eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود می‌گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می‌گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.» عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ❤️ " همان ''جوانمرد قصاب'' است!
‌ اگر چنین افرادی سرکار بیایند برای مصیبت خواهد بود : جوان‌ها به هوش باشند، بیدار باشند. معیار ها مشخص است. در این انتخابات، این آگاهی باید اثر کند... ملت ایران در انتخاب های خود توجه کنند کسانی با رأی ملت سرکار نیایند که در مقابل دشمنان بخواهند دست تسلیم بالا ببرند و آبروی ملت ایران را ببرند.... اگر کسانی بر سر کار بیایند که در مراکز گوناگون سیاسی یا اقتصادی به جای اینکه به فکر ادامه ی راه امام و ارزشها و اصول ترسیم شده ی به وسیله ی امام باشند ، به فکر به دست آوردن دل فلان قدرت غربی و فلان مستکبر بین المللی باشند برای ملت ایران مصیبت خواهد بود. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
📸عکس دیده نشده... بچه‌های شهدا رو برده بود دیدار آقا؛ دختر خودش هم بین‌شون بود. موقع معرفی گفته بود: دخترم زینب؛ کنیز شماست. آقا گفته بودند: نه؛ ایشان دختر است... 🌷 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
شهادت ، باران است همه از آن بهره مندند اما فقط عده ای از آن لذت می برند
شهدا پای صندوق رأی ... شهیدان جعفرعلی گروسی و یوسف محمدی درحال رأی دادن "شهید سیدمهدی تهرانی نژاد " مسئول صندوق ... ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ نبودنهایےهست که هیچ بودنے جاےِ آن را پُر نمیکند نمیدانم چطور چرا چگونه دوست داشتنت درمن جوانه زد نمیدانم از کِے دلتنگ و بےتابت شدم اما این را خوب میدانم که خیلے وقت است که نیستے که ندارمت کاش امشب اتفاق تازه اے مےاُفتاد و خدا نام‌تو را در فالِ حافظ من قرار میداد دلم سرزده آمدنت را میخواهد که دست دلتنگے را بگیرے و راهےاش کنے برود و دست از سرِ من بردارد بوےِ عطرت بپیچد دوباره پُر شوم از هواےِ تو ردِّ پایِ باران چشمانم را بگیریم مثلِ همان روز که چشم در چشم قاب عکست شدم و با نم نم شبنم چشمانم چشم در چشم تو گل لبخند بر لبانم نشست.... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
در نبود شناسنامه ، پشت کارت پلاک مُهر انتخابات زده می‌شد و به نیروهایی که به هر دلیلی کارت پلاک نداشتند ، اجازه‌ی رأی دادن داده نمی‌شد ... جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۶۴ اردوگاه کوزران کرمانشاه رزمندگان گردان شهادت لشکر ۲۷ حضرت رسول ﷺ عکاس: حمید داوودآبادی ·نشر معارف شهدا در ایتا 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
قرار بود در آخرین روزهای مرداد ماه انتخابات چهارمین دوره‌ی ریاست‌جمهوری برگزار شود. خیلی دوست داشتم در تهران باشم؛ هم به این دلیل که شناسنامه همراهم نبود تا رأی بدهم، هم این که در کنار بچه‌های محل در جریان برگزاری انتخابات باشم.... وقتی از برادر “مصطفی عبدالرضا” (معاون گردان شهادت) درخواست کردم که مرخصی دو سه روزه‌ای بدهد تا بروم و برگردم، خندید و گفت: بین این همه رزمنده که این‌جا و جاهای دیگه‌ی جبهه هستند، فقط حضرتعالی می‌خوای رأی بدی؟ خوب که فکر کردم، دیدم راست می‌گوید. هیچ‌کدام‌مان شناسنامه همراه نداشتیم. پس تکلیف رأی دادن چی می‌شد؟ که عبدالرضا گفت: غصه نخور. قراره روز جمعه، صندوق ر‌أی سیار بیارن وقتی پرسیدم: خب وقتی شناسنامه نداریم، چی‌کار کنیم؟ گفت: اون دیگه با خود مسئولانه. شما فقط رأیت رو بده. صبح روز جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۶۴، کوه‌پیمایی صبحگاهی برگزار نشد و راحت‌باش دادند. صبحانه را که خوردیم نزدیک ساعت ۸ بود که دو دستگاه نیسان پاترول به اردوگاه آمدند. بلندگوی تبلیغات اعلام کرد: “همه‌ی نیروها برای شرکت در انتخابات، در محوطه‌ی صبحگاه به‌خط شوند.” اعلام شد که “کارت پلاک” خودرا همراه بیاوریم. قبل از این که فرم مخصوص را پر کنیم و رأی خودمان را بدهیم، نمایندگان وزارت کشور تذکراتی دادند. از جمله این که هیچکدام از برادران حق ندارد اطراف صندوق اخذ رأی، به تبلیغ برای کاندیدایی خاص بپردازد... هر چند که همه‌ی بچه‌ها زیر لب نام آقای خامنه‌ای را زمزمه می‌کردند... او تذکر داد: هر رزمنده فقط حق یک رأی دارد و اگر کسی تخلف کند، شرعا حرام است. حتی‌اعلام‌کرد رأی خودرا جلوی‌همدیگر ننویسیم. به‌جای شناسنامه، پشت کارت پلاک مهر زدند. آن‌قدر سختگیر بودند که به نیروهایی که به هر دلیلی کارت پلاک نداشتند ، اجازه‌ی رأی دادن ندادند.... 🔹 راوی و عکاس :حمید داوودآبادی ۲۷_محمدرسول‌اللهﷺ ۱۳۶۴ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣9⃣ گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.» دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.» خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟» بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟» خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.» ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت. ادامه دارد...✒️
💠تمام خانواده شهید گرین کارت داشتند. خانواده‌ای متمول بودند که در محله شمیران زندگی می‌کردند. مادرش التماس می‌کرد که این بچه را راضی کنید ازدواج کند، ولی عبدالحمید می‌گفت : تکلیف من است که بجنگم. 💠به خانواده‌اش می‌گفت : شما زندگی خودتان را داشته باشید، من زندگی خودم را دارم. امکانات دنیایی‌اش فوق‌العاده عالی بود، اما به همه این‌ها پشت پا زد. 💠عجیب است هنوز این برایم سؤال است که مادرش هر بار مرا می‌دید از خاطرات پسرش در جبهه از من می‌پرسید. یادم است شهید شاه‌حسینی به بچه‌های جنوب شهر به مزاح می‌گفت : شهدای شمیران افضل من شهدای خراسان(منطقه‌ای در جنوب تهران). 💠به نظر من هم کسی که در شمیران وخانواده‌ای متمول و خارج‌نشین زندگی کرده است، شهادتش افضل است، چون همه وابستگی‌های دنیا را زیر پایش می‌گذارد و می‌آید. عبدالحمید اهل تظاهر و ریا نبود. در رابطه با جنگ اصلاً شوخی نداشت. ✍به روایت سردار نصرالله سعیدی 🌷
انقلابیای کانال،نشر لطفا😊