وگرنه داشتم از دست زن عمو و دخترش سکته می کردم .حسام هم که مدام مجبور بود خودشو بزنه به اون راه که نمیشنوه . مادر و دختر کمر همت بسته بودند که همون شب بله رو بگیرند . یع بار زن عمو می گفت ، یه بار نازلی می گفت . من نمی دونم چی شد اینا یکدفعه عاشق حسام شدند!
میون همون حرف های زن عمو و نازلی بودم که صدای زنگ در بلند شد .نازلی با ناز باز سر صحبت رو باز کرد.
-می دونید آقا حسام ... من دوستای چادری زیاد دارم ... ولی همت چادری شدن نداشتم ... بدم نمیآد ها.
زن عمو هم فوری پشت بند حرف دخترش گفت :
_اینقدر بهش چادر میآد که نگو ... یه دفعه ...کجا بود نازلی می خواستیم بریم ؟
نازلی با تفکر گفت :
_ختم خواهرشوهر زن دایی سلماز .
-آره ... چادر سر کرد ماه شد ...ماه .
با لبخندی پر ازکنایه گفتم :
_به خودش که هیچی ، به اسمشم میآد.
همون موقع همهمه ی همه خوابید . در عوض صدای هین کشیدن همه رو شنیدم . سرم چرخید سمت نگاه بقیه . رد نگاه بقیه به در می رسید و نگاه من خورد به چهار چوبی که جلوی دیدم رو گرفته بود.نگاه متعجب همه رو می دیدم و منتظر بودم که ببینم چی شده که یکدفعه حس کردم دمای بدنم از سی و پنج درجه به انجماد رسید.
یخ زدم . سرما رو زیر پوستم حس کردم . آرش بود . عمو مجید و زن عمو با همه سلام کردند و پشت سرشون آرش .... وارد شد . نفسم حبس شد .قلبم نزد . چرا امشب ؟ چرا الان ؟ چرا اینجا؟
چرا پشت چرا ، توی سرم نشست . بی جواب . انگار مجلس تبدیل شد به مجلس ختم . همه ساکت شدند . پدر اخماش رو طوری درهم کرد که با خودم گفتم ، برای جواب اینکار عمو ، همون بسه . اما اشتباه می کردم . نگاهم هنوز بی دلیل سمت آرش بود.
عوض شده بود . حتی قیافه اش . برعکس من که خون دل خوردم ، انگار اون بهش خوش گذشته بود . تپل تر شده بود . حالا قیافه اش مردونه تر بود . یه لحظه نگاهش به من افتاد و با کمال وقاحت لبخند زد .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شبتون پر از
⭐️ستاره هایی باشه
🌸که هر شب به خدا
⭐️سفارشتونو میکنن
🌸الهی آرزوهای دلتون
⭐️با حکمت خدا یکی باشه
🌸شبتـون بخیـر
⭐️و رویاهاتون شیـرین
🌙 ⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای مهربونم 🙏
من دنیای کوچکی دارم که تو با بودنت
بی انتهایش می کنی
که تو با معجزه های هر چند کوچک و ساده روزمره ام
زندگی ام را رنگین کمانی می کنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 چرا نمیتوانم نماز شب بخوانم؟
🔹 آیتالله ناصری (ره)
#درساخلاق
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#اعمال_قبل_از_خواب😴🔗🐬
😻یاد آوری اعمال قبل از خواب😻
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
1. قرآن را ختم کنید
(=٣ بار سوره توحید)
2. پیامبران را شفیع خود گردانید
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
3. مومنین را از خود راضی کنید
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)
4. یک حج و یک عمره به جا آورید
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
5. اقامه هزار ركعت نماز
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» )
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟🙇🏿♀💙
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#شهیدانہ
إڹۺـــاءالله
رۅزی بر قبــرم
با سہرنگـ پرچم
کۺــۅرمـ🇮🇷
بنۅٻـسنـد،
#ۺہٻدگمنام♥️
محڶِۺہادٺ : مدٻنہ🕌
عملٻاٺِ آزادسازۍِبقٻع💚
ٺصۅرشـم قشنگہ😍
اݪلہمارزقݩاشہادةفےسبیݪڪ🤲
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت214
لرزیدم .خاطره ی مُرده ی ماه ها قبل جلوی چشمانم زنده شد.
" باشه ... من نمی خواستم دیگه اینقدر نامرد باشم که روز پاتختی طلاقت بدم ... ولی انگار خودت اینو میخوای ... باشه ...حاضر شو ... زیاد وقت ندارم ... طلاقی توافقی ... تو که مهریه ام هم نداری ... پس طلاقت کار سختی نیست ."
یه لحظه به خودم اومدم که دیدم ، دارم به آرش نگاه می کنم . فوری از روی مبل برخاستم و رفتم توی آشپزخونه .
مادر هول شده بود .
اونقدر که همینطور پشت سر هم داشت لیوان چایی می ریخت .
یه سکوتی هم توی جمع نشسته بود که انگار مجلس شده بود ، مجلس احضار ارواح !
با عصبانیت گفتم :
_این چرا اومده ؟
مادر عصبی جواب داد:
_چه می دونم والله ...
عموت زده به سرش انگار.
-مامان به قرآن اگه بخوان امشب حرفی از گذشته ها و آرش بزنن ،
همین مجلسو روی سرشون خراب می کنم .
مادر سکوت کرد .
اونقدر بیچاره استرس داشت که یه لحظه نگاهم کرد و گفت
_:واسه کی می خوام چایی بریزم؟
-مامان ! فقط سه نفر اومدن ،
عمو و زن عمو و اون عزرائیل.
-پس واسه چی نمیگی من ده تا لیوان چایی ریختم !
-من چکار کنم ، شما ، هی تند تند داری لیوان پر می کنی !
مادر عصبی و حرصی لیوانا رو ریخت توی ظرفشویی و گفت :
-
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
روایت شنیدنی از زبان خانواده شهید صدرزاده!💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#پسرانعلوی
برای یوسف شدن ....😌
باید👆🏻
قید زلیخاها را زد💄
زلیخای پول💰
ماشین 🚗
عشق های خیابانی و اینترنتی 🛣📱😥
و در نهایت ...👇🏻
عزیز خدا شدن🕊
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگرانـہ 🤞🏿🌸
~🦋♡🦋~
مُفت نمیارزه اگه تویِ مجازی
لبخندِ روی لباته و واسه مامانت
اخم میکنیُ صداتُ بلند میکنی ...
منتظر امام زمان(عج) همچین کسی نیستا
کسی که ادعای شهادت میکنی و میگی هدفم شهادته.... این رسمش نیست🍂
#حواستباشهرفیق...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت215
گند زدن به دعوتی این طفلک ... اَه واسه چی آرشو آوردن اینجا !
برگشتم توی سالن ، پدر که هنوز اخماش توهم بود . دایی و زن دایی هم که اونقدر شوکه بودند که فقط زل زده بودند به آرش ! و حسام !
حسام تسبیح توی دست می چرخوند و ذکر می گفت . اخماش بیشتر از حتی پدر ، محکم بود . حتی نازلی هم لال شده بود که یکدفعه زن عمو فرنگیس گفت :
_خب آرش جان ... مالزی چه خبر؟
نگاه همه برگشت سمت زن عمو . عموسعید چنان با تندی نگاهش ، زن عمو رو توبیخ کرد که زن عمو نتونست آروم بگیره و بلند گرفت :
_وا ...خب حالا که اومده دیگه ... میخواید بیرونش کنید ؟!
اینبار من جواب دادم . فضای سنگین مجلس باید می شکست :
_ببخشید از همگی معذرت میخوام ...
من یکی نمی تونم توی جمعتون باشم ...
شبتون خوش .
و بعد یکراست رفتم سمت اتاقم و درو بستم .قلبم تند می زد . هیجان نداشتم ولی عصبی بودم . اومده بود مدال افتخار بهش بدم ؟ که برگشته!؟
کاش هیچ وقت برنمی گشت . مادر چند ضربه به در زد :
_الهه.
-مامان به خدا بیرون نمیآم ... تا آرش نره نمیآم ... تموم روزای گذشته جلوی چشمام جون گرفت ...ولم کنید بابا .
مادر ناله زد:
_بیچاره مجلس دعوتیه هستی خراب شد !
-به درک ... منم خراب شدم ... من ...
بغضم ترکید .انگار همین دیروز بود که توی همون اتاق زار می زدم از رفتنش و حالا زار می زدم از برگشتنش .
می ترسیدم . می ترسیدم دوباره خر بشم . دوباره وادار بشم ، دوباره قلب احمقم عاشق بشه و بزنه .
داشتم گریه می کردم که در اتاقم باز شد. قفل نبود و مادر فکر کرد قفله !
هستی بود . همون کنار در ایستاد و نگاهم کرد:
_الهه جان .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
کانال امام حسین ( - @karbalaaz.mp3
3.16M
🎼 مهربانی امام زمانــــــــ【عج】
🎙 استاد عالی
#آخرینامید♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🖇
#رهبر♡
بزرگتر از شما هم نمیتوانست مانع بشود!
#دلقکصهیونیست
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ماه تولد کیھ؟
#شهیدانه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستی ما یک فرد حسودی هستیم ؟!🧐
ملاک ها ونشانه ها 👀
#سیدکاظمروحبخش
#پیشنهاددانلود👌🏾
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این هوای سرد و زیبای زمستانی❄️
کلبه زندگیتون 🏠❄️
همیشه گرم و پر از عـشق و محبت❄️
#روزتـون_عـالـی❄️
••♥️••
…|گفتم: از عشق نشانے
…|بھ من خستھ بگو ؟!
…|گفت جز عشق حسین(ع)
…|هرچھ ببینے بَدَلیست..!✨💙
↜🕊⃟♥️ #کربلا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
برسهاونروز
کهخستہازگناهامون
جلـو امامزمان
زانـوبزنیـم؛
سرمونوپایینبندازیم
وفقطیہچیزبشنویم
سرتـوبالاکن
منخیلیوقتـهبخشیدمت...
عـزیزترینم،
امـامتنھـایمـن
ببخشاگـهبرات #زینب نشدم...💔
#تلنگرانہ🍃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝