eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت اینکه چرا در برخی از شهرهای ایران برف شدید است و در برخی شهرها نیست هم مشخص شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر شما 🌹به چهارشنبه خوش آمدید امروزتون مبارک🌺☀️ سرتـون سـبــز🌸🌼 لبــتون گـــل🌺☀ چشماتون نور🌸🌼 کامتون عسل🌺☀ لحنتون مهر🌸🌼 حرفاتون غزل🌺☀ حستون عشق🌸🌼 دلتــون گــرم🌺☀ لبتون خـندان🌸🌼 حالتون خـوب🌺☀ خوب، خوب🌸🌼
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _ اصلا من قهر نکردم ولی از اینکه تو خواب هم امنیت ندارم ناراحتم. _امنیت؟! چنان زدم زیر خنده که خودش هم لبخند زد و از اخم هایش کوتاه آمد. میان همان خنده هایی که نگاه یوسف را روی صورتم کشانده بود گفتم: _یوسف!.... فقط یه آمپول تقویتی بود!.... امنیت؟!.... واسه یه آمپول تقویتی میگی امنیت نداری؟! از خنده ی من، او هم، گره اخم هایش را باز کرد. _فرشته..... من خواب بودم!.... وقتی توی خواب به یکی آمپول میزنی یعنی چی؟! میخواست اخم کند اما با وجود خنده‌های من، نمی توانست. لبخند روی لبش خیلی وقت بود که لو رفته بود. _آخه دیدم ترست بی دلیله.... اگه آمپول رو نمیزدم ممکن بود حالا حالاها سرحال نشی. از گوشه ی چشم نگاهم کرد. _الان سر حالم به نظرت؟.... دو دقیقه اومدم بخوابم یکی اومد بهم یه آمپول زد! _دو دقیقه نبود، از سر صبح بعد صبحانه خوابیدی تا الان!... چرا نمیخوای قبول کنی حالت خوب نبود؟! نفس پُری کشید و یک قاشق از غذایش را برداشت که گفتم : _تازه دیشب خود شما نبودی گفتی؛ الهی تب کنم پرستارم تو باشی؟..... خب من پرستارت بودم که بهت آمپول زدم دیگه. این بار جدی شد و باز اخم کرد. _دیگه اینکار رو نکن.... و من آهسته زیر لب گفتم : _اگه لازم باشه... انجام میدم. نگاهش را باز بالا آورد و جدی نگاهم کرد. نخواستم نگاهش کنم با آنکه متوجه آن شدم. سرم را پایین گرفتم و سوپم را خوردم. گفته بود قهر نمیکند اما سر همان آمپولی که بی اجازه زدم، بعد از آن همه خنده، سر سنگین شد. بعد از ناهار حال یوسف بهتر بود اما حال خودم نه.... عوارضی چون سردرد و دل درد و بی حالی، و کمردرد، عارضه ی یک بیماری ماهانه بود تا مریضی. بی خیال شستن ظرفها شدم و به خاطر دل درد و کمر درد روی زمین دراز کشیدم. یوسف اما خودش را با رادیو سرگرم کرد. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
||🌿๛ . حضرت‌رسول‌‌<صلی‌الله‌علیه‌و‌آله> فرمودند‌:علی جان! مثل‌تودر میان‌این‌مردم‌مثل‌سوره "قل‌هو‌اللہ‌احد"♥️" است. . هر ڪس‌یک‌بار این‌سوره‌رابخواند، مثل‌آن‌اسٺ‌‌ڪہ‌یک/سوم قرآن‌را‌ خوانده‌است،هرکس‌دو بار‌این‌سوره را تلاوت کند، مثل‌آن‌اسٺ‌ڪہ‌دو /سوم‌قرآن‌را‌خوانده‌است، هرڪس‌سه‌بار‌این‌سوره‌را بخواند، مثل‌ڪسی‌اسٺ‌ڪہ‌تمام‌قرآن را‌خوانده‌است،و توهم‌ یاعلی ! . این‌طور هستی، اگرکسی‌تورا فقط‌باقلبش بخواندقلباًمحب‌توست این‌شخص‌یک/سوم‌ایمان‌رابه‌دست‌ آورده است.اگرکسی‌هم باقلبش‌و‌ هم‌بازبانش‌تو‌را بخواند . و به‌تو محبت‌ورزد،دو/سوم‌ایمان‌را به‌دست‌آورده‌است . اگر‌کسی‌باقلبش‌تو‌را بخواند‌وبازبان از تودفاع کندوبااعضاوجوارح از‌تو پیروی‌کند،تمام‌ایمان‌را داراست.» . ❰ تاﻭﯾﻞ‌ﺍﻵﯾﺎﺕ‌ﺝ‌2،ﺹ‌860 ﯾﻨﺎﺑﯿﻊ‌ﺍﻟﻤﻮﺩﺓ‌ﺝ1،ﺹ376 ❱
📸با وجود سردی هوا دلهایم گرم است ب وجودت... تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️ ╔═════ ೋღ
[وَاشکُروانِعمَتَ‌اللهِ] ''ازخدا‌کہ‌نعمت‌هاۍزیادۍ بہ‌شما‌داده،تشکرکنید!👀🌱 •➜ ♡჻ᭂ࿐
هر چیزے ڪه تحت ڪنترل خدا باشد، هرگز از ڪنترل خارج نمی‌شود... •➜ ♡჻ᭂ࿐
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رفیق! یه وقت نگے من که پروندم خیلی سیاهہ ڪارم از توبه گذشتہ! تـوبـہ، مثل پاڪ ڪن مےمونہ اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش... برای ترک گناه، هنوز دیر_نشده همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 هر قدر حال یوسف بهتر بود، حال من لحظه به لحظه بدتر می شد. ناچار شدم حتی به او هم بگویم: _یوسف.... _بله.... _حالم خوب نیست. ابرویی بالا انداخت. _بله... اینم عوارض عذاب وجدان اون آمپول ناخواسته است. _عوارض چیه.... عذاب وجدان چی.... یه چایی نبات بهم میدی؟ نگاهش این بار سمتم چرخید. _نکنه تو هم سرماخوردی!.... اگه تب داری، چای نبات برات خوب نیست. _تب چی؟!.... سرمای چی؟!.... دل درد و کمردردم از چیز دیگه‌ایه. ناگهان دو ابرویش را بالا انداخت. _عه.... پس.... الان برات میارم. برخاست و رفت. کتری آب جوش روی علاءالدین بود و قوری چای رویش. یک لیوان چای ریخت و تکه‌ای نبات شکست و داخل لیوان انداخت. _حالت خوبه فرشته؟ از شدت درد، چشم بسته بودم که گفتم : _نه.... کمرم خیلی درد میکنه.... ظرفهای ناهار رو هم نشستم. _ظرفهای ناهار رو ول کن... اونا با من.... الان بگو من چکار کنم؟ چشم گشودم و نگاهش. چقدر خوب بود که حتی در این موقعیت ساده که شاید طبیعت و روال هر ماه بود، او کمک من بود. _من گاهی که خیلی کمردرد دارم یه آجر گرم میکنم میذارم روی کمرم. _آجر!!.... الان آجر از کجا بیارم؟! حق داشت.... آجر خامی که خاله طیبه برایم کنار گذاشته بود همیشه در همین مواقع به درد میخورد. _یکی دارم اما خونه‌ی خاله طیبه است. رنگ نگاهش عوض شد. میدانم که خجالت میکشید برود و بگوید؛ آجر فرشته را بدهید. اما حال منم کم بد نبود! نمیدانم آن دفعه فرق داشت یا به خاطر وضعیت جسمانی‌ام کمی دردم بیشتر بود. بالاخره ناچار شد. رفت. و کمی بعد برگشت. درست وقتی درد دلم بیشتر از حتی کمردردم شد. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
‌ از شبی که مرا نجف بُردی؛ در سرِ من دگر حواسی نیست...
اگر در زندگی به درب بزرگی رسیدی که قفل بر آن بود ...🗝 نترس و ناامید نشو... چون اگر قرار بود باز نشود به جای آن دیوار می‌گذاشتند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 چای نبات را خوردم و از شدت درد، در خودم مچاله شده بودم که یوسف آمد. خیلی دلم می خواست از او بپرسم چه طور آن آجر را از خاله طیبه گرفته است، اما از شدت درد حتی توان حرف زدن هم نداشتم. یوسف، کتری و قوری را از روی علاءالدین برداشت و آجر را رویش گذاشت. بعد دستمالی آورد و بعد از چند دقیقه، آجر را وسط دستمال گذاشت. آجر لای دستمال را برایم آورد و من از شدت درد آن را بغل کردم. یوسف بالای سرم نشست و فقط نگاهم کرد. زیاد طول نکشید که حالم بهتر شد. یوسف هم لحاف را رویم انداخت و من بی اختیار خوابم برد. وقتی بیدار شدم صدای صحبت آرام خاله اقدس را با یوسف شنیدم. _حالش یه کم خوب نبود، بهش چای نبات دادم خوابید. _آفرین پسرم... حالا من براش یه دم کرده درست می کنم که بهتر بشه.... شب شام بیایید پایین... فرشته هم حال نداره، بیایید پایین که نخواد شام درست کنه. _ببخشید باعث زحمت می شیم. _نگو پسرم.... از خدامه که تو رفتی سر زندگیت و سر و سامون گرفتی. در شیشه ای ورودی خانه که بسته شد، چشم باز کردم. _یوسف.... _بله.... باز کنارم آمد و پرسید : _بهتر شدی؟ _آره... خیلی بهترم.... خاله اقدس چی می گفت؟ _واسه شام دعوت شدیم... شما یه استراحتی بکن تا مامان هم برات یه دمی مخصوص بذاره بهتر تر بشی.... دیگه هم آمپول به من نزن.... خب؟ بی صدا خندیدم. _خب حالا.... عوضش الان ببین چه بهتر شدی.... اگه نزده بودم که تو الان سر حال نبودی که بخوای به داد من برسی. با دو انگشت، لُپم را کشید. _خوب واسه همه چی یه دلیل پیدا می کنی.... اگه این جوره بهم بگو چرا بهم بله گفتی ببینم؟.... دلیلت چی بود؟ نگاهم پر شد از محبتش و برای اولین بار چشم در چشمش اعتراف کردم. _چون دوستت داشتم.... لبخندش روی لبش کشیده شد و سرش را جلو آورد و صورتم را بوسید. _و من بیشتر.... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدن هر صبح پیام خداوند برای آغاز یک فرصت تازه است برخیز و در این هوای دلچسب زندگی را زندگی کن تغییر مثبتی ایجاد کن و از یک روز دوست داشتنی خـــداوند لذت ببر و قدر زندگیتو بدون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ صبحتون بخیر عزیزان 🎥حسین الکایی 🌍مازندران _ نوشهر _ آبشار دارنو
[وَألذین‌آمَنُوا‌أشَـدُ‌حُبـًّا‌لِله.] +وآنها‌که‌ایمان‌دارند، عشقشان‌به‌خدا‌شدید‌تر‌است!
پیام‌خدا‌بہ‌تو: [بنده‌ۍمن.. با‌وجود‌من، چرا‌غمگین‌و‌نگرانۍ؟ حتۍاگر‌طناب‌طاقتت‌ بہ‌باریک‌ترینرشتہ‌رسید نترس‌من‌هستم]
[وَلَنْ‌یجْعَلَ‌اللَّهُ‌لِلْکافِرِینَ‌عَلَی‌الْمُؤْمِنِینَ‌سَبِیلاً] +وخداوندهیچگاه‌براۍکافران‌نسبت‌به اهل‌ایمان‌راه‌تسلط‌بازنخواهدنمود."
«♥️✨» خدیاشکرتツ بہ‌خاطر‌هر‌نفسۍکہ‌مۍکشم و‌هر‌دم‌و‌بازد‌مۍکہ با‌یاد‌تو‌متبرک‌مۍشود✨ ♥️¦↫ ✨¦↫
«♥️✨» خدایا…! حالِ‌دلم‌راتکانۍبده هم‌مۍدانۍ هم‌مۍبینۍ هم‌مۍتوانۍ:) ♥️¦↫ ✨¦↫ ‹›
«♥️✌️🏻» عـٰاشقـٰان‌راسـَرشوریدـہ‌به‌پیکرعـَجب‌است دادن‌سـَرنه‌عـَجب‌دآشتـَن‌سـرعـَجب‌اَست..! ♥️¦↫ ✌️🏻¦↫ ‹›
«🌹🌱» خوب کردی که رخ ازآیینه پنهان کردی هرپریشان نظری لایق دیدارتونیست:) 📸¦↫ 🌹¦↫ ‹›
«♥️🕊» نگهی کن به دلم،حال دلم خوب شود:) ♥️¦↫ 🕊¦↫