eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور هومن رفت و من در مقابل سوالات پی‌ درپی مادر به اتاقم رفتم و بغض نهفته‌ی گلویم را گره زدم به افکار آشفته‌ای که حالم را بدتر می‌کرد. دلم می‌خواست با کسی حرف بزنم اما نه مادر و نه هومن . در فکر بودم که یاد خانم صامتی افتادم . همان مشاوری که مادر به خانه آورد تا علت سکوت طولانی‌ام را بفهمد . فوری از اتاق بیرون زدم و سراغ دفترچه تلفن رفتم . مطمئن بودم مادر شماره تلفنش را نوشته است . حدسم درست بود .شماره‌اش را در گوشیم سیو کردم و در مقابل نگاه‌های کنجکاو مادر از خانه بیرون زدم . در مسیر رفتن به مطبش بودم که زنگ زدم : _ الو سلام مطب خانم صامتی ؟ _ بله بفرمایید. _ می‌تونید وصل کنید با خانم دکتر کار داشتم . _ چند لحظه لطفا . صدای ملودی انتظاری پخش شد و بعد گوشی را جواب داد: _ الو ...بفرمایید. _ سلام خانم صامتی ،افراز هستم ، اگه خاطرتون باشه .اومدید منزل ما تا علت سکوت من رو متوجه بشید . _ آهان سلام ..خانم رادمان هستید . _ بله فامیلی پدرم رادمانه ...جریان منو که یادتون هست ؟ _ بله . _ می‌شه امروز یه وقتی به من بدید . _ امروز یه کم سرم شلوغه....اگه الان می‌آی یه کاریش می‌کنم . _ الان تو راهم دارم می‌آم . _ بیا منتظرم . تلفن را قطع کردم و تاکسی گرفتم . خدا رو شکر به موقع رسیدم . هنوز مراجعینش نیامده بودند که من وارد اتاقش شدم . از پشت میز بزرگش برخاست و گفت : _ سلام عزیزم ...می‌بینم که حرف می‌زنی . با لبخندی تلخ سرم‌ رو پایین انداختم : _ سلام ...بله . _ خب من در خدمتم ..بشین . نشستم روی مبل کنار میزش و گفتم : _ شما در جریان عقد من و هومن هستید . _ آره یه چیزایی یادمه . _ من یه دختر پرورشگاهی بودم که پدرم منو به سرپرستی قبول کرد و برای محرمیت بین هومن و من یه عقد خونده شد ... _ خب . _ الان ...مشکل من این عقد نیست . مشکل من ...اینه که...متوجه شدم که ...می‌خواد با خانمی صیغه‌ی موقت بخونه . _ خب . عصبی گفتم : _ خب نداره ...الان تکلیف من و این عقد بلا تکلیف و من احمق .... سکوت کردم که پرسید : _ تو....چی ؟ _ عاشقش شدم . _ اینو که همون موقع که سکوت کرده بودی بهت گفتم . سرم را بلند کردم و پرسیدم : _ حالا چکار کنم خانم دکتر !؟ اعصابم بهم ریخته ،حس یه شکست خورده رو دارم که هم دلم‌ رو باختم ...و هم هتل رو . _ هتل رو ؟ قضیه هتل چیه ؟ _ ما شرط کردیم با هم که هر کدوم عاشق بشه باید ارث پدر رو به دیگری بده ...نمی‌خوام بفهمه که من عاشقش شدم ولی از طرفی هم نمی‌خوام بره با اون دختره‌ی توی هتل صیغه بخونه . _ قضیه‌ی اون دختره چیه ؟ _ یه خانمی تو هتل ما کار می‌کنه که امروز باهام درد دل کرد، نمی‌دونست من ،عقد هومنم ..از مشکلاتش گفت که قبلا ازدواج کرده و طلاق گرفته و بخاطر یک سری مشکلات از هومن تقاضای کمک کرده و بعد ، این ارتباط باعث یه رابطه‌ی پنهانی شده . حتی گفتنش هم برایم سخت بود ! مکثی کردم و نفس لازم شدم . سکوت خانم صادقی هم به معنای ادامه دادن صحبتم بود که گفتم : _ اعصابم از صبح بهم ریخته ..حالا هتل رو هم از دست می‌دم . _ رابطه‌ی شما و آقا هومن چطوره ؟ _ به ظاهر خوبه ،شوخی می‌کنیم ،حرف می‌زنیم .البته خرده فرمایشاتش زیاده ولی خب .... _ خب چی ؟ چرا عاشق یه آدمی شدی که رابطه‌ات باهاش فقط در حد یه شوخی و حرفه ؟! _ خب نه ...یه...چیزهایی هست که دلم رو بهش خوش کردم که کاش نمی‌کردم . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور _ چه چیزایی؟ بغضم‌ رو فرو خوردم که خانم صامتی باز پرسید : _ رابطه‌ی زناشویی دارید ؟ سرم به علامت نفی بالا دادم که ادامه داد: _ به من راستشو بگو..قرار نیست حرفی از حرفای تو به مادرت بزنم ،می‌خوام کمکت کنم ...عموما مردا با یه دلیل سراغ صیغه و این حرفا می‌رن ،شما باید علتشو پیدا کنی...به نظرم هومن آدم هیز و چشم چرونی نبود،توی همون یکی دو جلسه‌ای که دیدمش کاملا مشخص بود..پس باید ببینی چی باعث این رفتار شده ...چند وقته با هم صیغه شدن . _ اصلا نمی‌دونم ..نمی‌دونم هستند یا نه ولی اون دختره گفته که هومن بهش گفته همسرش توی همون هتله و نمی‌خواد در واقع من چیزی بفهمم و گفته دوستم داره و این حرفا . _ خب پس دوستت داره . _ دروغ می‌گه...می‌خواد حساب بانکی‌م رو خالی کنه ..خدای من چرا اینقدر من احمق شدم ...با اونکه می‌دونستم واسه حساب بانکیم داره بهم محبت می‌کنه اما عاشقش شدم . خانم صامتی نفس عمیقی کشید و گفت : _ خب چرا رابطه‌ی زناشویی نداشتید ؟ شوکه شدم . خیره نگاهش کردم وگفتم : _ من تازه چند ماهه که تازه باهاش خوب شدم اصلا تو فکر عقدمو این حرفا نیستم ...هنوز هیچ تصمیمی واسه این عقد هم نگرفتم . پوزخند رو روی لبان خانم صامتی دیدم : _ اصلا توجیه منطقی نیست ،نه تصمیم واسه عقد و آینده‌ات داری نه رابطه‌ی خوبی با همسرت! پس چرا ازش جدا نمی‌شی ؟! سکوت کردم و سرم را پایین انداختم که ادامه داد: _ تا حالا ازش پرسیدی که راضیه از هم جدا بشید یا نه ؟ _ نه ... _ خب ازش بپرس . _ خب اگر عاقل باشه بخاطر حساب بانکیم هم که شده می‌گه نه ... _ ولی من فکر می‌کنم تا همین حالاشم لااقل توی این رابطه هومن بیشتر از تو ضرر کرده . _ چطور؟! از پشت میزش برخاست و اومد سمتم و رو به‌ رویم نشست : _ کدوم مردی رو دیدی که 15 سال پای یه زن بمونه و هیچی نگه! جوابم سکوت بود که ادامه داد: _اونطوری که از مادرت توی قضیه‌ی سکوتت شنیدم ،هومن بعد از عقد با تو از ایران می‌ره ،وقتی هم که برمی‌گرده بهش می‌گن که حرفی به تو نزنه ،حرف نزنه ،رابطه‌ای باهات نداشته باشه ،ولی عقد هم باشید ! خب این چه عقدیه !؟ یه مرد سی ساله تا کی می‌تونه صبر کنه واسه یه زن ؟! بالاخره نیاز یک مرد چطور باید تامین بشه ؟! عصبی گفتم : _ یعنی من باید خودمو فدای نیاز هومن کنم ؟ _ چرا فکر می‌کنی این فقط نیاز هومنه !؟ این نیاز برای هر دو جنسه ...اگه هومن عاقل بود، خودشو توی منگنه نمی‌ذاشت که واسه خاطر یه حساب بانکی اینقدر صبر کنه . کلافه گفتم : _ حساب بانکی که تازه حرفش پیش اومده . بعد از فوت پدر . خانم صامتی به سمتم به جلو خم شد و گفت : _ نسیم جان ...من با دیدن هومن و حرف زدن باهاش متوجه شدم که خیلی بیشتر از تو به محبت نیاز داره..محبتی که 15 سال ازش محروم بوده و حالا همسرش هم ازش دریغ می‌کنه ... لااقل بهش محبت کن ..بودون می‌گه : با زنی ازدواج کنید که اگر مرد بود بهترین دوست شما میشد. یا لامارتین میگه؛ زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی‌شود یا حتی شکسپیر می‌گه چیزی که زن داره و مرد را تسخیر می‌کنه ، زیبایی او نیست ، مهربانی اوست .. تو اگه هتل رو می‌خوای یا حتی می‌خوای حساب بانکی‌ تو حفظ کنی باید بهش محبت کنی ...مردی که نمک‌گیر محبت همسرش بشه ،بهش خیانت نمی‌کنه جز مرد هوسباز که مطمئنا همسر تو نیست . _ یعنی واقعا همه چی درست می‌شه ؟ _ نمی‌دونم این بستگی به دُز محبت تو داره. آهی کشیدم و حس کردم کمی آرام شدم که خانم صامتی گفت : _ تو اینهمه مدت از عشق پدر و مادری که پدر و مادر واقعی‌ات نبودند، محبت دیدی پس مطمئنا می‌تونی نیاز محبت هومن‌ رو که 15 سال بخاطر تو از مادر و پدرش دور بوده‌ تامین کنی . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💕بارون متوقف ميشه شب ميگذره درد و رنج محو ميشه اما اميد هيچ وقت اونقدر گم نميشه كه نشه دوباره پيداش كرد دل هاتون پر از امید🌱 ☘شب خوش رفقای گل☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت مکان نیست،زمان است! زمانی که اندیشه‌های مثبت و میل به نیکی و عشق ورزی در وجودمان است و جهنم مکان نیست،زمان است! زمانی که اندیشه‌های منفی و کینه ورزی وجودمان را می آلاید. خالق بهشت باشیم... صبح بخیر
ڪُلُنا‌چاکرتیم‌یا‌ح‌‌ـسین-؏-❤️⃟-📿 :) | 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندارم آروم، کہ‌اربعیـ🥀ــن شد... خبردارۍکہ‌ عاشقت خونه نشیـن شد..😔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🎙مداحی کربلایی شدن به کربلا رفتن نیست 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشدار به خانواده ها...‼️🚫 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
همیشه منتظر رسیدن روزهای خوب بودیم، غافل از اینکه اونا داشتن میرفتن.👌 صبحتون پرانرژی
14000704-chera-baaziha-nemikhaahand-mojeze-arbaeen-ra-dark-konand-low.mp3
11.2M
🎙سخنرانی امروز علیرضا پناهیان در صحن عقیله بنی هاشم حرم امام حسین(ع) 🔴 موضوع: چرا بعضی‌ها نمی‌خواهند معجزه اربعین را درک کنند؟ 🔸یکشنبه ۴مهر ۱۴۰۰ 🕯 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🕯 🔘خودتان را ارزان نفروشید!😞 🎙 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه‌شجاعت‌وایثار‌علی‌لندے، نوجوان‌‌۱۵‌‌ساله‌ی‌ایذه‌اے،راباید‌، درابتداے‌همه‌ی‌ڪتاب‌هاےدرسی‌ چاپ‌ڪرد ...♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝