eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸: 🌻خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به آدینه خوش آمدید 💖یک سبد دعای خوشبختی 🌸تقدیم به تک تک شما 💖آدینه تون معطر به عطر خدا 🌸تقدیم با بهترین آرزوها 💖روزتون پر برکت و عالی 🌸زندگی تون پراز خوشبختی 💖طاعات قبول حق
🖼✨ ‍ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━━~~~~~~~~┓ -- 🇵 🇷 🇴 🇫 🇮 🇱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هر کسی به قدر روزی خود سهم دارد سهم من از توچشم‌گریان زیر باران... السلام‌علیک‌یاحجه‌الله‌فی‌ارضه💔" 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•|مشڪلےنیستـ✋🏻اگـر •|مبلــ🛋نداریم‌ودڪور...🔮 •|زینت‌خانہ‌ما😍 •|عڪس‌رخ‌خامنہ‌ایستـ😌✨❤ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توهفته ای دوبارگریه میکنی برام😔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ بااذن رهبـرم... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
••📮 میگفٺ:↓ براۍ‌آنچہ‌اعتقاد‌دارید‌ ایستادگۍ‌کنید‌ حتی‌اگر‌هزینہ‌اش‌ تنها‌ایستادن‌باشد!🤞🏿✨ ‌|🧩|↜
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین نگاه سردی به من انداخت و باز با خونسردی سمت پله ها رفت . تا آخرین پله ای که می رفت با لبخند نگاهم می کرد . شاید منتظر شنیدن یک آخ از من بود که نشنید .همین که از تیر رسم خارج شد با ناله ی خفیف دستم رو گرفتم توی بغلم و در حالیکه از شدت درد ، به جلو خم میشدم ، هر چی بلد بودم به ذهنم می آمد نثارش می کردم : _هیولا ....گودزیلا ...درآکولا....وای خدا دستم ...بمیری الهی ...خون آشام ..ای وای ...دستم دستم... شاید چند دقیقه ای از این بی تابی ام نگذشته بود که صدایش باز باعث سکوتم شد: _پس درد داری . از تامل گفتن همان سه کلمه معلوم بود ، که از تعجب نیست بلکه از تمسخر است .سرم بالا آمد. بالای پله ها ، کنار نرده های چوبی ایستاده بود ، ساعد دستانش را روی نرده ها گذاشته و به سمت جلو خم شده بود. و دقیق نگاهم میکرد. پوزخندش همراه با نگاه منتظرش داشت طاقتم را کم می کرد که یکدفعه توانم تحلیل رفت و به صفر رسید : -آره...خیلی درد دارم . کمرش را صاف کرد و تمام قد مقابل نرده ها ایستاد ،جدی وسرد گفت : _حاضر شو بریم دکتر. لازم بود وگرنه درد را ترجیح می دادم به حضور در کنار کابوس زندگیم .اما درد دستم هر لحظه بیشتر می شد .حاضر بودم .فقط کفش هایم را پوشیدم و او جلوتر از من راه افتاد. پاترول مادر توی پارکینگ بود و خدا روشکر که بود وگرنه حوصله ی تاکسی گرفتن و منتظر شدن را نداشتم .حالا راحت تر ناله می زدم از مچ دستی که فکر می کردم به حتم شکسته .تا خود بیمارستان ناله زدم .بعد از گرفتن عکس دکتر گفت : _مچ دست شما از سه جا شکسته اما یه ماه گچ می گیریم اگه جوش بخوره که هیچ وگرنه باید عمل بشه . بعد مقداری مسکن برایم نوشت و من را راهی اتاق کچ کرد . داشتم از درد می مردم . روی تخت مخصوص دراز کشیدم که دکتر به هومن اشاره کرد: _بازویش رو محکم بگیر . اول متوجه ی منظور این حرف نشدم .هومن با یه دست بازویم رو گرفت که دکتر یکدفعه مچ دستم را کاملا صاف کرد و با اینکار حس کردم ،جانم را گرفت .نفسم بند آمد .شدت درد آنقدر بود که لحظه ای چشمانم تار شد .دکتر مشغول گچ گرفتن بود که گفت : -از بیمارستان که رفتید ، یه نوشیدنی شیرین بهش بدید، مثل آب هویج ....به نظرم فشارشون افتاده . نگاه جدی هومن سمتم آمد .هنوز خونسرد و آروم بود. نگاه من اما به دست دکتر . با دستی گچ گرفته شده از بیمارستان بیرون آمدیم . درد دستم کمتر شده بود ولی از بین نرفته بود.توانم اما برای نالیدن کم شده بود. سرم را تکیه زده بودم به پشتی صندلی و در تفکری فیلسوفانه از حوادثی که پیش آمده بود ، بودم که هومن از ماشین پیاده شد . نگاهم از کنار پنجره به او بود.لیوان آب هویجی از یک آبمیوه فروشی خرید و برگشت .جدی جدی حرف دکتر را پذیرفته بود؟! -بیا...اینم واسه اینکه هم قندت بیاد بالا ، هم چشمای کورتون از کوری در بیاد. لیوان آب هویج را گرفتم و با نی یه جرعه نوشیدم که ادامه داد: _بد نگذره با لولو اومدی بیمارستان ؟...لولو می خورتت ها ... سرم چرخید سمتش که جمله ی آخر را گفت : -جوجه اردک زشت . دلم شکست .ازخودم . شاید نباید ترسم را بروز می دادم تا اینگونه تحقیر نشوم . 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝