eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
•『🌱』• . ماه‌شعبان‌ماه‌اسٺغفارھ ماه‌ٺخلیہ‌سٺ.. بایدزیاداسٺغفارکنیم! زیادازاین‌ماه‌اسٺفاده‌کنیم دسٺ‌خالی‌ردنشیم،روزی‌۱۰۰مرتبہ ‹ استغفرالله‌أسأله التوبھ.. › +وقتشہ‌آشتی‌کنیم‌باخٌدا(: 🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
همینجوࢪ دنبالش بودم کہ دیدم دࢪ یہ خونہ قدیمے ࢪو باز کࢪد و ࢪفت تو ... داشتم با خودم فکࢪ میکࢪدم خونشون همینجاست کہ تقࢪیبا 30 دقیقہ بعد با چشم هاے اشکے از خونہ زد بیࢪون و با سࢪعت نمیدونم کجا میࢪفت بخاطࢪ همین دنبالش کࢪدم بعد از چند دقیقہ ࢪسید بہ یہ پارک ! نشست ࢪوے یکے از صندلے ها منم از دوࢪ همینجوࢪ مشغوݪ دیدنش بودم تا بہ خودم اومدم دیدم چندتا پسࢪ دوࢪش کࢪدن . بدجوࢪے عصبے شدم و گیجگاهم نبض داࢪ شد . از ماشین پیادھ شدم و بہ سمت پسࢪا ࢪفتم سمت یکیشون کہ داشت . . . https://eitaa.com/joinchat/2526543966Cd3dcc05a58 وایی بیا ببین استاده از دانشجوش خوشش اومده تا یه شهر دیگه تعقیبش کرده و رفته تا خونشون رو یاد گرفته 🙈😂 عاشقانہ ای دیگࢪ از بانۅ غزالہ 😍♥️
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
رها دختری‌که با‌وجود‌مشکلاتش و فقیر بودن خانوادشون دختر شاد و سرزنده ایه و همینطور آزاد و بی عید بند توی دانشگاه یکی از استاداشون عاشقش میشه که از قضا پسری مذهبیه و از طرفی دیگه پدر رها برای اینکه بدهی خودش رو پرداخت کنه میخواد رها رو به شخصی بفروشه تا بتونه بدهیش را بپردازه 💸 حالا چطور این استاد میتونه عشقش رو نجات بده ؟! https://eitaa.com/joinchat/2526543966Cd3dcc05a58 استاد‌‌دانشجویی‌مذهبی‌عاشقانه ❤️❤️
• ܟ̇ߺܥ‌ߊ‌‌ܣܝ‌ܟ݆ߺࡅ࡙ߺ ܝ‌ﻭࡄࡅ࡙ߺߊ‌‌ܣܣ ࡅߺ߲ܣ "ܟߺࡄࡅ࡙ߺ̇ࡅ" ܩࡅ࡙ߺ ࡅߺ߲ܟ̇ߺܝܝ݅ܝܣ... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•••🌱 •[ رفتید اگر چه، زود برمی‌گردید زیرا که ذخیرۀ ظهورید شما🔆]• 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 -تب داری انگار؟ من معده ام خوب خوبه .. غصه هم نمی خورم ... تو تب داری ، هذیون می گی. گارسون سراغمون اومد و سفارش گرفت . با رفتن گارسون باز ثانیه هام رو وقف نگاه کردنش کردم .آروم و با دلبری خاص خودش داشت روسری اش رو مرتب می کرد که لبامو از شدت بغض محکم گزیدم و زیرلب نجوا کردم : _یا حسین کمکم کن. -چی شده حسام ؟ داری منو میترسونی ؟ -چیزی نشده . نگاه نگرانش روی صورتم چرخید : _واسه چی گفتی یا حسین کمکم کن؟ لبخندی زدم برای گمراهی : _همینطوری .. اشکالی داره ؟ -حسام تو یه چیزیت شده ... اینطوری نبودی ! -آره ... امشب یه چیزیم شده ... امشب می خوام عاشق ترین مرد زندگیت باشم تا منو یادت نره . لبخند زیبایی روی لبای باریکش نشست . -آهای عاشق ... مراقب باش دیوونه نشی . کجا بودی تو؟ دیوونگی رو هم رد کرده بودم . غذاها اومد و من حتی اونشب با دستای خودم بهش غذا دادم . کباب ، سالاد ، ماست موسیر . اونشب شب آخر بود و اون شام ، شام شوکران . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨استوری ✨ 🌺حبل المتین ببین 🌼ماه زمین ببین 🎤حاج محمود_کریمی 🎊 میلاد حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز مبارک
29.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اے اهل حرم میرو علمدار خوش آمد سقاے حسین سید وسالار خوش آمد🎉💐🎉🎉
رمان انلاین 📿 شک نداشتم یا یه اتفاقی افتاده یا قراره بیافته .حسام بی دلیل اون جوری جلوی چشمام بال بال نمی زد . هروقت نگاهش کردم چشماش پر از اشک بود و صداش از بغض می لرزید . یه جوری پنجه هام رو توی دستش می فشرد که انگار قراربود ، فرارکنم .تا آخر شب سه مرتبه منو بوسید . یه طوری نگاهم می کرد که انگار قرار بود بمیرم . با دست خودش واسم لقمه می گرفت . قاشق قاشق ماست موسیر به من می داد.اصلا نمیذاشت خودم غذا بخورم . شده بود مامور غذای من ! بعد از شام قدم زدیم ، حرف زدیم . باز خواستم بگم که عصبی شد و حرفم موند واسه فردا تا عملی ثابت کنم . با خودم گفتم به همون روش خودش عمل می کنم . یه شاخه گل می گیرم و میرم دیدنش . وقتی آخر شب منو تا خونه رسوند ، ماشین رو خاموش کرد. متعجب نگاهش کردم که چرخید سمتم و گفت : -چند دقیقه اینجا باهم بمونیم ؟ -بمونیم . نگاهش همراه نفس بلندی شد و گفت : _الهه ... نمی دونم فردا چی میشه ولی یه قولی بهم بده هرچی که بشه ... مکث کرد . نفس عمیق کشید . بغض کرد . با ترس گفتم : _حسام دق دادی منو چی شده ؟ بغضش رو فرو خورد و ادامه داد: -هرچی شد ، بدون ، من ، همون حسام قبلی ام ... شاید عوض بشم ، شاید بداخلاق بشم ، ولی همونم . -چی ؟! عوض بشم یعنی چی ؟! لبخندش فقط رد گم کنی بود . خودم اینو به خوبی فهمیدم . جوابم رو نداد که باخنده گفتم : _راستی راستی زده به سرت ... ولی من تو رو بهتر از خودت میشناسم ... تو بد اخلاق نمیشی ... لااقل بامن یکی نمیشی . پوزخند زد و دستی به ریش های مشکی اش کشید و بلند گفت : _زیاد مطمئن نباش ... مجبورم. اخم کردم : _مجبوری ؟کی مجبورت کرده ! -ولش کن الهه ...سرتو بیار جلو. میون اونهمه سئوال و بهت ، سرم رو جلو بردم که پیشونیم رو بوسید . لب هاش چند ثانیه ای وسط پیشونیم موند .داغ و تبدار. گنگ و گیج پرسیدم : _حسام چی شده ؟ تورو خدا به من بگو؟ رفتی ثبت نام کردی بری سوریه ؟ آره دیوونه ؟ خندید: _نه ...اونقدر ها هم دیگه لیاقت ندارم . -پس چی شده !؟ سرشو عقب کشید و نگاهش روبه من دوخت . لبخندش زیبا تر از همیشه بود که لب زد : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدایا🙏 💫دراین شب 🌸 دلهای دوستانم را 💫سرشاراز نور وشادی کن وآنچه را که 🍂🌸 💫به بهترین بندگانت عطا میفرمایی به آنها نیز عطا فرما🙏🍂🌸 💫شبــتون بخیروشادی✨💫 یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امیدوارم امروزتون 🍃پر از زیبایی و امیـد 🌸و دلتون سرشار از 🍃مهـر و شـور زندگی باشه 🌸امیـدوارم روزتون 🍃از زیباترین و قشنگترین 🌸لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه 🍃 تقدیم به شما خوبان 🌸 روزتون زیبا و پرامید 🆔