eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ما بدُنیا آمـــده ایم که... با زندگی کردن قیمت پیـدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم... آیت الله بهجت(ره)🌾 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇💔 ------------------------------- به‌خودتون‌افتخار‌می‌کنید..؟ در‌حالے‌ڪهـ...(: 🌻 🌻 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 هستی که متوجه ی حرص خوردنم شد، دستمو گرفت و گفت : _واسه چی خودتو عصبی می کنی ، ولش کن ، منو تو که خوب می دونیم دل حسام پیش کیه . یه لحظه از شنیدن حرف هستی ، فقط آروم شدم وگرنه داشتم از دست زن عمو و دخترش سکته می کردم .حسام هم که مدام مجبور بود خودشو بزنه به اون راه که نمیشنوه . مادر و دختر کمر همت بسته بودند که همون شب بله رو بگیرند . یع بار زن عمو می گفت ، یه بار نازلی می گفت . من نمی دونم چی شد اینا یکدفعه عاشق حسام شدند! میون همون حرف های زن عمو و نازلی بودم که صدای زنگ در بلند شد .نازلی با ناز باز سر صحبت رو باز کرد. -می دونید آقا حسام ... من دوستای چادری زیاد دارم ... ولی همت چادری شدن نداشتم ... بدم نمیآد ها. زن عمو هم فوری پشت بند حرف دخترش گفت : _اینقدر بهش چادر میآد که نگو ... یه دفعه ...کجا بود نازلی می خواستیم بریم ؟ نازلی با تفکر گفت : _ختم خواهرشوهر زن دایی سلماز . -آره ... چادر سر کرد ماه شد ...ماه . با لبخندی پر ازکنایه گفتم : _به خودش که هیچی ، به اسمشم میآد. همون موقع همهمه ی همه خوابید . در عوض صدای هین کشیدن همه رو شنیدم . سرم چرخید سمت نگاه بقیه . رد نگاه بقیه به در می رسید و نگاه من خورد به چهار چوبی که جلوی دیدم رو گرفته بود.نگاه متعجب همه رو می دیدم و منتظر بودم که ببینم چی شده که یکدفعه حس کردم دمای بدنم از سی و پنج درجه به انجماد رسید. یخ زدم . سرما رو زیر پوستم حس کردم . آرش بود . عمو مجید و زن عمو با همه سلام کردند و پشت سرشون آرش .... وارد شد . نفسم حبس شد .قلبم نزد . چرا امشب ؟ چرا الان ؟ چرا اینجا؟ چرا پشت چرا ، توی سرم نشست . بی جواب . انگار مجلس تبدیل شد به مجلس ختم . همه ساکت شدند . پدر اخماش رو طوری درهم کرد که با خودم گفتم ، برای جواب اینکار عمو ، همون بسه . اما اشتباه می کردم . نگاهم هنوز بی دلیل سمت آرش بود. عوض شده بود . حتی قیافه اش . برعکس من که خون دل خوردم ، انگار اون بهش خوش گذشته بود . تپل تر شده بود . حالا قیافه اش مردونه تر بود . یه لحظه نگاهش به من افتاد و با کمال وقاحت لبخند زد . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شبتون پر از ⭐️ستاره هایی باشه 🌸که هر شب به خدا ⭐️سفارشتونو میکنن 🌸الهی آرزوهای دلتون ⭐️با حکمت خدا یکی باشه 🌸شبتـون بخیـر ⭐️و رویاهاتون شیـرین 🌙 ⭐️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای مهربونم 🙏 من دنیای کوچکی دارم که تو با بودنت بی انتهایش می کنی که تو با معجزه های هر چند کوچک و ساده روزمره ام زندگی ام را رنگین کمانی می کنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 چرا نمی‌توانم نماز شب بخوانم؟ 🔹 آیت‌الله ناصری (ره) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
😴🔗🐬 😻یاد آوری اعمال قبل از خواب😻 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟🙇🏿‍♀💙 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
إڹ‌ۺـــاء‌الله رۅزی بر قبــرم با سہ‌رنگـ پرچم کۺــۅرمـ🇮🇷 بنۅٻـسنـد، ♥️ محڶِ‌ۺہادٺ : مدٻنہ🕌 عملٻاٺِ آزادسازۍِ‌بقٻع💚 ٺصۅرشـم قشنگہ😍 اݪلہم‌ارزقݩا‌شہادة‌فےسبیݪڪ🤲 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 لرزیدم .خاطره ی مُرده ی ماه ها قبل جلوی چشمانم زنده شد. " باشه ... من نمی خواستم دیگه اینقدر نامرد باشم که روز پاتختی طلاقت بدم ... ولی انگار خودت اینو میخوای ... باشه ...حاضر شو ... زیاد وقت ندارم ... طلاقی توافقی ... تو که مهریه ام هم نداری ... پس طلاقت کار سختی نیست ." یه لحظه به خودم اومدم که دیدم ، دارم به آرش نگاه می کنم . فوری از روی مبل برخاستم و رفتم توی آشپزخونه . مادر هول شده بود . اونقدر که همینطور پشت سر هم داشت لیوان چایی می ریخت . یه سکوتی هم توی جمع نشسته بود که انگار مجلس شده بود ، مجلس احضار ارواح ! با عصبانیت گفتم : _این چرا اومده ؟ مادر عصبی جواب داد: _چه می دونم والله ... عموت زده به سرش انگار. -مامان به قرآن اگه بخوان امشب حرفی از گذشته ها و آرش بزنن ، همین مجلسو روی سرشون خراب می کنم . مادر سکوت کرد . اونقدر بیچاره استرس داشت که یه لحظه نگاهم کرد و گفت _:واسه کی می خوام چایی بریزم؟ -مامان ! فقط سه نفر اومدن ، عمو و زن عمو و اون عزرائیل. -پس واسه چی نمیگی من ده تا لیوان چایی ریختم ! -من چکار کنم ، شما ، هی تند تند داری لیوان پر می کنی ! مادر عصبی و حرصی لیوانا رو ریخت توی ظرفشویی و گفت : - است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 روایت شنیدنی از زبان خانواده شهید صدرزاده!💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
برای یوسف شدن ....😌 باید👆🏻 قید زلیخاها را زد💄 زلیخای پول💰 ماشین 🚗 عشق های خیابانی و اینترنتی 🛣📱😥 و در نهایت ...👇🏻 عزیز خدا شدن🕊 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🤞🏿🌸 ~🦋♡🦋~ مُفت نمی‌ارزه اگه تویِ مجازی لبخندِ روی لباته و واسه مامانت اخم میکنیُ صداتُ بلند میکنی ... منتظر امام زمان(عج) همچین کسی نیستا کسی که ادعای شهادت میکنی و میگی هدفم شهادته.... این رسمش نیست🍂 ... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 گند زدن به دعوتی این طفلک ... اَه واسه چی آرشو آوردن اینجا ! برگشتم توی سالن ، پدر که هنوز اخماش توهم بود . دایی و زن دایی هم که اونقدر شوکه بودند که فقط زل زده بودند به آرش ! و حسام ! حسام تسبیح توی دست می چرخوند و ذکر می گفت . اخماش بیشتر از حتی پدر ، محکم بود . حتی نازلی هم لال شده بود که یکدفعه زن عمو فرنگیس گفت : _خب آرش جان ... مالزی چه خبر؟ نگاه همه برگشت سمت زن عمو . عموسعید چنان با تندی نگاهش ، زن عمو رو توبیخ کرد که زن عمو نتونست آروم بگیره و بلند گرفت : _وا ...خب حالا که اومده دیگه ... میخواید بیرونش کنید ؟! اینبار من جواب دادم . فضای سنگین مجلس باید می شکست : _ببخشید از همگی معذرت میخوام ... من یکی نمی تونم توی جمعتون باشم ... شبتون خوش . و بعد یکراست رفتم سمت اتاقم و درو بستم .قلبم تند می زد . هیجان نداشتم ولی عصبی بودم . اومده بود مدال افتخار بهش بدم ؟ که برگشته!؟ کاش هیچ وقت برنمی گشت . مادر چند ضربه به در زد : _الهه. -مامان به خدا بیرون نمیآم ... تا آرش نره نمیآم ... تموم روزای گذشته جلوی چشمام جون گرفت ...ولم کنید بابا . مادر ناله زد: _بیچاره مجلس دعوتیه هستی خراب شد ! -به درک ... منم خراب شدم ... من ... بغضم ترکید .انگار همین دیروز بود که توی همون اتاق زار می زدم از رفتنش و حالا زار می زدم از برگشتنش . می ترسیدم . می ترسیدم دوباره خر بشم . دوباره وادار بشم ، دوباره قلب احمقم عاشق بشه و بزنه . داشتم گریه می کردم که در اتاقم باز شد. قفل نبود و مادر فکر کرد قفله ! هستی بود . همون کنار در ایستاد و نگاهم کرد: _الهه جان . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
کانال امام حسین ( - @karbalaaz.mp3
3.16M
🎼 مهربانی امام زمانــــــــ【عج】 🎙 استاد عالی ♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 ♡ بزرگ‌تر از شما هم نمی‌توانست مانع بشود! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ماه تولد کیھ؟ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستی ما یک فرد حسودی هستیم ؟!🧐 ملاک ها ونشانه ها 👀 👌🏾 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این هوای سرد و زیبای زمستانی❄️ کلبه زندگیتون 🏠❄️ همیشه گرم و پر از عـشق و محبت❄️ ❄️
••♥️•• …|گفتم: از عشق نشانے …|بھ من خستھ بگو ؟! …|گفت جز عشق حسین(ع) …|هرچھ ببینے بَدَلیست..!✨💙 ↜🕊⃟♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو امام‌زمان زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم سرتـوبالاکن من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت... عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم...💔 🍃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
چه بگویم به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است... 🥀 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 -هستی ... خوش بحالت رسیدی به زندگیت ... بدون هیچ حرف و کنایه ای ... بدون عذاب بدون بلا ... من چی ؟! -الهه ...آرش رفت ... همین الان رفت ... بیا بیرون . -واقعا رفت؟ -آره به خدا رفت اومدنش یه جور مجلس رو بهم ریخت ، رفتنش یه جور . بازم همه ساکت بودند . سفره شام پهن شد تا بهانه ای باشه برای باز شدن صحبت ها . هنرهای من و حسام هم توی سفره نشست. از اون سالاد کاهوی خاطره انگیز تا ژله های رنگارنگ من و سوپ شیری که مخصوص حسام درست کرده بودم . در عوض اون سوپی که ماه رمضون زهرمارش شد . نشستم طرف مقابل سفره ، رو به روی حسام که دایی خواست جو رو عوض کنه ، گفت : _خب ... اول سوپ ، سوپش مطمئنه الهه جان ؟ -چی مطمئنه دائی ؟ -از نظر فلفل دیگه . لبخندی روی لبم وارد شد : _دایی! -پس بفرمائید. دایی بلند گفت : _سوپ شیر الهه حرف نداره ، واسه کسی بریزم ؟ حسام اولین نفر گفت : _من. لبخندم کشدار شد. حسام لحظه ای نگاهم کرد و چشمکی زد . زن عمو هم درخواست سوپ کرد . پیاله ای برایش کشیده شد . همه مشغول خوردن بودن که زن عمو گفت : -الهه جان ... سوپت خوشمزه است ها ولی نازلی ذرتم می ریزه عالی میشه . حالا نمی شد وسط سفره و چشیدن سوپ شیر ، از نازلی و دست پختش نگفت ؟! پوزخندم جواب حرف زن عمو بود که دایی گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 📱 . •جوونـیم و با احساسیم •بـه روۍ حـرم حساسیم ♥️ ✌️🏼 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
34.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خدمتی که حضرت زینب به شیعه کرد 👈 زینب کبری(س)، ضامن بقای نهضت عاشورا 👈 چرا حضرت ابی عبدالله(ع) زنان و دختران و کودکان را با خود به کربلا برد؟ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
📱✨ . نَزار یہ غم هزارٺا نعمـٺ رو از یادٺ ببرھ ..🎈🖇 • 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝